البرز را به “سیم‌رخ” بازگردانیم

طاهره بارئی[1]

پیش‌درآمد:

تصور کنید اجازه تحصیلات پزشکی و اخذ دکترا به شما داده شده اما اجازه ویزیت بیمار، نه! چه فکر می‌کنید؟ آنکه مانع مشاوره بیماران با شما می‌شود یا مردم آزار است یا نادان؟

زنان ایرانی اجازه دارند تا درجه اجتهاد تحصیلات دینی داشته باشند، اما حق مرجعیت ندارند.

این جنون سیاسی یا فقدان دانش معنوی در حالی رخ می‌دهد که در دین اسلام، پیامبر دختر خود فاطمه را هم طراز معنوی خود معرفی و این زن با حضور در جهان علائم، یعنی پنج تن و چهارده معصوم، مقام ولایت دارد. آنوقت چگونه می‌توان گفت در چنین دینی زن نمی‌تواند مرجعیت داشته باشد؟ آیا فقهای بن‌بست ساز، بهتر از خدا و پیامبر می‌دانند و اجازه تصرف بیشتری از خالق در حق تاریخ و آفریدگانش دارند؟

آقای اسحاق فیاض، از مراجع افغانی نَسَب حوزه نجف، از شاگردان برجستۀ آیت الله خوئی، می‌گویند برای زن هر سه مقام صدارت، در مرجعیت، در ریاست دولت و در قضاوت باز و گشوده است و مانعی به لحاظ دینی در آن نیست. آیت‌الله جوادی آملی نیز هم نظر با اسحاق فیاض، می‌گوید: “گفتار مزبور ناشی از نشناختن هویت انسانی زن از یک سو و معرفی ظالمانه نظام طغیان و تعدی، از زن به عنوان کالای غریزی و اقتصادی از سوی دیگر، و محروم نگه داشتن این قشر عظیم بزرگوار از ورود در معارف والا و منیع عقلی و نقلی از سوی سوم، و ناباوری خود، برای خود زنان از جهت چهارم و نیز برخی از علل و عوامل مستور و مشهور دیگر بوده است”. آیت‌ﷲ جوادی آملی، مانع اصلی در مرجعیت زنان را بی‌مهری‌هایی می‌داند که در طول تاریخ بر زنان رفته و قابلیت‌های آن‌ها مورد بی‌توجهی قرار گرفته است. به باور ایشان نیز اگر به مرتبه‌ی والای زن توجه می‌شد، کسب تصدی مرجعیت دور از دسترس زنان نبود.

ممکن است کسانی بگویند چه نیازی به مرجع شدن زنان است، مثلا مردها به مرجعیت رسیدند چه گلی به سر جوامع زده شد؟ بیآئیم به مسائل سیاسی و حقوق اجتماع و آزادی پوشش بپردازیم.

به آنها پاسخ می‌دهم از فلسفه سیاسی سوال کنید به شما خواهد گفت وزنۀ سیاست روی لایۀ دین نشسته است و اگر امروز در غرب دین از سیاست به ظاهر جدا شده، ادبیات دینی برای محّق جلوه دادن سیاست، همچنان به زبان مردان سیاسی الصاق شده است. حضور آقای ترامپ را انجیل به دست در همین چند روز اخیر در پی تظاهرات سیاهان در آمریکا چه بسا دیده باشید. یا این ادعا را از سوی ایشان که رقیب انتخاباتی، جناب بایدن، بی دین است. یعنی برای ریاست جمهوری روی مهره دین بازی میکنند. سیاست نه فقط ادیان خود را می سازد بلکه ادیان سابق مورد اعتماد برخی از مردم را در حد سطحی وکلامی مورد سوء استفاده قرار می‌دهد تا “اعتبار” کسب کند.

فلسفه سیاسی موضوع اریکه قدرت و آمریت را می‌کاود. و مبانی آن را جستجو می‌کند. قدرت و اعتبار نزد توده مردم در ابتدا بر مبنای حقانیت مذهبی بنا شده ، و اریکه قدرت به ماوراء الطبیعه متعلق بوده است. آن دیگری و دیگرانی که این اریکه را تصاحب کردند ناچار بوده‌اند خود را به این ماوراء الطبیعه و آسمان، منتسب کنند. با خلع متافیزیک از مسند قدرت، ادبیات متعلق به آن  از زبان سیاست به حیات خود ادامه داده است. اسطوره ها و داستانهای مذهبی که فشرده دانش و تجربه بشر بوده است در راه انتقال به نسل های بعدی هر چه ابستره‌تر و کوتاه‌تر شده حتی گاه به صورت چند علامت در آمده‌اند، اما از بین نرفته و همچنان روی ناخودآگاه انسانی کار می‌کنند.

در لائیسیته و مدرنیتۀ آقای امانوئل ماکرون حتماً کسی تردید ندارد. اما خالی از ادبیات مذهبی مسیحی نیست اگر حزب وابسته به ایشان En marche نامگذاری شده است. این ترکیب ابتدائاً یعنی پای در راه گام برداشتن. اما از آنجا که بسیار در مورد زندگی مریم مادر عیسی یا قدیسان به کار رفته ، با این مفهوم که آنان انسانهائی بودند سالک در راه خدا، معنای سالک به خود می گیرد.

زنان جستجوگر و محقق در مورد فرودستی زنان در جوامع به این نکته ها توجه کرده و آگاه بوده‌اند اگر موجودی خارج و به دور از الوهیت شناخته شود، شیئی تلقی شده و درِ خشونت و بی احترامی به روی او باز می‌شود.

در نتیجه عدم دستیابی زنان را در جوامع با فرهنگ مسیحی یهودی، ناشی از عدم حضور زنان در آرایش معنوی آن جوامع تشخیص داده‌اند، که گاه تنها در صورت یک یا چند علامت ظاهر میشوند. وقتی زن نزدیک به الوهیت و آسمان یا خدا معرفی نشود یا از آن کنار گذاشته شود، در واقع انسان حساب نمی‌شودو آرام آرام این سوال مطرح می‌شود که اصلا روح دارد یانه، آنچنان که نزد برخی شاخه های مسیحیت مطرح شد، و طبعاً با ابژه‌یا شیئی تلقی شدن، خشونت و بیمقدار شماری در حق او جاری می‌شود.

از این نقطه وارد شبکۀ داخلی مقاله میشویم.

 پس بجاست اگر زنان فمنیست غربی با دلسوختگی گفته باشند چون در راس هرم قدرت، یعنی در قلۀ معنویت نه در علائم جایگاهی دارند ونه در اساطیر در نتیجه در جامعه هم نه جایگاه برابر دارند و نه احترام برابر. برای نمونه آنها به مثلث پدر- پسر- روح القدس اشاره می کنند که زنی در آن نیست اما دو مرد در آنست. این مثلث بطور اتنزاعی داستان رابطۀ انسان با خدا و آسمان را فشرده کرده است. اگر کسی بپرسد پس حضور مریم مقدس چرا در نظر گرفته نمی‌شود، آنها جواب می دهند که نماد مریم مقدس بعد از جنگ های صلیبی و در اثر آمیزش و اختلاط با فرهنگ شرق و به خصوص تفکر صوفیانه به غرب آمده است. (رجوع شود به کتاب “ما در فرهنگ پدر – دختر زاده شده ایم”. انتشارات گردون،تاریخ انتشار 2009 به همین قلم) . تازه، افزودن نمادین زن بعنوان مادر مقدس به این مجموعه ، زن را در کلیتش در نظر نگرفته و با تحمیل “فقط مادریت”، او را از دست داشتن و ایفای نقش دربسیاری حیطه‌ها باز میدارد.                                                

تأثیر ساختار زبان هر ملت در سرنوشت زنان

در تعمیق پژوهش های خود زنان فمنیست غربی به این نتیجه می‌رسند که عدم حضور زنان در نمودار معنوی شان به جایگاه زن در زبان و فرهنگ مبدأ، یعنی زبان یونانی هم

بر می گردد. در این زبان، هرچه متعالی و به آسمان متعلق است در اختیار مردان، و زن سمبل جهان پست و گناه آلود شمرده می شود. به عبارت دیگر تاثیر ساختمان زبان هر ملت در تعیین و تکلیف سرنوشت زنان غیر قابل انکار است. در مورد ما تاثیر زبان ابتدایی یعنی “جهان زبان فارسی” است که اجازه داده حتی مذهب میهمان شکل و شمایل همان جامه ای را پیدا کند که زبان فارسی به تن زنان می پوشاند.

 تحت تاثیر جهان زبان فارسی و ذهنیت و آرزومندی حاکم بر آن، (هر زبانی دارای یک آرزومندی، جستجو و تمنا ست که به مردمانی که آن زبان را صحبت میکنند، منتقل می‌شود) .

ایرانیان سمبل های فشرده ای از جهان معنوی را در هماهنگی باتمنای درونی این زبان که حضور یک الوهیت و ایزدبانوی مونث است، از متن دین اسلام، دستچین و نگاهداری می کنند مثل پنج تن یا چهارده معصوم که با حضور بانوی اول آن یعنی فاطمه معنی می یابد. شاید هیچ یک از کشور های مسلمان به اندازه‌ی ایرانیان بر رابطه خاص پیامبر و دخترش هشیار نبوده‌اند. وقتی که زن در کنار پدر در اوج مسند معنوی حضور داشته باشد، وقتی که زن در داخل زبان روزمره تفاوتی با مرد نداشته باشد ( ما، مونث مذکر در زبانمان نداریم و همه افعال و صفات و قید بطور یکسان برای زن و مرد استفاده میشوند.)، طبیعی است که زنان آن ملت پتانسیل آنرا خواهند داشت که به خود اجازه دهند، تکرار میکنم به خود اجازه دهند، عالی ترین رشد انسانی و اجتماعی و مسند های تصمیم گیری را برای خود میسر ببینند. (رجوع شود به همان کتاب).

تاکید میکنم قصد الگو سازی ازین چهره ها نیست. بلکه از حضور آرایش نیروی معنوی در پس زمینه جهان سیاسی صحبت میکنیم که حضور و جایگاه زنان در این پس زمینه می‌تواند مطابق نظر بسیاری جامعه شناسان، فیلسوفان ادیان، و زبان شناسان، تولید کننده‌ی دینامیزمی برای حرکت اجتماعی سیاسی زنان باشد. حتی در حضور چنین دینامیزی یک جامعه مستبد و مردمحور ممکن است با تمام قوا به جلوگیری از حضور زنان در جایگاههای تصمیم گیری برخیزد  یا خود زنان نخواهند ازین پتانسیل استفاده کنند و بخواهند راههای کم خطر تر، کم مسئولیت تر و متفاوتی انتخاب کنند که البته با پذیرش پیآمد های جمعی ِآن، قطعاًآزادی انتخاب دارند.

 سوال اینجاست که اگر هنوز رویای زنان غربی برای رسیدن به احترام و جایگاه اجتماعی برابر با مردان محقق نشده چرا در شرق نیز رویای زبان فارسی برای دیدن زنان به عنوان اوج نشین قلۀ معنی، “سیم رُخ ” ( همان سیمرغ) و خورشید خانم و مهربانوی آن، و نقطه‌ی الهام بخش همگان، از جمله مردان، روی نداده است.

درد برای زن شرقی و غربی شاید یکسان باشد اما نه نحوه‌ی حل مشکل. اگر فمینیسم غربی مثل کسی که می داند رو  به یک بن بست حرکت می‌کند و راهی ندارد، با طغیان و گرایش به درهم شکستن ِ سیستم مردانه با ناامیدی خود می ستیزد، آیا فمینیسم شرقی نیز باید از همین مسیر حرکت کند؟ حال آنکه  راهی برایش هست و پتانسیل و انرژی کافی را زبان و دستگاه نمادین فرهنگش به او اعطا کرده است.

 جستجوی تغییراتی در قوانین به نفع زنان، گامی به جلوست، اما به نظر من راه حل بنیادین ایرانی این نیست. قبل از هر پاسخ، نگاه کوتاهی به جایگاه زن ایرانی در زبان و فرهنگ فارسی انداخته و آنگاه از خود سوال کنیم چگونه آرزوی زبان فارسی را که فردوسی در شاهنامه اش با مرکزیت بخشیدن به  سیمرغ در سیمائی زنانه، روشن کرده است، محقق سازیم. (سیمرغ، نه “سی مرغ” عطار، بلکه “سیم رخِ” ایرانی ست. مراجعه شود به مقاله ای در این مورد به زبان فرانسه روی سایت روانکاوی، به همین قلم).

اگر ولایت فاطمه در فرهنگ معنوی مذهبی ما پذیرفته شده باشد، هر زن بار آمده در این فرهنگ می‌تواند به ولایت، به صدارت، به قضاوت دسترسی داشته باشد. و اگر موضوع ولایت فاطمه که در سمبل و نماد زمین فدک در خاطره جمعی ما ضبط شده، در لایه های عمیق ناخودآخودآگاه ما به صورت یک زخم تاریخی در آمده، باید آنرا با یک حفاری بیرون کشیده و در معرض دید قرار داد. این زخم بیش از همه برای ایرانیان به وجود آمده و استمرار یافته است. ایرانیان، که گشوده بوده‌اند به ولایت و ایزدبانوئی زنان. گشوده که هیچ، خواهان آن و در تمنای آن بوده‌اند. به اعتقاد من طرفداری و جانبداری ایرانیان آن زمان که غالبا از قشر های آگاه بودند، از خانواده علی و اشتیاق برای نشاندن آنان به جایگاه  قدرت، از همین نقطه شروع می‌شود. آنان خیلی زود فهمیدند که با یک دین زن محور روبرو هستند و حضور فاطمه در تاریخ معنوی بشریت یک هدیه و یک پیدایش مبارک است تا باز ایرانیان بتوانند به آرزومندی دیرین‌شان که درخشیدن  چهره یک زن در تاریخ معنوی است دست یابند. ساده تر بگویم ایرانی ها از حضور و جایگاه فاطمه همانندی در این دین با دین تاریخی خود دیدند. دعوت ایرانیان از فاطمۀ معصومه دختر امام هفتم برای سفر به این ناحیه و اقامت در آن، بی تردید ازآمادگی ایرانیان برای پذیرش جایگاه معنوی زنان سرچشمه می گیرد.

❊❊❊

پس این مقاله در ادامۀ خود با تکیه بر اهمیت جایگاه چهره های زنانه در تولید جایگاه های سیاسی و اجتماعی، با اشاره ای به تفاوت صورت بندی های روحانی  در فرهنگ غربی و فرهنگ ایرانی، همزبانی ِ داده های روحانی را در اعتقادات ایرانی با داده های زبان فارسی بررسی می‌کند. بدین منظور از منبع فیلمها و ادبیات معاصر وحتی کهن پارسی در پژوهش خود مدد می گیرد.

 چرا؟ فیلم و ادبیات؟ چون تاریخچهٔ شکل گیری کُلّیت این مقاله به تماشای بیش از صد فیلم ایرانی آن هم در مدتی کوتاه برای تهیه‌ی مقاله ای درباره‌ی جایگاه پزشکان در ناخودآگاه ایرانی بر می گردد. فرصتی، تا  بدون برنامه‌ی قبلی مسحور قدرت شخصیت های زن این فیلم ها و نوع رابطه‌ی زن و مرد شوم. 

اما بیش از همه، قدرت شخصیت های زنانه و رابطهٔ زن و مرد بود که ذهنم را به خود جلب کرد. 

  از خلال آن فیلمها میشد دید که روان و ناخودآگاه مرد ایرانی، قرار گرفتن زن در تمامی مواضع اتوریته (سروری) و حتی داشتن نقش نجات دهنده را ـ یعنی نقشی که غالب اساطیر به مردان نسبت میدهند ـ به راحتی و با میل می پذیرد، و در عین حال خود را بازنده تلقی نمی‌کند. امری که می‌تواند محققین غربی امور زنان را که در جای جای هنر و ادبیات ِ مدرنشان چیزی غیر آن را شاهد بوده‌اند، حیرت زده سازد.

 از دریچهٔ نگاه این فیلمها، ذهن و تخیل مرد ایرانی، آمادگی آن را داشت که تمامی قوای انتظامی و مجریه را به سیمايی که به طور معمول به زنان واگذار شده است (فرضاً  چهره یک پرستار) منتقل کند بدون آنکه از احساس آزادی و وجد دست بشوید. تفویض رضایتمدانهٔ این جایگاهها به زنان، پرتو ِ مهر و گرما و مادر بودن را از «زن» بازپس نمی گرفت، از او موجودی خشک، قدرت طلب و سلطه جو نمی تراشید.

 برای بروز چنین هویت جنسی زن و مرد ایرانی می بایست دارای معرّف ها و نداهای درونی ِ بسیار موثق و نیرومندی در ساختار ناخودآگاهِ خود بوده باشند که به طور اخصّ از درون قانونمندی های زبان پارسی بر می خیزد.

 چنین پتانسیلی در تخیّل و خلاقیّت هُنری که اتّخاذ ِ رل‌های فعّال و خلّاق از سوی پرسوناژهای زن و پذیرش ـ حتی تحسین ِ مردان ـ را از تجلّی چنین شخصیت های زنانه ای امکان پذیر میسازد، تنها در سایهٔ کُدها و معیارهای نقش بسته در کُنه ضمیر ایرانی میسر است. هیچ هنرمندی چه نویسنده چه سینماگر نمی‌تواند فراتر از ارتفاعی که سپهر زبان او در اختیارش می گذارد پرواز کند. کار هنری نیز علیرغم تمام پروازها، سفرها و تحرکی که عرضه می‌کند نمی‌تواند سرزمین درونی زبان و سمبل های فرهنگی را که همچون علایم راهنمایی سر راهش ایستاده‌اند و سفر فکری او را کنترل میکنند، ترک کرده‌یا کنار بزند.

  

اهمیت بود و نبودِ زن در شکل‌بندی جهان متافیزیک

 اهمیت جایگاه ویژه فرزند دختر نزد پدر در عمق روان ایرانی، اگر اینچنین جلب توجه می‌کند  ازین روست که در نقطۀ مقابل، فعالان حقوق زنان در غرب، ریشهٔ جایگاه فرودست خود در جامعه را دقیقاً متاثر از عدم حضور «دختر» در کنار پدر، در دنیای اعتقادات و باور های عمیق فرهنگ خود می بینند.

 برخی، بخصوص در دنیای رمان و ادبیات تایید می کنند که زن غربی با دایره ای بسته روبه رو است که تلاش برای خروج از آن هر بار با شکست مواجه خواهد شد. این دایره‌ی بسته چیزی نیست جز عدم امکان برابری با پدر و عدم حضور در اقلیم روحانیت.

 مطابق تحلیل پژوهشگران، چون در مسیحیت، و در مثلث تثلیث که فراترین نماد قدرت مسيحيت را به نمایش میگذارد، دختر غائب است، چنین غیبتی به آرایش قوای ذهن و تفکر افراد کُل جامعه منتقل شده و رده‌های پایین‌تر قدرت در عالم سیاسی، اجتماعی و خانوادگی را در نوردیده و در محیط بستۀ الیت‌های جامعه متوقف نخواهد ماند.

 همین محققین راهیابی «مریم» مادر مسیح به جهان معنویت را چندان به نفع خود تلقی نمی کنند. طبق بررسی آنان این راهیابی، بعد ها تحت تاثیر مذاهب شرق بخصوص در پی جنگهای صلیبی، و از طریق تروبادور ها[2] که ستایندگان «بانوی ما» بوده‌اند، وارد مسيحيت شده است. این بانو در اصل، نه مادر عیسی، بلکه نماد نیرويی درونی بوده که تعالی ِ معنوی را میسر می ساخته. پس با یک نگاه نقادانه، حتی این مریم مقدس، اشاره به مادر عیسی مسیح نیست و نمادی دو گانه است.

گرامیداشت مریم عذرا به گفته همین محققین می‌تواند ریشه در باقیمانده‌ی میترائیسم قبل از گسترش مسیحیت در غرب داشته باشد.

(مطابق تحقیق  PENSOYE در کتابش islam et le graaI تروبادور ها در طی جنگهای صلیبی پرستش «بانوی ما» را از صوفیان گرفته‌اند.)

  برخی به منظورِ برگرداندن حق طبیعی زنان به آنان، به خلق یک مذهب زنانه اندیشیده‌اند. آنها به درستی به این نتیجه رسیده‌اند که دین تعریف شده توسط مردان برای زنان ناآشنا و نامفهوم است. آنرا خودی تلقی نمی‌کنند. شماری چون لوسی ایریگارای[3] راه حل را در بازنویسی مذهب جسته و چهره‌های معنوی زنانه را از دل تاریخ بیرون کشیده‌اند تا از طریق سعی در احیای این شخصیت‌ها وفرستادن‌شان به حضور در زبان و فرهنگ، با جاری کردن باریکه‌ای از یک باور و معنویت نو در اذهان، اساس یک کار بزرگ را بنیان نهند. اما دسته‌ای نیز متد دیگری اتخاذ و با قلم آخته به جنگ و حذف مذهب رفته، می‌کوشند آنچه را آبشخور جایگاه فرودست اجتماعی خویش تلقی می‌کنند در هم بریزند.

موضع روانشناسان، محققان علوم انسانی  و روزنامه‌نگاران  

 تنها در قرون وسطی و در میان کشیشان نیست که روح داشتن زن مورد تردید و پرسش قرار می گیرد. بلکه سخت جانی ِاین باورِ نهانی که زن، خارج از رده‌ی روحانیت و معنویت قرار می گیرد به حدی بوده که در قرن اخیر نیز ردّ پای چنین شکیّ را می‌توان یافت.

 «ژاک لکان»[4] پزشک و روانکاو فرانسوی که در سال ۱۹۸۱ ازدنیا رفت و در اواخر سالهای ۶۰ و سالهای ۷۰ یعنی اوج جنبش های فمینیستی زنده بود، زنان را ناامید کرد. او «نوع» اصلی انسان را «مرد» و زن را «فقدان مند» معرفی می‌کند. با راندن ِ زن به حیطه ای که «نه تمام» است، هرچند به وضوح نمی‌گوید زن، ناتمام یا ناکامل است، ولی به هر حال  این را القاء  می‌کند که زن، آن چیزی که «باید» باشد نیست.

  پیش از لکان، فروید نیز شناخت روانکاوانه اش از انسان را گوئی بر روی مخلوق مذکّر بنا نهاده، و زن برای او «قاره تاریک» باقی می ماند. جهان فرویدی حول مرد می چرخد و جایگاه ناچیز زن که همیشه با نسبت دادن گناه تمام نابسامانی های روحی انسان به مادر ِ بد، تنها در سیمایی منفی و گناهکار عمده می شود، بعنوان “طمعکار”، آنهم نسبت به آنچه نزد مردان است، در صحنۀ روانکاوی فرویدی ظاهر می‌شود.

 در جهان کاملاً مردانه‌ی این روانشناس، مسائل بین پدر و پسر است که حل و فصل میشوند و «زن»، این  موجود ناشناختهٔ فروید، به نظر میرسد دست و پای تئوری او را که باید به نوع انسان مربوط میشد، بسته است. زنِ دنیای فرویدی حتی بعنوان مادر اکرام نمی شود.

  اما «لکان» که از زبان فرانسه تغذیه کرده و فرهنگ مسیحی در ساختمان فکری اش حضور دارد، سیمای مریم ـ مادر مسیح ـ را به ارث برده و زن را وارد جهان خود می‌کند، اما به چه شکل؟ شکلی که در سمینار بیستم او آمده است: تصویر خواهر روحانی ترزداویلا.

اما ترز داویلای لکان دقیقا همان قدیسی که در فرهنگ مسیحیت شناخته شده، نیست بلکه لکان او را با آنچه من ” شیطنت ” می نامم با طنز خاصی پوشانده و ماهیت وجد عرفانی او را زیر سوال می برد.

به این سمینار «باز هم»[5] نام داده شده است. کسانی که با آموزش های لکان آشنا هستند و تصویری را که به کتاب ” باز هم ” اختصاص داده شده می شناسند، می دانند که این ” باز هم ” به نوعی سیری ناپذیری ِ اروتیک اشاره دارد. اگر با متد خود ِ لکان به بهتر فهمیدن این اسم نزدیک شویم، می بینیم که خود واژه به لحاظ صوتی به «اندر بدن»[6] تجزیه می شود.آیا زن فقط “اندر بدن” است و جای دیگری حضور ندارد و فعال نیست؟

 توقع می رفت تفکر و تئوری روانکاوان معاصر با اشراف شان به کارکرد ناخودآگاه، روان و نامرئی های فکر و اعتقاد، آن ها را از گرایش به فرودستی نوع زن مصون بدارد. ولی می بینیم علیرغم آنکه هر دو در عصر خود ادعای لامذهبی داشتند درونأ متاثر و ذهناً متشکل از ارثیهٔ اعتقادی مذاهبی هستند که از طریق فرهنگ، زبان و محیط به آنها منتقل شده است.

 می‌توان ازین دریچه هم وارد شد که فرهنگ ها و زبان های ملل در چرخهٔ زیست خود، سخنان نقل شده از بنیان گذاران آن مذاهب را پیچ و تاب داده و آن سخنان را با قالبهای ابتدائی خود منطبق ساخته اند.

 به عنوان نمونه می‌توان گفت اين فرهنگ یونانی است که در پیام مسیح تداخل کرده و علائم و اشاراتی را در آن عمده می سازد که احتمالا قبل از مسیحیت وجود داشته، ولی الزاماً از سوی عیسی یا کتب حواریون مطرح نشده‌اند.

 در کتاب «متافیزیک جنسیت ها» که در سال ۲۰۰۵ توسط انتشارات Seuil در فرانسه در اختیار خوانندگان قرار گرفته است، sylvian agacinsky  به یک نظام فکری مبتنی بر برتری نوع مذکّر اشاره می‌کند که همچنان در تخیل انسان معاصر غربی زنده است. به گفتهٔ او در این نظام، زن است که با اغوای مرد و خوراندن ِ میوه‌ی ممنوعه به او، انسان را از خدا جدا و خلقت را دچار مخمصه می‌کند. سیلوین آگاسینسکی نشان می‌دهد که تحت تأثير فلسفهٔ یونان بوده که تخصیص روح و اندیشه به مرد، و گوشت و گناه به زن وارد اندیشهٔ آغازین مسیحیت  شده یا شاید بهتر باشد بگوئیم در آن نفوذ کرده است.

زنان غربی در طیّ چند دههٔ اخیر به هر حرکتی که می پنداشتند به این شرایط نابرابر می‌تواند پایان دهد، دست زدند.

 گاه این حرکات از سر استیصال بوده؛ گاه به قصد آزمایش و بدون آگاهی از عواقب آن؛ گاه به قصد مقابله به مثل؛ و گاه به نیت روشنگری و از طریق نقد نویسی بر فلسفه و روانشناسی نگاشته شده توسط مردان صاحب نام.

 بررسی ادبیات زنانهٔ امریکا، آندسته که توسط نویسندگان زن ِ فعّال در حیطهٔ کسب حقوق برابر برای زنان خلق شده نیز از شکست در این پروژه ها سخن می‌گوید.

اریکا یونگ نویسنده‌ی پرسروصدای امریکائی به میدان آمد و عزم جزم کرد تا به مقابله به مثل با جهان مردان نویسنده برخیزد. اگر آنان با بی حرمتی نسبت به زنان در لا به لای صفحات کتاب زنان را تا حد یک شیئی و یک عروسک پایین آورده، عریان کرده‌اند، او نیز خواست همین رفتار را در رمان های خود نسبت به مردان پیش گیرد. اراده کرد پرسناژهای زنی خلق کند که پا از دایره نُرم های جامعه بیرون می نهند و پیروز هم می شوند اما علیرغم آنکه دست به نوشتن آثاری چنان بی پروا زد که برخی کار های او را نزدیک به “پورنو” دانسته اند، باز قهرمانان زن او علیرغم میل نویسنده شکست خورده‌اند و خود نویسنده در کارهایش به مرور تاسفی عمیق را از راهی که در ادبیات آغاز کرد به قلم میکشد.

  

انحراف از جستجوی تحقق خویشتن به تلذذ بیشتر

 تجزیه تحلیل کتابهای اريکا یونگ نشان می‌دهد که متوقف شدن پرش آزادی طلبانهٔ جنبشهای زنان، کج کردن راه، در تنگنای یک همدستی با گردانندگان جهان پول و مصرف، در ازای بهره مندی از بخشی از لذائذ ارائه شده توسط این سیستم، انجام گرفته است.[7]  یعنی نوعی قرارداد پنهان بین زنان و صاحبان و تقسیم کنندگان لذائذ این جهانی صورت گرفته است.

 از خلال نوشته های اریکا یونگ و از زبان یکی از پرسوناژ های کتابش «فَنی» می شنویم که چگونه ادبیات زنانه با بستن پیمانی نهانی[8] با جامعهٔ مردان ـ آن بخشی که قدرت اقتصادی را به دست دارد ـ از آرزوی نهان خود برای «تحقق خویشتن»، در ازای برخورداری از بخشی از لذائذ جامعهٔ مصرف، منحرف می‌شودو به «تلذّذ بیشتر» روی می آورد. انحرافی که سوزان فلودی در کتاب Backlash آغاز آنرا نشان می‌دهد اما نه نوع تحولش را. بنظراو مواجهه با پتانسیل اوج گیرنده‌ی زنان برای تغییر ِ جایگاه خود و دستیابی به کلید های قدرت، رسانه های جمعی را دستپاچه به فکر چاره جویی انداخت. آنها این شعار را به میان مردم بردند که گوئی کار ِ کسب حقوق برابر برای زنان به پایان رسیده است و آنچه بعد از این، زنان به آن نیاز دارند «شیوه های جدید» زندگی ست. که البته شدیداً مورد استقبال مراکز خرید قرار گرفت.

“فلودی” هنوز قرارداد و دو طرفه بودن آنرا نمی بیند.

هفت سال بعد از کتاب پر سر و صدایش، سوزان فلودی[9] در مصاحبه ای با mother jones در مورد کتاب بعدیش Stiffed که بعد از سالها تحصیل و مطالعه و نظارت شخصی انجام گرفته و در آن با دلسوزی نسبت به شرایط مردان، انقلابی در هویت جنسی را نه فقط برای زنان بلکه برای زنان و مردان هر دو لازم می شمارد، جامعهٔ مصرفی مبتنی بر پول را مقصّر اصلی ابتذالی معرفی می‌کند که زن و مرد، هر دو، را در خود غرقه ساخته است؛ و آنان را به امید و به طمع لذت جوئی، از هویت[10] انسانیشان و حق تصمیم گیری برای انتخاب رُلی که می خواهند در زندگی بازی کنند دور کرده است.

 اما در این مصاحبه، فلودی هیچ راهی برای پیشنهاد به زنان ندارد و نمیداند کجا را باید نشانه گرفت. می‌گوید: «امروزه همه چیز چنان به سرعت تغییر می‌کند که دیگر نمی‌توان معیار های دقیقی برای تعیین جایگاه خود در جهان پیرامون داشت. نمیدانی کجا ایستاده ای».

 تغییر و لرزش در تفکر و موضع گیری فلودی از چشمان مصاحبه کننده دور نمانده و سعی می‌کند با طرح سوال هائی او را متوجه سازد که خودش هم در راهی که می‌رفته ترمز گرفته و از طرح سؤال های واقعی باز مانده است.

 “فلودی” می‌گوید: «… تفاوت بین نسل قدیمی تر و جوانتر فمینیست ها در نحوه‌ی پاسخ دادن به فرهنگ مصرف است. اگر شما در این فرهنگ کاملاً غرقه شده باشید طبعاً دیگر به تغییر آن نخواهید اندیشید… این تقصیر آنها نیست. آنها در دام جهانی افتاده‌اند که تمام مکانیزم ها برای تغییر اجتماعی وانهاده شده. همه چیز شبانه تغییر می‌کند. ولی هیچکس نمی داند چه کسی پشت فرمان نشسته است. هیچکس نمیداند به چه کسی باید مراجعه کرد. گوئی فرهنگ نو، تمام جامعه را مثل ویروسی بلعیده است… تنهائی ما با کارت های اعتباریمان… ما نیاز داریم از همان آجر اوّل شروع کرده و فکر کنیم چه نیرو هائی برای ترتیب دادن این شرایط در کارند… شاید این شرایطی است که در ابتدای انقلاب صنعتی وجود داشت. قرن نوزده دیگری که ویرانگر وغیر قابل اعتماد به نظر میرسید اما سرانجام تحلیل گران نیرو های اجتماعی سیاسی راهی باز کردند. در حال حاضر هیچ بحث صادقانه ای ازاین نوع در رسانه های جمعی در کار نیست.»

 و مصاحبه کننده می پرسد: آیا ژورنالیست ها را به همین منظور پول نمی دهند؟

 فلودی تائید می‌کند: «قطعاً!»

 او یکی از اشکالات وضع موجود در شرایط نابسامان زنان و مردان را روزنامه نگارانی می شمارد که به قول او عمداً از دیدن آنچه دارد اتفاق می افتد سر باز میزنند. «همه چیز برای آنان (ژورنالیست ها) بخوبی پیش میرود در نتیجه نمی خواهند وضعیت موجود را مورد سوال قرار دهند چون آنوقت باید خودشان را زیر علامت سوال قرار دهند.».

مصاحبه کننده بلافاصله می پرسد: آیا شما خودتان را روزنامه نگار میدانید آنگونه که خود را وصف کرده اید، یا یک فعال امور زنان؟

 فلودی با گفتن اینکه خود را نویسنده به حساب می‌آورد مسئله را درز می‌گیرد.

 در واقع فلودی نیز با طرح این مسئله که ژورنالیست ها هم برای حفظ امتیازاتی مادی که شغلشان بدانان وعده می‌دهد عامداً از کنار برخی مسائل میگذرند، همان قرارداد پنهان زنان نویسنده اریکا یونگ را رو می‌کند. می بینیم زن محققی چون خود او نیز نمی‌تواند از دایره‌ی بسته ای که صحبتش شد خارج شود،  در نتيجه برای حفظ موقعیتش ناچار از موضع پائین و نه برابر، دست دوستی به جامعه‌ی پدران می‌دهد، برایشان دلسوزی می‌کند و کوتاه می‌آید.

 اینجاست که با دیدن فیلمهای فارسی و توجه به این نکته که مرد ایرانی قدرت و شکوفائی زن ایرانی را بخوبی بر می تابد و حتی آن را تحسین و برایش راه باز می‌کند، ناچار از خود پرسیدم که برای فارسی زبان ایرانی چه کُد ها و علائمی از سوی بقایای به یادمانده از آموزش های معنوی، مخابره و منتقل شده که برای معتقد و غیر معتقدشان در نهان خانهٔ دل، زن می‌تواند همان جایگاهی را بیابد که مرد. اگر در روان ایرانی، پتانسیلی برای پذیرش اتوریتهٔ زنان در صدر وجود دارد، پس باید جایی باشد که در آن جایگاه دختر در «رده‌ی پدر» پذيرفته شده و زن در عالیترین منظومهٔ معنوی جایگاهی داشته باشد.

  جایگاه زن در زبان و معرفت فارسی

 قبل از همه به حضور یا عدم حضور زن در لایۀ معنوی نزد فارسی زبانان بپردازیم.

 اولین اطلاعاتی که به سادگی، و بدون هیچ کاوش تخصصی در متون به دست می آید و آن را از زبان هر عابری که در خیابان مورد سوال ما قرار بگیرد می‌توان شنید اینست: محمد پیامبر، پسر ندارد. دختری دارد به نام فاطمه. و پيامبر از این دختر به مناسبتهای مختلف به برابری و هم سطحی روحانی با خود یاد می‌کند. هیچ نوع گفته یا رفتاری که ناقض این امر باشد در احادیث نقل قول نشده و مباحثی در رد آن از سوی اهل فن صورت نگرفته است.

  اما تعجب آور این که : علیرغم تمام مداقّه هائی که در مورد ریزترین امور مذهبی و کنکاش و اختلاف نظر در مورد آنها ـ به ویژه در سالهای اخیر صورت گرفته ـ و رساله هائی که دراین موارد نگاشته اند، در مورد فاطمه بحث و گفتگو و تحقیق و دقت نظر آنقدر اندک بوده که جای سوال باقی می‌گذارد.

این کوتاهی و فراموشی حتی از سوی خانمهای فعال در امور زنان، بخصوص آن دسته که در غرب با تحقیقات مختلف فمینیستی آشنا شده و به اهمیت آرایش قدرت معنوی در تعیین جایگاه اجتماعی زنان نیز آگاهند دیده می‌شود. این سکوت و فراموشی، مختص ایرانیان نیست و به نوع دیگری شامل زنان فمینیست پرورش یافته در فرهنگ و زبان غیر فارسی، و اسلام غیر شیعی نیز می‌شود.

البته نه کاری با غفلت و مسامحه محققین وطنی و فارسی زبان در این موارد داریم نه غیر همزبان‌ها. بلکه مرور این مسامحه ها ما را بر می انگیزد تا از خود سوال کنیم نکند در مورد فاطمه ما با یک تروماتیزم و زخم تاریخی روبرو هستیم که مثل باقی زخم های روانی از آشکار شدن می هراسد و رو پنهان می‌کند؟                               

اتفاقات هولناک فردی و اجتماعی یا تاریخی، زخمی در زندگی فرد یا قوم میگذارند که برای آنکه ادامهٔ زندگی برای حاملان این زخمها ممکن و میسر شود، تنیده شدن تدریجی ِ پوسته ها و لایه هائی شروع می‌شود تا از زنده شدن مجدد درد وسوزش به محض هر نوع تماس، ممانعت و زخم را به اعماق برانند. اما در درازمدت، حضور همین پوسته ها، که زمانی نقش زره را بازی کرده‌اند، دسترسی به خاطره و زخم ابتدائی را تقریباً غیر ممکن میسازد.

مراجعین یک روانکاو، غالباً از هر چیزی ممکن است صحبت کنند جز هولناک ترین مسئله‌ای که آنها را در کودکی آزرده است.

آیا محروم شدن فاطمه از رسیدن  به یک حق تاریخی، از همان زخمهای عمیق و تاریخی نیست که زیر تلّی از پوسته ها پنهان مانده است؟ سخن نگفتن از او آیا به این زخم عمیق بر نمی گردد؟ زخمی پوشانده با انواع لایه ها و پوسته ها و گوشت های کج روئیده؟عنوان کتاب معروف و به یادماندنی دکتر شریعتی «فاطمه، فاطمه است» لکنتی در خود دارد که ترس، ترس ِ نزدیک شدن به حول و حوش یک تروماتیزم را القاء می‌کند. جائی که عواطف و احساسات و آرزوهائی با خشونت سرکوب شده‌اند. به وقت گزینش «فاطمه، فاطمه است» تو گوئی گوینده قبل از آنکه بتواند بگوید فاطمه چیست و کیست، ناچار شده است که زبانش را دور خود بگرداند.                                                                 

شریعتی ـ هر دليلی که در کتاب و سخنرانیش آورده تا نگقتن ِ آنچه را فاطمه است توضیح دهد، ناخودآگاه، از گفتن و به زبان آوردن حقیقتی لب بر چیده و با گفتن «فاطمه، فاطمه است»، زبان را در دهان گردانيده است.                                                     

 دو مقالهٔ وزین «فاطمه از سه منظر» و «فاطمه و کهن الگوی مادر» به قلم علی طهماسبی نيز به نظر من همین ترس و انکار در قبال یک تروماتیزم تاریخی در مورد فاطمه را نشان می دهند. دلمشغولی و نگرانی نویسنده در این دو مقاله، آنست که مبادا در حق فاطمه” گزافه گوئی” شود. او خواننده را دعوت می‌کند که بیاییم در اخباری که در مورد ستم به فاطمه و حذف فیزیکی و معنوی او وجود دارد بازنگری هايی کنيم.                                                                                                             

طهماسبی با طرح کردن و پیش انداختن الگوی مادری، اقتدار روحانی فاطمه را پَس می راند. در روانکاوی بالینی، به خوبی تجربه شده است که چگونه افراد به محض نزدیک شدن به حوالی خاطرات یک حادثهٔ دردناک، در صدد ترک جلسات آنالیز برمی آيند، و آن ها را ترس و وحشت فرامی گیرد. چرا که دارند به مناطق ممنوعه پا می گذارند. نزدیک شدن به اقلیم محصور شده با خاطرات هولناک همان و بیداری ترس و وحشت و میل به فرار و انکار همان! بدین خاطر است که می بینم حوالی سوژه‌ی فاطمه شناسی در اسناد و نوشته های ایرانی، بجای بنا ها و آبادی های معنا و تفکر و تاریخ، سراسر خرابه است و شناخته شده ترین علامت در مورد نماد های زندگی این زن، قبرستان بقیع است. جائی که شبانه و پنهان بطور گمنام به خاک سپرده شد.                                                                             

در این خرابه ها، نه شخص فاطمه، بلکه در وجود او و از طریق او، روشنائی ِ یک جهان و جامعهٔ مورد تمنای آدمی و ایرانی، محصول رشد تدریجی و طولانی مدت تاریخ بشر به خواب رفته است.

آیا فراموش کردن فاطمه و جایگاهش در صدر مدار معنوی اسلام با حضور یک زخم تاریخی، دقیقاً در همین مکان، رابطه ای ندارد؟

 اغلب ما فارسی زبانان، معتقد یا غیر معتقد، ماجرای «فدک فاطمه» را شنیده ایم. فدک یک تکه زمین است که به زور از فاطمه بازپس گرفته شد. آنها که اطلاعات بیشتری دارند میدانند برای اعاده‌ی این زمین، فاطمه شخصاً وارد میدان شد و از غصب کنندگان، فدک را مطالبه کرد. بر سر همین مسئله هم مورد هتک حرمت تا حد فیزیکی قرار گرفت، و به روايتی، حتی کودکی را از دست داد و سرانجام نیز جان باخت. توجه کنید که “فدک زمینی بود که مطابق نص قرآن فقط می‌توانست به خود پیامبر یعنی کسی در آن حد از مرتبهٔ معنوی تعلق بگیرد.”             

پیامبر در زمان حیات خود با بخشیدن این زمین به فاطمه، به زبان علائم و سمبل ها حرف بزرگی در مورد حقیقت معنوی فاطمه بیان کرد. نه تنها بر کهن الگوی مادری بودنش، بلکه بر ایزد بانوی معنوی جامعه اش بودن، تاکید نمود. اگر ترکیب ایزد بانو را خوش ندارید می‌توانم بگویم فاطمه مقام ولایت داشت یعنی تاریخ موفق شده بود در آن نقطه زنی را بیرون بدهد که در جایگاهی بسیار نزدیک به الوهیت قرار داشته باشد.                                     

 ارزش و اهمیت سیاسی تعلق این تکه زمین به فاطمه را با حوادث بعدی، و تلاش و عجله ای که در بازپس گرفتن آن روی داد بهتر می فهمیم. یا اگر می بینیم که در طی سالها بعد از این انکار ِ اولیهٔ جایگاه معنوی فاطمه ـ که از طریق دست گذاشتن روی فدک رخ داد ـ خلفا با اهداف سیاسی، مرتب به بازپس دادن یا باز پس گرفتن آن اقدام کرده‌اند، می فهمیم که ارزش نمادین این تکّه جایگاه و نقشی که در روشن کردن مرتبهٔ فاطمه داشته است، برخلاف امروز برای مردم عصر، کاملاً مفهوم و روشن بوده است. می فهمیده‌اند که پس گرفتنش از فاطمه یامحروم کردنش از آن چه معنائی دارد.

 دست بردن به این ارثیهٔ معنوی به نیت انکار جایگاه فاطمه در کنار پدر روی مدار روحانی ـ به منظور دورنگاه‌داشتن او از ادعای رهبری معنوی جامعه ـ از اولین اقداماتی است که درست بعد از خاموش کردن پیامبر انجام می شود. بعد از شنیدن خبر این اقدام که نه در حضور فاطمه بلکه در غياب او شکل می‌گیرد، دختر محمد سراسیمه به محل تجمع در مسجد پیامبر رفته و در حضور جمعی کثیر به چنان سخنرانی کوبنده ای دست میزند که به گفتهٔ راویان، تاثر و همدردیِ ابراز شده از سوی جمعیت حاضر تا به آنروز دیده نشده بود.

فاطمه در سخنرانی معروفش که به فدکیه معروف است خطاب به جمعیت ابراز تاسف می‌کند که: انگار به زمان جاهلیت (قبل از پیامبری محمد) برگشته اند و روشنائی و تحولی را که انجام گرفته است پشت سر انداخته اند. او مثال میآورد از سلیمان (پیامبر یهود) که داوود، فرزندش، جانشین و وارث معنوی او قرار گرفت؛ و اشاره می‌کند به دعای زکریا که از خداوند فرزندی می خواهد تا ادامه دهنده مسئولیت روحانی او باشد. فاطمه می‌گوید: شما گمان کرده اید که من حق و ارتباطی (مشابه) با پدرم ندارم؟ و می پرسد که آیا رسوم جاهلیت را می جوئید (که زن دارای چنان مرتبهٔ روحانی والائی نیست و جایگاه ایزد بانویی از او سلب شده است). و آیا رواست که میراث من (معنوی) به جور و ستم از من ستانده شود؟                                 

آیا واضح تر ازین فاطمه می‌توانست از مفهوم معنوی اهدا فدک به او از سوی پدر سخن بگوید؟                                                                                                           

معلوم است که این امر به مذاق آنانی که قصد ربودن قدرت و حذف فاطمه را داشتند خوش نیآمد. اوّل به برخورد لفظی پرداختند، و بعد، کار را به تهدید فیزیکی رسانيدند. در نهایت نیز تهدید را عملی و توسط افرادی که چهره هاشان در تاریخ شناخته نمی‌شود او را چنان به شدت مورد ضرب و شتم قرار میدهند که بنابر روايتی، به سقط جنین فرزندش می انجامد و او متعاقباً در اثر خونریزی جان می بازد.                   

در فاصله ای کوتاه، آنچه در برهه ای از تاریخ به وقوع پیوست، میراث معنوی پیامبر، یعنی ادامه آگاهی و دانش معنوی نه تنها او، بلکه کل تاریخ را، که در وجود دختر پیامبر متبلور شده بود، در گور گمنام فاطمه دفن و رویای درخشیدن نور ایزد بانو را در جامعه به ویژه برای ما ایرانیان فارسی زبان، زیر خاک فرستاد.                                                     

در متن ادعیه و سلامهایی که از سوی اهل فن، و گاه به روایت فرزندان فاطمه، نقل و نگهداری شده از فاطمه به نام کسی که با ستم، از حق خود منع شده است یاد کرده‌اند. توجه داشته باشید که سخن از “حق” است و نه “مال”.                                                       

زمانیکه برای نوشتن این مقاله در جستجوی کتبی در مورد زندگی فاطمه بودم در میان تعداد بسیار اندک این نوشته ها، کتابی از طریق یکی از دوستان دریافت کردم که مجموعه ایست از اخبار و روایاتی در مورد فدک و غصب آن، که توسط «عدنان درخشان» گردآوری و توسط علی لباف تدوین شده است. گردآورنده که خود در صفحهٔ ۷۹ کتابش معتقد است به منظور منطقی جلوه دادن این غصب، تلاش کرده‌اند کلمهٔ «حق» را به «ارث» تنزل دهند و بگویند که پیامبران ارث نمی‌برند ـ در نتیجه فدک را باید گرفت ـ اما در میان صفحات کتابش نمی‌تواند روی «حق» بودن فدک و روی کار تحقیقی شخص خودش، به عنوان نمایشِ حق معنوی بودن این ملک قاطع باشد.                                                                                 

در همان روی جلد، اثرش را «پژوهشی در غصب اموال فاطمه» به حساب می آورد، نه در غصب جایگاه معنوی او. عمده‌ی نگرانی نویسنده اینست که مبادا این غصب اموال، جلوه ای فقیرانه در اذهان به سیمای فاطمه ببخشد. اما جالب آنکه همین قلم، کتاب را «عبور از تاریکی» نام نهاده و احساس ناخودآگاهش را از حضور تروماتیزم و زخم تاریخی در حول وحوش اتفاقی که افتاده است از پرده‌ی “تاریکی” بیرون می آورد.                               

 سوا و خارج از نوشتهٔ تاریخ نویسان، ما متنی لابلای آنچه توسط تودهٔ مردم منتقل شده در دست داریم به نام «حدیث کسا» که به صورت دعائی هنوز هم توسط معتقدین قرائت می‌شود. این دعا در واقع داستان و نمایشی است چند صدائی، و زیر سقفِ پوشش «کساء» سفیدی انجام می‌گیرد که پیامبر خود را در زیر آن قرار داده و بعد دخترش فاطمه، همسر دخترش، و دو فرزند آن ها، و در نهایت، جبرئیل زیر آن قرار میگیرند. با به روی صحنه آوردن این نمایش، هر آنچه می‌تواند به زبان سیاسی، حقوقی، جامعه شناسی بیان شود، توسط هر قرائت، هر بار روی صحنه می‌آید و زنده می‌شود. تاریخ، زنی را که در سطح پدر در آسمان اعتلاء نوع بشر به دست آورده است هر بار با شادی از نو میزاید و تولد و حضور این نمونه را تکرار می‌کند.

 پیامبر، فاطمه، دو فرزند و همسرش، و در نهایت جبرئیل (روح القدس) زیر یک سقف وخیمه قرار میگیرند. بجای مثلث پدر ـ پسر ـ روح القدس که زنان غربی در آن از عدم حضور زن ناراضیند، ما با یک شش ضلعی روبرو هستیم. این شش ضلعی پنج موجود انسانی در خود دارد و یک موجود مقرب روحانی که در کنار هم و زیر یک سقف و طاق قرار میگیرند.طبعاً این آرایش، ارزش تقرب جبرئیل را به حیطۀ الوهیت، نمی‌کاهد بلکه جایگاه آن پنج نمونۀ انسانی را بالا می‌کشد و به ما نشان می‌دهد.                                   

علاوه بر این شش ضلعی پر معنا، دو مجموعهٔ دیگر نیز داریم که مفاهیم و ارزش ها را در آرایش خود فشرده نگاه داشته و منتقل کرده‌اند: یکی «پنج تن» و دیگری «چهارده معصوم». در هر دو، جای فاطمه کاملاً مشخص و روشن در فلک معنوی دیده می‌شود.                     

در «پنج تن»، محدود بودن نفرات و مشابهت آنها تا حد یکی بودن، حلقهٔ معنوی خاصی با قدرتی فوق العاده میسازد که واژه‌ی «تن» به آن جنبه ای از حضور در عالم عینیات (و نه تنها در عالم ماورائی) میبخشد. و البته فاطمه جزء این حلقه است، هر چند نام نفرات وابسته به پنج تن ذکر نمی‌شودو دانستن آن توسط شنونده، عادی تلقی می‌شود. که این خود، اهمیت و ارجی حساب ناپذیر ـ به عنوان امری که نامیده نمی‌شود ـ ( همچون نام خدا) به پنج تن می بخشد.                                                                                                             

 نیز فراموش نکنیم که وجود معنوی غائبی که شيعيان، ظهور او را انتظار می کشند، به گفتهٔ متون باقی مانده و منتقل شده، یکی از اولین اقداماتش بازگرداندن فدک به فاطمه است. طبعاً این باز گردانی، نمی‌تواند جز معنائی نمادین داشته باشد. وگرنه کجاست دیگر آن تکّه زمین؟ 

مگر آنکه هدف، همانا احیای اعتقاد به جایگاه معنوی فاطمه در رده‌ی روحانی باشد که طبعاً نگرش و دریافت تازه ای نسبت به جایگاه اجتماعی و حقوق زنان با خود به همراه خواهد آورد. امری که مردان را نیز در جایگاه درست انسانی خود و نقشی که باید درچنین جهانی بازی کنند خواهد نشاند.                                       

  

جستجو در ادبیات کلاسیک

 اصرار، جستجو و دلخستگی قوم ایرانی برای باز گرداندن جهان به شکل و تقسیم بندی اولیه قدرتی که در آن، «زن» در مرکز معنوی جامعه بتابد، برای باز دیدن «ایزد بانو» در مسند خود، در ادبیات کلاسیک ما هم به خوبی مشهود است.                                                   

اینجا فقط به نمونهٔ داستان لیلی و مجنون اشاره میکنم : این داستان که در اصل داستانی عربی ست و بر مبنای زندگی قیس نامی نوشته شده است در متن عربی «مجنون ِ لیلا» نام دارد.     

اما فرهنگ فارسی ترجیح داده لیلا را پیش از مجنون بنشاند و بگوید لیلی و مجنون.           

مهمتر آنکه متن عربی یک داستان کامل زمینی ست و سوژه‌ی آن عشق غیر ممکن کاملا زمینی ست که در نهایت به مرگ عاشق می‌انجامد. اما در روایت ایرانی موضوع این رابطه تلطیف شده و عشق زمینی نسبت  به یک زن به سیر و حرکتی به سوی متعالی تبدیل می‌شود. زن، در جهان این فرهنگ نه تنها عاملی برای فرو کشیدن مرد نیست بلکه وسیله‌ی تعالی اوست.                                                                                                           

کارگاه جان و دل زبان فارسی که هنر جامی و نظامی از آن برخاسته در ورای چهره‌ی زمینی لیلی، زنی که مورد عشق مجنون قرار گرفته، سیمایی الهی را تشخیص می‌دهد.       

قرار است چهره‌ی هر زنی در فرهنگ ایرانی به سیمای الوهیت ختم شود. یکی به دیگری راه برد. یکی بازگوی دیگری باشد. اما اگر لیلی، به طور اخص در این فرهنگ برای نمایش چهره‌ی الهی به کار گرفته شده، شاید به خاطر نحوه‌ی نوشتن این اسم است. به عبارت دیگر آنچنان که در اصطلاحات ادبی گفته می‌شود”مورفولوژی” واژه‌ی لیلی است که تشابهات را سهل تر می‌کند. “لیلی” چنانچه یای آخر آن را همانطور که در بعضی از خط الرسم ها مرسوم است با کششی از چپ به طرف راست در زیر دو لام مکرر بنویسیم، یعنی به صورتی که گودی و نیم دایره‌ی ”ی” در چهره‌ی این واژه حذف شود، یادآور کلمۀ”الله” است.                                                                                                                                             

 در کارگاه نگاه و تخیّل جامی و نظامی، «قهرمان» مرد برخلاف آنچه خصیصهٔ یک قهرمان است، نه شکارچی ست، نه زورمند و نه فاتح. بلکه کلک خیال هر دو شاعر، هر بار چهره‌ی مجنون را فاقد تمام هیبت و قدرتی که در قهرمانان مرد می شناسیم، لطیف تر و زنانه تر کرده‌اند.                                                                                                         

  عشق، آنهم عشق یک زن، باعث سیر و سلوک و ارتقاء قهرمان مرد ووسیله ای برای در یافت عشق روحانی است. بر خلاف روایت عربی این داستان که برسویۀ ویرانگر بودن این عشق تکیه می‌کند.                                                                                           

در مورد فردوسی و شاهنامه اش مختصر گفته باشم که تمام دنیای جنگ و گریزها و افت و خیزهای روایت او از قله ای جاری است که در متن  به یک اسم ختم می‌شود و آن اسم، سیمرغ می‌باشد و این سیمرغ نه آن سی‌مرغ ِ عطار که “سیم رخ” و ماهروی تفکر ایرانی است.                                                                                 

چنان گرایش و نیازی از سوی فرهنگ کلاسیک فارسی نسبت به دیدار، حضور و تجلی بازیابی ایزد بانو دیده می‌شود که گویا نوستالژی و غم غربت قوم ایرانی ناشی از گم کردن زمانه‌ایست که خورشید معنوی زنانه ای در آن می تابیده و وصالش با تابش این خورشید خانم رابطه‌ای تنگاتنگ داشته است. نوستالژی ایرانی ، نه بازیابی امپراطوری از دست رفته بلکه زنی است که در مرکز آن در جهان معنوی اعتقادات پارسی می‌تابیده است.   

انعکاس مطالبات ناخودآگاه ایرانی در کارهای هنری

در ادبیات مدرن ایران نیز دغدغه‌ی خاطر نسبت به ایزد بانو و تلاش برای باز آفرینی او کم نیست. “ثریا در اغما”ی اسماعیل فصیح تماما تصویر رنج قوم ایرانی از به اغما رفته بودن ایزدبانوی خاطره‌ی جمعی اوست و تمام صفحات این رمان با تلاش برای بیدار کردن این “سیمین رخ”، این ثریای به کوما رفتۀ حافظه‌ی جمعی ورق می‌خورد.                         

همچنین می‌توان به غزالهٔ علیزاده و رمان معروفش«خانهٔ ادریسی‌ها» اشاره کرد. نویسنده با تصرف در نمادهای مذهبی، عیسی را زنانه می‌کند. او در کتابش به خلق چهره های زنانهٔ متعددی دست میزند. زنانی که بخاطر زیبائی فوق العاده یا هوش و قدرت تفکر بالا متمایز هستند. اما هیچ یک از این چهره ها نویسنده را راضی نمی‌کند. او دنبال چهره‌ی دیگری در عمق ناخود آگاهش می گردد. در نهایت، یکی از پرسوناژهایش را که ساده و بی بهره از زیبائی و مهر و محبت اطرافیان بوده بالا کشیده و او را با هاله ای از الوهیت می پوشاند.      

این زن را نویسنده “لقا” نام داده که با لقاء الله و یا دیدار خدا، نزدیکی نشانه شناختی غریبی پیدا می‌کند. این نقطه لقا یا نقطۀ دیدار نویسنده با چهره ایست که تمام کتاب و خلاقیت هنری مصروف آن شده، آن را آه کشیده است و با پیدا کردن این چهره نویسنده می آرامد و رمان پایان می گیرد.                                                                                                 

 در نبود زنان در جایگاه راستین شان، در رمان سال بلوا اثر عباس معروفی، فضای داستان در چنان خشونت و جنونی غلت می زند که هر ارزشی حتی خود عشق، با ابتذال و سقوط معنی از دست می‌دهد. خواسته ها وتمایلات در این محیط همگی بی منطق و برخاسته از دیوانگی به نظر می‌رسند. 

” و فقط پاهاش را توی یک کفش کرده بود که کوه پیغمبران را به کافر قلعه وصل کند.” (ص33 )

شاید بشود دغدغه این نوشته را به این نحو خلاصه کرد:

 چگونه است که رابعه بلخی در زمان خود رفرانسی برای مردان عارف بود و به جایگاه والای او در معنویت معترف بودند و امروز چنین رفرانس هائی علیرغم تمام پیشرفتهای تکنیکی و ارتباطی و آزادی های جستجوی علمی موجود نیست؟ چگونه است که طاهره قره العین در زمان قاجار مدرس مردان بوده و امروزه همپای او نداریم؟

آیا همزیستی و همسایگی متفکران و فیلسوفان ما در قرون گذشته با فرهنگ یونانی و مسیحی و تاثیر پذیری از آن، در رانده شدن جایگاه زنان در فرهنگ و زبان ما به مراتبِ فرودست، نقش داشته است؟همانگونه که “انسان خدائی” و وحدت وجود از فرهنگ مسیحیت علیرغم اخطار های کوبنده قران در این مورد به عرفان و فلسفه اسلامی راه‌یافت، آیا بی اعتنائی به جایگاه والای زنان نیز همینگونه در مدارس مذهبی اسلامی تمدید شد و حق مرجعیت دینی مسکوت ماند؟

پانوشت‌ها: 

[1] طاهره بارئی؛ نویسنده و پژوهشگر فلسفه ادیان و تاریخ فلسفه در دانشگاه سوربن و مدرسه عالی مطالعات اجتماعی

[2] Troubadour

[3] Luce Irigray : Ce sexe qui n’en est pas un édition Minuit ۱۹۷۷

[4] Jacque Lacan

[5] Encore

[6]  En corps

[7] مراجعه کنید به تز دکترا: تحول سوژه‌ی زنانه در آثار اریکا یونگ.سال ۱۹۹۵

 توسط همین قلم. استاد راهنما: جودیت استورا

این رساله توسط انتشارات دانشگاهی با مشخصات ذیل منتشر شده است:

Thèse de doctorat de BAREI Tahereh

Réf ANRT : 32596

EVOLUTION DU SUJET FEMININ DANS LES OEUVRES DE ERICA JONG (A TRAVERS FEAR OF FLYING, FANNY, PARACHUTES AND KISSES ET SERENISSIMA).

[8] بخش مربوط به ” قرارداد با پدر”، همان تز دکترا.

[9] Susan Faludi

[10] www.motherjones.com/arts/qa/۱۹۹۹/۰۹/faludi.htm