روایتی از سریال «دختران درخشان»
علی فاتحی[1]
«دختران درخشان» بر اساس رمانی پرفروش به همین نام، اثر لورن بیوکز[2] با خط سیر سادهای آغاز میشود: قتلهای سریالی، اما کمکم با جلو رفتن داستان در مییابیم که آنقدرها هم داستان ساده و خطی نیست بلکه در آستانه بهم ریختهگی زمانی شدید قرار گرفتهایم. از همان آغاز، داستان سریال فضای ناخوشایندی را ترسیم میکند. وقتی هارپر (جیمی بل)[3] در سال ۱۹۶۴ در کنار دختر بچهای نشسته و با او در مورد تکرار آن لحظه در آینده صحبت می کند، واضح است که چیزی سر جای خود نیست.
«دختران درخشان» سریالی معمایی در مورد قاتلی سریالی است، اما از همان ابتدا تکلیف بیننده را روشن میکند که معمای فیلم، قاتل یا نحوه قتل نیست! از آغاز شما قاتل را میشناسید. معما همانا دلیل قتل و نحوه اتصال آن در دورههای متفاوت زمانی است، معمای قتل دورههای مختلف زمانیای است که قتل در آن رخ میدهد و گاه دههها با هم اختلاف دارند، اما درست به یک سبک شکل گرفتهاند.
در طول داستان شرایط همیشه در حال تغییر است. اثر پروانهای[4] در عمل اتفاق میافتد و اعمالی در گذشته که بیننده هنوز آنها را نمیداند، حال را تغییر می دهند. بنابراین کربی[5] ناگهان در آپارتمان دیگری زندگی می کند، حتی ازدواج کرده، یا مدل موهای او لحظه به لحظه تغییر میکند. مثلا در قسمت دوم سریال، هارپر (جیمی بل) با لیوانی قهوهای پشت میز مینشیند تا روزنامه بخواند اما وقتی دوباره لیوان را بلند میکند سفید است. این تغییرات ظریف و آشکار بخشی از ماهیت داستان است.
در طول داستان، بیننده رویدادهایی را میبیند که در زمانهای مختلف اتفاق افتاده اند. از گذشته به آینده و از آینده به حال پرت میشود اما سکانسهای مختلف با زمانبندی متفاوت وقتی در ادامه یکدیگر قرار میگیرند با هم در ارتباط اند. ساختار خطی داستان، تکهتکه است! همه چیز همزمان اتفاق میافتد، و به همین دلیل است که میتوانید زنی را ببینید که به قتل رسیده و سپس دوباره او را زنده در سریال ببینید و مخاطب هرگز نمی تواند کاملاً مطمئن باشد که در کدام زمان است.
همانطور که سریال «توئین پیکس»[6] و «کارآگاه حقیقی»[7] نشان دادهاند، برای درامِ سریالی غیرممکن نیست که خشونت را در کنار مقولهای متافیزیکی قرار دهد، بدون اینکه عنصر انسانی را از دست بدهد. اما «دختران درخشان» موفق نمیشود این مقولههای متضاد را به شیوهای مؤثر در هم آمیزد. این امر منجر به عدم تعادل در روایت میشود و در نهایت درک زیادی از آنچه در روایت اصلی در جریان است به بیننده نمیدهد. اگرچه مفهوم تروما[8] در طول دورههای مختلف پر رنگ است و همین کافی است تا داستانی جذاب از دل آن درآید اما در این داستان به طور خلاصه به آن اشاره شده است. تمرکز بر موضوعاتی چون مردسالاری، صداقت در روزنامهنگاری و نزاعهای خانوادگی در سریال نمیتواند درگیریهای قابل باوری ایجاد کند، چه رسد به اینکه چیز جدیدی به ما بگوید.
تاکنون فیلمهای معمایی زیادی در مورد قاتلان سریالی ساخته شده که در آنها نویسندگان تلاش کردند داستان خود را با پیچیدگی در یافتن قاتل پیش ببرند. اما «دختران درخشان» بیش از یک داستان موش و گربه است. سازندگان این اثر تلاش دارند تا چگونگی خشونت و آسیب را به تصویر بکشند و اینکه واقعیت چطور میتواند این چنین از هم بپاشد. اتفاقات مهم زندگی انسان گاهی دنیای اطراف را برای او مبهم و نا آشنا میکند. اما اگر واقعا دنیا را تغییر دهد چه؟ این همان حلقهای است که کِربی، شخصیت اصلی داستان را از این سو به آن سو میبرد. کربی که از حمله وحشیانه قاتلی زنجیره ای به نام هارپر[9] جان سالم به در برده در شرایطی متغییر و پیچیده گیر افتاده، شرایطی که درک آن برای خود او هم دشوار است. برخی از تغییرات زمانی البته جزئی هستند، مانند ساندویچی که قبلاً هرگز آن را امتحان نکرده یا مدل مویی که مدام درحال تغییر است اما بعضی بسیار بزرگتر است، تغییراتی که خط زندگی او را دگرگون میکند همچون ازدواج یا جایگاه شغلی.
اگرچه داستان به دقت لایهبندی شده اما شروع بسیار بدی دارد. قسمت اول قطعاً ضعیفترین قسمت سریال است. شروعی گیج کننده با اجرایی بسیار ضعیف که از پسِ داستانی چنین سنگین برنیامده و به راحتی میتواند بیننده را از دیدن ادامه سریال منصرف کند. ضعف جدی این قسمت آن است که داستان با کربی شروع میشود که خود گمگشته است. این گمگشتهگی به بیننده هم سرایت میکند زیرا نشأت گرفته از جابهجایی مدام کربی در زمان و مکانهای متفاوت است و البته تا حدودی به دلیل بازی الیزابت ماس[10] است که بیشتر بعد روانی کاراکتر را به نمایش میگذارد. با این حال، هرچه داستان جلو میرود جذابتر میشود. تا جایی که مخاطب در قسمت ۴ و ۵ غرق داستان میشود و از قسمت ۶ به بعد، تمام قطعات پازل در جای خود قرار میگیردن تا در نهایت، بازدهی رضایتبخشی داشته باشند.
«دختران درخشان» نوعی تلاقی بین «زودیاک»[11] (دیوید فینچر)[12] و «اثر پروانهای»[13] (اریک برس[14] و جی. مکی گروبر[15]) است. شخصیت اصلی کربی (الیزابت ماس) از حمله قاتل جان سالم به در برد، اما از آن زمان تاکنون بین خطوط زمانی مختلف شناور است. زمانی با مادرش زندگی میکند و به عنوان آرشیودار در شیکاگو سان تایمز[16] کار می کند، در زمان دیگر با یکی از همکارانش ازدواج کرده و روزنامه نگار همان روزنامه است. وقتی جسد زنی با جراحاتی شبیه او پیدا میشود، کربی متوجه میشود که قاتل همان کسی است که قصد جان او را در گذشته کرده بوده است. او به همراه همکارش دن ولازکز[17] (واگنر مورا[18]) که نشان میدهد توانش بیش از آن چیزی است که در نقش پابلو اسکوبار در نارکوس[19] از او دیدهایم، جستجو برای یافتن هارپر را آغاز میکنند.
از زمانی که دکتر امت براون[20] در «بازگشت به آینده قسمت ۲» [21] روی تخته سیاه طرحاش را کشید، سریالها و فیلمهای زیادی با استفاده از موضوع سفر در زمان و دنیاهای موازی ساخته شد و به یک ژانر کامل با داستانهای پیچیده و گذر از مرز زمان و مکان تبدیل شد. در سریالی مثل «تاریکی»[22] این فرضیه به شکلی پررنگ به نمایش گذاشته میشود، اما در «دختران درخشان» به جنبههای دیگر نیز پرداخته میشود. در این سریال ترومایی که میتواند بر زندگی قربانیان یک حادثه قالب شود، شکلی سینمایی پیدا کرده است.
از نظر زیباییشناختی، «دختران درخشان» موفق میشود فضا و لحن مناسب داستان را بپروراند. کلودیا سارن[23] با موسیقی بسیار خوب و تاثیر گذاری که برای این اثر ساخته موفق شده تا با تارهایی نامرئی تکههای داستان را در خطی روایی به هم پیوند زند. این امتیازی فوق العادهای برای این سریال است. جلوههای بصری نیز کاملاً درجه یک اند. دکورها مجلل طراحی شدهاند و در سکانسهای زیادی به دوربین اجازه داده شده تا در جغرافیای فیلم غوطهور شود.
داستان بر روی زنی به نام کربی متمرکز است که از یک حمله وحشیانه جان سالم به در برده اما درگیر وقایعی متافیزیکی شده که درکش برای خودش هم دشوار است. کربی در میان چند دنیا غوطهور است تحولاتی غیرقابل توضیح که او تلاش میکند در میانه آن زندگی خود را معنا کند. راهحل او برای این گمگشتهگی در میان دنیاها دفترچه یادداشتی است که در آن هر چیزی در زندگیاش را مینویسد. کمکم در مییابیم که ثابتها و متغیرهایی در زندگی او وجود دارد. مشکل این است که این ثابت ها هر چیزی هستند، اما تغییرات کوچک و بزرگ باعث می شوند که نتواند تشخیص دهد چه چیزی واقعی است و چه چیزی خیالی.
در مرکز همه اینها الیزابت ماس[24] (کربی) قرار دارد که بار دیگر نقش زنی در آستانه فروپاشی را بازی میکند و هراسی از به دام افتادن در یک تیپ شخصیتی ندارد چون به نظر میرسد بازی در نقش زنهای آزار دیده او را در کارش رو به جلو برده است و هر بار در نقش جدید موفق است. در اینجا، او در نقش کربی است، زنی که در دهه ۱۹۹۰ زندگی میکند و در یک روزنامه مشغول به کار است. گوشه گیر و منزوی به نظر می رسد اگرچه بیننده میداند که دلیلی محکم برای آن دارد. او سالها قبل مورد حمله و آزار یک قاتل سریالی قرار گرفته و به طرز معجزه آسایی از آن جان سالم به در برده است. اگرچه زندگی عادی او دستخوش تغییراتی شگرف شده که گمگشتهگی در زمان یکی از آنهاست اما در تلاش است تا ضارب خود را پیدا کند. مجرمی که هنوز در محل وقوع جرم است و فعال.
وقتی خطوط زمانی شروع به ترکیب شدن می کنند، واضح است که تنها کسی که میتواند گره داستان را باز کند روزنامه نگار ماجراجویی است که با لجاجتش شاید بتواند جنایتکاری خشن را متوقف کند؛ این گونه است که دن ولازکز ظاهر می شود. دن، که گذشته او نیز حاشیههای تاریکی دارد، به کمک کربی تلاش میکنند تکههای جورچین (پازل) را کنار هم بگذارند. در این همکاری و در طول سریال بیننده نیز کم کم اطلاعات بیشتری به دست میآورد. اما به نظر می رسد هارپر در تمام مدت یک قدم از آن دو جلوتر است. جیمی بل به خوبی از پس نقش هارپر برآمده و از او شخصیتی باور پذیر ساخته است. دیدن او در نقشی بسیار متفاوت از آنچه تاکنون در دیگر آثارش ارائه کرده تحسین برانگیز است.
«دختران درخشان» روایتی درخشان است از این که تأثیرات تروما چگونه میتواند در واقعیت، تغییر ایجاد کند. ماس یکی از بهترین بازیگران زن نسل خود است، از آن دسته بازیگرانی که می تواند فضایی اینگونه را به خوبی بازسازی کند. جیمی بل، که بازی درخشانش در این اثر کارنامهاش را پربار کرده، هارپر را به خوبی جان داده است. کهنه سربازی که حالا به یک قاتل سریالی تبدیل شده نه از آن دست قاتلانی که در تاریکی پنهان میشوند بلکه او آشکارا قربانیان خود را با اعتماد به نفسی دنبال میکند که شانه به شانه کریستین بیل[25] در «روانی آمریکایی»[26] میزند.
اینکه چگونه گذشته شخصیتها به زمان حال مرتبط میشوند، به شیوهای جذاب انجام میشود. وقایع گاهی چندین بار به اشکال مختلف تکرار می شوند و فراوانی آن نه تنها خسته کننده نیست که به درک داستان کمک میکند. علاوه بر این، سبک بصری با تم تاریک داستان مطابقت دارد. رنگ ها سرد هستند، اما هرگز این سردی قالب نمیشود.
پیچیدگی مشخصه «دختران درخشان» است پیچیدهگیای که روایت را پربار میکند. گاهی اوقات، به دلیل سفر در زمان، اتفاقات کمی بیش از حد تصادفی به نظر می رسد؛ اما در نهایت، این تنش غالب بر فضای داستان است که موفق میشود بیننده را میخکوب کند؛ مجموعه اتفاقاتی که رفته رفته کاراکترها را تغییر میدهد تا در نهایت کربی بر خویشتن خویش غالب شود.
[1] مستندساز، سناریست و منتقد سینما، ساکن پاریس، کارشناس ارشد «هنر و سیاست» (زیر نظر برونو لاتور) از مؤسسه «مطالعات سیاسی پاریس» (سیانسپو).
[2] Lauren Beukes
[3] اندرو جیمز ماتفین (Andrew James Matfin) معروف به جِیمی بل، بازیگر انگلیسی است. او به خاطر بازی در فیلمهایی همچون بیلی الیوت (۲۰۰۰)، کینگ کونگ (۲۰۰۵)، جهنده (۲۰۰۸)، عقاب (۲۰۱۱) و ماجراهای تنتن (۲۰۱۱) مشهور است.
[4] اثر پروانهای (Butterfly effect) نام پدیدهای است که به دلیل حساسیت سیستمهای آشوبناک به شرایط اولیه ایجاد میشود. این پدیده به این اشاره میکند که تغییری کوچک در یک سیستم آشوبناک چون جو سیارهٔ زمین (مانند بالزدن پروانه) میتواند باعث تغییرات شدید (وقوع طوفان در کشوری دیگر) در آینده شود. اثر پروانهای به این معناست که تغییر جزئی در شرایط اولیه میتواند به نتایج وسیع و پیشبینی نشده در ستادههای سیستم منجر گردد و این سنگ بنای تئوری آشوب است.
[5] Kirby
[6] توئین پیکس (Twin Peaks) نام مجموعه تلویزیونی درام آمریکایی است که اولین بار در آوریل ۱۹۹۰ به دست دیوید لینچ و مارک فراست تهیه و ساخته شد. مجلهٔ تایم این مجموعه را در لیست ۱۰۰ مجموعه تلویزیونی برتر تاریخ قرار دادهاست.
[7] کارآگاه حقیقی (True Detective) نام یک مجموعهٔ تلویزیونی آنتولوژی جنایی آمریکایی ساختهٔ نیک پیزولاتو است که از شبکهٔ اچبیاو پخش میشد.
[8] تروما پاسخی به یک رویداد عمیقاً پریشان کننده یا نگران کننده است که توانایی فرد در مقابله را تحت الشعاع قرار میدهد، باعث احساس ناتوانی میشود و در درک طیفی از احساسات و تجربیات اختلال ایجاد میکند.
[9] Harper
[10] الیزابت سینگلتون ماس (Elisabeth Singleton Moss) زادهٔ ۲۴ ژوئیهٔ ۱۹۸۲در آمریکا. او در آثار مشهوری چون سرگذشت ندیمه، بال غربی، مدمن، چمنزار، یکی را دوست دارم و مرد نامرئی نقش آفرینی کرده است.
[11] زودیاک (Zodiac) یک فیلم معمایی مهیج آمریکایی به کارگردانی دیوید فینچر و نویسندگی جیمز وندربیت که بر اساس کتابی با همین نام به قلم رابرت گریاسمیت ساخته شدهاست.
[12] دیوید اندرو لئو فینچر (David Andrew Leo Fincher)، فیلمساز، کارگردان و تهیهکننده آمریکایی است. فینچر، دو نامزدی «اسکار بهترین کارگردانی برای درام عاشقانه و فانتری مورد عجیب بنجامین باتن و فیلم زندگینامهای شبکه اجتماعی را در کارنامه هنری خود دارد.
[13] اثر پروانهای (The Butterfly Effect) فیلمی تریلر روانشناختی به نویسندگی و کارگردانی اریک برس و جی. مکی گروبر و با بازی اشتون کوچر و ایمی اسمارت، محصول سال ۲۰۰۴ آمریکا است. داستان فیلم از اثر پروانهای مطرح شده در نظریه آشوب استفاده میکند.
[14] اریک برس (Eric Bress) فیلمنامهنویس، کارگردان و تهیهکننده اهل ایالات متحده آمریکا است. از فیلمهایی که وی در آنها نقش داشته است، میتوان به مقصد نهایی ۲، مقصد نهایی ۴ و اثر پروانهای اشاره نمود.
[15] جی. مَکی گروبر (J. Mackye Gruber) با نام اصلیِ جاناتان گروبر، کارگردان، تهیهکننده و فیلمنامهنویس آمریکایی است.
[16] شیکاگو سان-تایمز (Chicago Sun-Times) یک روزنامه با قطع صفحات کوچک است که در شیکاگو در ایالات متحده آمریکا منتشر میشود و مهمترین قسمت از شرکت سان-تایمز مدیاگروپ و رپورتس میباشد.
[17] Dan Velasquez
[18] واگنر مورا (Wagner Moura) بازیگر، فیلمساز و موسیقیدان برزیلی است.
[19] نارکوها یا نارکوس (Narcos) مجموعه تلویزیونی آمریکایی در ژانر جنایی است که از ۲۵ اوت ۲۰۱۵ در نتفلیکس شروع به پخش شد. دو فصل ابتداییِ این سریال بر اساس زندگی پابلو اسکوبار، قاچاقچی معروف مواد مخدر کلمبیایی ساخته شده بود.
[20] Dr. Emmett Brown
[21] بازگشت به آینده قسمت ۲ (Back to the Future Part II) یک فیلم علمی تخیلی کمدی آمریکایی به کارگردانی رابرت زمکیس و دومین قسمت از مجموعه فیلمهای بازگشت به آینده است.
[22] تاریکی (Dark) سریالی در ژانر علمی تخیلی مهیج است که با همکاری باران بو اودار و یانتیه فریز ساخته شده و در سال ۲۰۱۷ منتشر شد.
[23] Claudia Sarne
[24] الیزابت سینگلتون ماس (Elisabeth Singleton Moss) زادهٔ ۲۴ ژوئیهٔ ۱۹۸۲در آمریکا. او در آثار مشهوری چون سرگذشت ندیمه، بال غربی، مدمن، چمنزار، یکی را دوست دارم و مرد نامرئی نقش آفرینی کرده است.
[25] Christian Bale
[26] روانی آمریکایی (American Psycho) یک فیلم آمریکایی کمدی سیاه و ترسناک به کارگردانی ماری هرون است که در سال ۲۰۰۰ منتشر شد.