از لوتر چه میآموزیم؟
عبدالکریم سروش[1]
در باب لوتر سخن بسیار گفتهاند. به اختصار، تحت سه عنوان عرض میکنم که چه میخواهم بگویم.
تز اول این است که ما به لوتر احتیاج نداریم. به دلیل تفاوتهای بنیادین و بسیاری که بین ایران و اروپا و اسلام و مسیحیت است، امکان و زمینههای ظهور یک لوتر را در اسلام و در ایران کنونی نداریم. دوم اینکه از قضا، اینطور نیست. ما به لوتر حاجت داریم و فرق زیادی هم با مسیحیت نداریم. و تز سوم این است که باز ما به لوتر حاجت نداریم؛ برای اینکه ما لوترهای بسیاری داشتهایم.
اسلام شباهتی به مسیحیت ندارد و ما به لوتر احتیاج نداریم
مطلب اول اینکه ما نه تنها به لوتر حاجت نداریم، بلکه زمینهی ظهور یک لوتر هم در ایران، در مذهب تشیع و در دین اسلام نداریم. در این باب، دلایل زیادی ذکر شده است، علی الخصوص دلائل الهیاتی. البته علاوه بر دلائل اجتماعی، سیاسی و تاریخی که وقتی همهی اینها را در کنار هم بنشانیم حجم عظیمی از دلائل و شواهد را تشکیل میدهد. یکی اینکه ما مسلمانیم. دین اسلام تفاوتهای بسیاری با مسیحیت دارد. دیگر اینکه ما بحثی از گناه اولیه نداریم. در مسیحیت این نکته فوقالعاده مهم است. آدمیان همه گناهکار به دنیا میآیند. پدربزرگ ما گناهی کرد و خداوند او را از بهشت بیرون راند و گناه او، به پای یکایک فرزندان او، که همهی بشریت باشند، نوشته شد و تا افراد به عیسی ایمان نیاورند، و خود را در پناه و لوای او، تحت شفاعت او و وساطت او قرار ندهند، زنگار آن گناه نخستین از دامن روح آنها پاک نخواهد شد. بدیهی است که ما چنین تفکری در اسلام نداریم. آدمیان، خواه مسلمان باشند خواه کافر، به لحاظ روحیهی اولیه و آفرینش نخستین، پاک آفریده شدهاند و گناهکار نیستند و به اصطلاح فقها اصل برائت در موردِ همه جاری است. ایمان آوردن هم برای آمرزش گناه نخستین نیست.
نکتهی دوم اینکه ما در اسلام مغفرتفروشی هم نداریم. یعنی معنا ندارد که کسی از شما پولی بگیرد و چنانکه در کلیسا خصوصاً در دوران لوتر شایع شده بود و آن آخرین محرکی که توانست خشم لوتر را شعلهور کند و آتش رفُرمِ او خرمنِ مسیحیان را بگیرد هم قصهی مغفرتفروشی بود. ظاهراً ما در اسلام و کتاب مقدس و اندیشههای نخستین نداشتهایم که کسی، یا یک مقام رسمی به شما تضمین یا نامهای بدهد مبنی بر اینکه شما پس از مرگ و در روز آخرت، عذاب نخواهید شد. یا بالاتر از این، به شما تضمین بدهد که اقوام شما را هم خواهند آمرزید اگر قبل از شما پدر یا فرد دیگری هم از دنیا رفته، و احیاناا در عالم برزخ در حال عذاب است، میتوانید از جناب پاپ یا یکی از مقامات رسمی کلیسا نامهای دریافت کنید و مبلغی بپردازید و بر اثر آن نامه، خویشاوند معظم شما موقتاً از عذاب رهایی پیدا کند.
نکتهی بعد اینکه ما در اسلام معصومیتِ مَراجع نداریم. در حالی که پاپ از مقام عصمت برخوردار است. هیچکس نه در شیعه و نه در اهل سنت نگفته است که مراجع و مشایخ، اعم از آنها که در تصوف هستند و فقیه یا فیلسوف هستند، از مقام عصمت برخوردارند. حداکثر، بحث عدالت مطرح بوده و هست اما در باب عصمت احدی جرات نمیکند که سخنی بگوید.
ما در اسلام کلیسا نداریم. کلیسا خاصِ کاتولیسیزم است و نقش بسیار مهمی دارد. شما از طریق کلیسا است که به عیسی میرسید و از طریق عیسی به خدا. هیچ راه دیگری وجود ندارد. آن تعبیری که در انجیل هست و عیسی گفت: «من تنها را رسیدن به نجات هستم» یعنی راه نجات از کلیسا میگذرد. یکی از مهمترین ایرادهایی که به پروتستانتیسم وارد شد، همین بود که «شما کلیسا را حذف کردهاید.» حذف کلیسا نه تنها حذف سیاسی بود، بلکه حذف الهیاتی بود. در ایمانِ مسیحیان، کلیسا نقش اصلی داشت. بدون کلیسا شما نمیتوانستید مؤمن باشید. نمیتوانستید به خدا برسید. نمیتوانستید به نجات برسید. ما چنین مفهوم و دستگاه و انستیتوشنی به نام کلیسا، نه در شیعه داریم و نه در سنت. نه امروز داریم و نه در گذشته داشتهایم. در اسلام به مانند مسیحیت گفتهاند روحانی نداریم. برآشفته نشوید و نفرمایید پس این ۲۰۰هزار روحانیای که امروز در ایران داریم چهکارهاند؟ و پس الازهر چه کار میکند و حوزهی علمیهی قم چه تربیت میکند؟ اینها روحانی به معنای مسیحی کلمه نیستند. روحانی در مسیحیت، قدرت و ولایت دارد. و این ولایت را از پاپ میگیرد. کارهایی میکند که در حد اعجاز است. به طوری که بدون حضور روحانی، امورات شرعی مطلقاً انجام ناپذیر است. یعنی وقتی در کلیسا جناب کشیش به شما نان و جام شراب میدهد، تحت تصرف و ولایتی که کشیش میکند، آن شراب همانجا بدل به خون عیسی میشود؛ آن نان همانجا تبدیل به پارهی بدن عیسی میشود. شما آن نان و شراب را از دست دیگری بگیرید، چنین اتفاقی نمیافتد. اینجا اعجاز صورت میگیرد. تبدیل جوهری صورت میگیرد. نان واقعاً گوشت بدن عیسی میشود و شراب خون او. البته چنان که میدانید اینها محل اختلاف بزرگان کلیسا بوده است اما چنین ولایتِ تصرفی به کشیش دادهاند چرا که از بالا نصب میشود. و لذا چنین قدرت روحانیای پیدا میکند. وقتی یک مسیحی نزد روحانی میرود و اعتراف به گناه میکند، خدا او را نمیآمرزد. همان کشیش است که او را میآمرزد. یعنی او (کشیش) قدرت مغفرت دارد. شما نزد او استغفار میکنید و او شما را میبخشد. ما چنین روحانیای در اسلام نداریم. شما اگر گناهی مرتکب شدهاید، باید بین خود و خدای خود استغفار کنید. بخشنده هم خداوند است. لذا روحانی به معنایی که در مسیحیت داریم، گفتهاند که در اسلام نداریم. یا مثلا در مسئالهی ازدواج، روحانیت مسیحی دخالت مستقیم دارد. فقط او است که میتواند در کلیسا بگوید پیوند همسری بین زن و مرد برقرار شده است. «من اعلام میکنم که شما همسر یکدیگر هستید.» بیرون کلیسا این همسری رخ نمیدهد. ولی در اسلام شما میتوانید بدون حضور یک روحانی نماز بخوانید، ازدواج کنید، و یا هر کار دیگری از جنس عبادت را انجام دهید.
لوتر، با تمام این چیزها در افتاد و حذفشان کرد. ما در اسلام، به مانند یهودیت، شریعت داریم. ولی مسیحیت، شریعتِ بسیار رقیق و نازکی دارد. یکی از رفرمهای مهمی که میتواند در یک دیانت صورت بگیرد، رفرم فقهی و شریعتی است؛ چیزی که در مسیحیت بسیار رقیق و ضعیف است.
گفتهاند که ما در اسلام واسطهی میان خدا و خلق نداریم. شما خودتان با خدا حرف بزنید، دعا کنید و از او استغفار کنید. هر کاری که دلتان میخواهد بکنید. و رجوع به کلیسا شرط نیست. خب از این قبیل بسیار میتوانم بشمرم. از جمله قصهی عمل صالح، که بعدا در پروتستانتیسم خیلی اهمیت پیدا کرد. ما در اسلام به عمل صالح بسیار اهمیت میدهیم، اما برای لوتر تنها عمل مهمی که یک مومن انجام میدهد ایمان آوردنِ اوست. از ابتدا تا به انتها، عمل به دنبال او میآید و جنبهی بسیار فرعی دارد. در حالی که شما میدانید در اسلام اینها همعرض همدیگر هستند. نمونههای بیشتر از این می توان ذکر کرد (که نشان میدهند) ظاهرا تفاوت زیادی بین اسلام و مسیحیت است و اگر قرار است در مسیحیتِ کلیسا رفرمی صورت بگیرد، در اسلام به آن معنا رفرم نمیتواند صورت بگیرد.
اسلام به مسیحیت شباهت دارد و ما نیازمند لوتر هستیم
در بخش دوم ادعای دیگری میخواهم بکنم. اسلام موجود، خیلی شبیه مسیحیت است. ممکن است ما بگوییم قرآن مثل انجیل نیست و علمای ما مسیحیت را قبول ندارند و علیه مسیحیت کتاب نوشتهاند و مینویسند. اینها را همه میدانیم. اما آنچه که در حال حاضر وجود دارد، شباهت زیادی دارد و این نشان میدهد در ورای این ظواهر، منطق مشترکی وجود دارد که ادیان و پیروان آنها را، حتی عالمان آنها را به راهِ یکسانی میکشاند. ما هم الان شاهد این امور هستیم و به همین سبب هم میخواهم مدعی شوم که ما به لوتر احتیاج داریم. اما بعدا خواهم گفت که احتیاجی نداریم. مولانا گفت: «نفی کردم تا بری ز اثبات بو» اول نفی میکنیم که به دنبالش اثبات کنیم.
چرا اسلام کنونی ما شبیه به مسیحیت شده است؟ اول اینکه ما کلیسا داریم. اینکه میگویند نداریم، سخن چندان دقیقی نیست. مخصوصا که نظام جمهوری اسلامی یک نظام کلیسایی تام و تمام است. بله ما در گذشته مثلا نزد قاجار و صفویه دستگاهی به نام کلیسا نداشتیم که قدرت و اوتوریتهی رسمی داشته باشند. روحانیت همیشه با قدرت مسلط، در دیالوگ بود. کفّه گاهی اینطرف میچرخید و گاهی آنطرف. ولی پس از جمهوری اسلامی، ما کلیسا داریم. این امر، مدلولاتی دارد. کلیسا، رای رسمی داشت. یعنی وقتی میگفت تفسیر فلان آیه این است، همان بود و بس. ممکن بود دیگران رای خودشان را داشته باشند اما تفسیر رسمی کتاب مقدس با کلیسا بود. این از اصلاحات و انتقادات رادیکال جناب لوتر بود که گفت رای رسمی، تفسیر رسمی و قرائت رسمی نداریم. کلیسا که باشد که به ما بگوید تفسیر رسمی کتاب مقدس چیست. خودکشیشی داریم، ما میتوانیم روحانی خویشتن شویم. خودمان به تفسیر و فهم کتاب مقدس بپردازیم.
یعنی توانست کثرتی از آراء را پدید بیاورد. به همان دلیل هم الان در امریکا چهل چرچ پروتستان وجود دارد ولی همچنان یک چرچ کاتولیک بیشتر وجود ندارد. بیشتر از یک رای رسمی و تفسیر کتاب مقدس از کلیسای کاتولیک بیرون نمیآید. در حالیکه کلیساهای متعدد پروتستان هر کدام برای خودشان تفسیری از کتاب مقدس دارند و این یک پلورالیسم محققِ معینی را صورت و تحقق بخشیده است. ولی امروز وقتی در نوشتههای بنده و دیگران آمد که ما تفسیر و قرائت رسمی نداریم، رهبر جمهوری اسلامی رسما در یکی از سخنرانیهایش گفت نخیر، ما تفسیر رسمی کتاب داریم. این چیزی نبود که خلاف انتظار من باشد. اصلا کلیسا شأنی غیر از این ندارد. درست است که ما فقیهانِ مختلف داریم و این فقیهان هر کدام مقلدان و کتابهای رسالهی مختلفی دارند، اما اولا اینها به اندازهی کافی به هم نزدیک هستند، ثانیا تحت شعاع رسمی حکومت اندیشههایشان تحت الشعاع قرار میگیرد و از اهمیت کثرت و تکثر آنها کاسته میشود. لذا ما کلیسا داریم. قرائت رسمی از کتاب، قرآن و فقه داریم. وقتی که شما فقه را به قانون کشور بدل کردید، دیگر قانون نمیتواند چندگانه باشد.
زمانی بود که ما فقیهان بسیاری داشتیم. بخاطر اینکه فقه قانون رسمی کشور نبود. قانون اساسی وجود داشت. یا چیزهای دیگری که قبل از آن بود. اما یک کشور که نمیتواند با چند قانون بسازد. یک قانون باید باشد، لذا یک نظریهی فقهی در قالب قانون ریخته شده است. حتی ما فقه رسمی داریم. یعنی آن تکثری که فقه شیعه و حتی فقه سنت در گذشته داشت، دیگر یافت نمیشود. شما همه میدانید و حاجت به ذکر نیست که ولایت فقیه، (تنها) یک نظریهی فقهی در میان چندین نظریهی رقیبِ فقهی است. اما همین این یک نظریهی فقهی، شده است روح قانون اساسی. و تمام قانونهای کشور مبتنی بر آن هستند و تحت الشعاع آن هستند و باید با آن توازن و تعادل و تفاهم برقرار کنند. در غیر این صورت قانون نمیشوند و مقبولیت نمییابند. خب این معنایش این است که علیرغم آن کثرتی که قبلا فقه اسلامی تجربه میکرد، چون اکنون تبدیل به قانون کشوری شده و این کشور چارچوب معینی دارد، دیگر نمیتوانیم دو قانون داشته باشیم. لذا دوتا فقه نداریم. فقط در اعمال بسیار خصوصی و جزئی مثل نماز خواندن است که تکثر و تنوع وجود دارد. دیگر فراتر از آن، به امور مهم و کلان و سیاستساز که میرسید، دیگر کلیسا پیدا کردهایم و کلیسایی عمل میکنیم و قوانین کشوری دقیقا در ذیل این کلیسا شکل پیدا میکند.
گفتم که در پروتستانتیسم، ایمان را در صدر نشاندهاند. البته نکتهی مهمی بود ولی حقیقت این است که ما هم در اسلام و مخصوصاً در تشیع، چنین ایدهای از قبل داشتهایم. اینکه میگفتند محبت علی در صدر همهی حسنات است و با داشتن محبت علی، شما دیگر مشکلی نخواهید داشت. روز قیامت و یا در قبر به فریاد و نجات شما خواهد رسید. در حقیقت، این اندیشه وجود داشت؛ گو اینکه در سایه و در محاق رفته بود اما تحقق واقعی داشت. یعنی به آن، چنین تفوقی در مقابل اندیشههای دیگر داده بودند.
گفتهاند در اسلام واسطه نداریم. اما در اسلام موجود، ما واسطه داریم. کاری به اینکه حقیقتا اسلام چه هست ندارم. شیعیان که خیلی واسطه دارند. ۱۲ امام و این همه صوفیه دارند. اینها وسائط بین خداوند و شیعیان هستند. نه فقط برای گرفتن رزق و بچهدار شدن و شفای بیماری، حتی برای مغفرت گناهان هم به امامان توسل میجویند. یعنی این واسطهگری که ما میگوییم از مشکلاتی بود که در کلیسای مسیحی وجود داشت، بالفعل و به عین و عیان در میان ما حضور دارد. البته در میان اهل سنت، به این غلظتِ اهل شیعه وجود ندارد ولی همچنان وجود دارد. به هر حال اولیای خداوند هستند و مردم از آنها وساطت و شفاعت میخواهند و به مزار آنها میروند. اگر در وهابیت یک شباهت با لوتریسم وجود داشته باشد، همین نفی زیارت قبور و اولیایی است که بخواهد وساطت بین انسان و خداوند بکند. بعدا خواهم گفت که لوتریسم، جدای از شخص جناب لوتر که شنیدید چه مرد درشتگو و درشتخویی بوده، غیر از اوصاف و رذایل شخصی، آنچه که آورد، معجونی است از آنچه که ما بخواهیم از تاریخِ مذاهب اسلامی بهدست بیاوریم، معجونی است از وهابیت و اشعریت و تشیع و غیره. گویی که این مرد از تمام اینها در اختیار داشته و از هر کدام یک قلم برداشته و معجونی ساخته به اسم پروتستانتیسم.
البته که معجون موثری بود اما حقیقت این است که اگر خوب نگاه کنید میبینید که هیچ ابداعی در این مکتب وجود ندارد. اگر ابداعی هست، از ترکیب و تالیف است که صورت گرفته.
ما در اسلام درست است که به ظاهر خودکشیشی داریم اما در اسلام معاصر واقعا خودکشیشی نداریم. به شما حق نمیدهند فقه خودتان را داشته باشید. به شما حق نمیدهند تفسیر قرآن خودتان را داشته باشید. میگویند حتما باید بروید روحانی بشوید. یعنی آنچه که لوتر آورد و مهم بود و گفت هر کسی روحانی خویشتن است، و هر کس در مقابل خداوند صلیب خویشتن را به دوش میکشد، که خیلی ایدهی رادیکال و انقلابی و انگشت کردن در چشم کلیسا بود چون آنها این مقام انحصاری را برای خودشان قائل بودند، عین همین را ما در اسلام موجود داریم. کسانی که جدا قائل به خودکشیشی هستند، نواندیشان دینی هستند. و اینها همان کسانی هستند که مورد تحریم و طرد کلیسای موجود در ایران هستند. بخاطر اینکه معتقدند حق تفسیر کتاب مقدس را دارند. حق این را دارند که هم فقه و هم کتاب را خودشان فهم کنند. ولی خب این اقلیت است. آنچه که در اکثریت و عامهی مردم حضور دارد و عمل میشود و نقش میآفریند و مورد قبول دستگاه کلیسای رسمی هم هست، این است که دیگران حق ندارند در این مسائل دخالت بکنند. یعنی گویی که خداوند فهم دین را در اختیار یک قوم خاص قرار داده و دیگران از این فهم، محرومند.
ما در اسلام عذاب قبر و برزخ هم داریم، ولی در تشیع، نه بصورت مغفرتفروشی، این را هم داریم که شما میتوانید از جانب امامان عذاب قبر را از خویشاوندانتان دفع کنید و از ایشان بخواهید برای گذشتگانتان از خدا مغفرت بخواهند. اینجا، اندیشهی مشابهی وجود دارد که ما از آن غافلیم. آنچه که به سر مسیحیت آمد، آشکار یا پنهان، در میان ما هم جاریست.
جایی بودم و استاد جوانی از اتریش آمده بود و راجع به مشابهتهای اسلام و مسیحیت سخن میگفت. مشابهتهایی که ذکر میکرد بسیار سطحی و ظاهری بود. عموما عکسهای آقای خمینی که ایستاده و دستش را گشوده را نشان داد و بعد پوسترهایی که از مریم یا عیسی وجود دارد را نشان داد و گفت چنین مشابهت مصنوعی و غیر مصنوعیای بین عیسی و آقای خمینی وجود دارد و مسیحیت اینچنین، راه نفوذ خودش را باز کرده.
من گفتم این استاد از ریشههای بسیار عمیقتری که در این بین وجود دارد غافل است. یکی همین مجلس خبرگان است. کسانی که در مجلس خبرگان نشستهاند نه رهبر را انتخاب میکنند نه نصب. رهبر را کشف میکنند. این همان شیوهای است که پاپ انتخاب میشود. شورای کاردینالهایی که یکی از کاردینالها را از بین خودشان برمیگزیند، میگوید که روحالقدس به ما الهام کرده است که فلانی پاپ بعدی است. پاپ کشف میشود. نصب و انتخاب نمیشود. از این شباهت عمیقتر؟
به همین سبب هم کسی مثل آقای جوادی آملی آمد و گفت کسی که در صدر مینشیند وکیل مردم نیست، ولیِ مردم است. بین این دو فرق بسیار است. اندیشهی دموکراسی به ما میگوید که حکومت یا حاکم، وکیل مردم است. خدا آقای حجاریان را حفظ کند که میگفت رهبر، وکیل مردم هم نیست، اجیر مردم است. مردم او را اجاره میکنند برای اینکه خدماتی را انجام دهد. اگر هم از انجام آن خدمات عاجز ماند، عزلاش میکنند. اما شما که ولی خودتان را نه میتوانید انتخاب کنید و نه عزل. مقام، مقامِ دیگریست. مثل جناب پاپ میماند. ضمن اینکه وقتی میگویند این بزرگان معصوم نیستند، تعارف میکنند. بنده هم میدانم که در کلام این را میگویند. در عمل برایشان مقام عصمت قائل هستند. شما به ظواهر و الفاظ توجه نکنید حقیقتا قول آنها را مؤید من عندالله میدانند. یعنی خداوند آنها را تایید کرده است. امام زمان بر زبانشان نهاده، روح القدس در فکرشان آنها را فراهم آورده.
میخواهم بگویم شباهتها بیش از آن است که ما ظاهرا فکر میکنیم. حالا از مسیحیت به اسلام آمده یا برعکس یا منطق واحدی بر هر دوی اینها حکم کرده، هرچه که بوده، ما کمابیش به جای واحدی رسیدهایم. روحانیان ما حسرت دو چیز را داشتند. یکی اینکه مثل رضا شاه عمل کنند و دیگری اینکه مثل پاپ عمل کنند. هر دو حسرت آنها هم برآورده شد و این دو مقام را در یک مقام جمع کردهاند که نامش میشود ولایت فقیه یا دیکتاتوری دینی.
ما به لوتر احتیاج نداریم
در اینجا میخواهم به مبحث بعدی ورود کنم. اینکه ما به لوتر هم احتیاج نداریم. چون لوترهای ما (پیش از این) آمدهاند. نه یک لوتر، بلکه لوترهای بسیار. در مسیحیت هم همینطور است. لوتر نامدار شده است. وگرنه قبل و بعد از او کسان دیگری هم آمدهاند. لوتر بختیار بود. امیران آلمانی حمایت و مخفیاش کردند که او سوزانده نشد و اگر نه که دست به سوزاندنِ کلیسا بسیار خوب بود. حتی او را دعوت کردند و او از رفتن به رم استنکاف کرد و توانست زنده بماند وگرنه پیش از او یان هوس و دیگران را سوزانده بودند. خدای وحشت، تجلی عمیقی در یهودیت و کلیسا داشت اما خوشبختانه در اسلام، سوزاندن انسانها مطرح نبوده است. حتی شما به کتاب مونتسکیو، روحالقوانین هم که میرسید میبینید نوشته باید همجنسگرایان را با آتش سوزاند برای اینکه خلاف مسیر طبیعت رفتار میکنند. یعنی از یک سنتِ جاافتادهای صحبت میکند. حرف این است که نه در مسیحیت نه در اسلام، یک لوتر نداریم. لوترها آمدهاند. بعضیهایشان عاقبت بخیر شدند و بعضیها بختیار و برخی نابختیار.
نواندیشان، اراسموسها یا لوترهای ما دانه به دانهی اینهایی که عرض کردم را مطرح کردهاند. ما این نهضت را از سر گذراندهایم. اگر قرار است رفرم دینی صورت بگیرد، کمابیش تمام اجزا و عناصرش مهیا است. فقط یک سوال باقی میماند که «پس چرا آن نتیجهای که نهضت لوتری در اروپا داد را نداد؟» نتیجهای که در اروپا میبینیم، مقصودِ به ذاتِ لوتر نبود. کار لوتر پیامدهایی داد که از ذهن خودش به دور بود. چون تخم را در زمینی میکاشت که انواع محصولاتِ دیگر داشت. یک قرن پس از لوتر یا کمتر، مسئالهی حقوق طبیعی مطرح شد. حقوق طبیعی، قصهی نداشتنِ قرائت رسمی را بسیار برجسته کرد. اجازه داد مردم از حق رسمیشان استفاده کنند و علاوه بر تفسیر رسمی، تفاسیر غیر رسمی را هم عرضه کنند. ما این و برخی چیزهای دیگر را نداشتیم و نداریم.
سه نکته پایانی
اول: اسلام سکولار است، به معنای دقیقِ غیر سیاسی و فلسفی، که روحانیت نقشی در اعمال دینی نداشته باشد. درست است که در حال حاضر روحانیون در اعمال دینی نقش دارند اما بسیاری از رفرمیستها و مصلحانی که آمدند، بر این نکته انگشت تاکید نهادند که برای انجام عمل دینی من جمله سیاست، حضور روحانیت شرط نیست. اگر شما حضور روحانیت را شرط بدانید، خواه در اعمال عبادی، خواه در اعمال سیاسی، آنگاه از دایرهی سکولاریسم بیرون خواهید رفت.
دوم: آنچه که لوترها و مصلحان ما در عالم اسلام مطرح کردند، قصهی پلورالیزم است که خوشبختانه در ایران، بعد از انقلاب مطرح شد. بنده به یاد ندارم که نه در عالم اهل سنت مطرح شده باشد و نه پیش از انقلاب ایران. گرچه همچنان قدرش شناخته نشده است. بر اساس آن، شما میتوانید هم قرائتهای متکثر داشته باشید و هم بالاتر از آن، نه فقط دین اسلام که ادیان مختلف میتوانند مسیر نجات باشند. ما عین این را در ایران و نوشتههای مصلحان خودمان داریم. چیزی که در لوتر پیدا نمیکنیم. لوتر وقتی از ایمان میگفت، منظورش ایمان مسیحی بود. او به ترکها یا مسلمانها میتاخت. در اروپای گذشته، ترک لقب دیگرِ مسلمین بود. لوتر، به یهودیها هم میتاخت. ایمان فقط ایمان مسیحی بود. از دستاوردهای مهم اصلاح دینی در دوران ما است که کثرت را نه فقط در مذاهبِ درونِ یک دین، نه فقط در نفی قرائت رسمی و جواز کثرت روایات و قرائتها میداند بلکه کثرتِ نجات را در باقی ادیان هم قائل است. توجه داشته باشید که این رای فقهی رسمی نیست. رای مصلحان و رفرمیستهایی است که بر این نکته انگشت تاکید نهادهاند.
سوم: نگاه لوتر به علم و به عقل، نگاه بسیار عقبماندهای بود. همه میدانید که لوتر روشنفکر نبود. اصلا برخلاف ما که پنج قرن بعد از او هستیم، هنوز در شکاف بین سنت و مدرنیته قرار نگرفته بود. اطلاعات درستی از دنیای اطراف خودش نداشت. با کوپرنیک و گالیله در افتاد. کوپرنیک را احمق میخواند. برای اینکه در بایبل آمده بود که خورشید متوقف شد تا یوشع نمازش را بخواند و یا جنگش به پایان برسد و آن وعدهی خداوند خلف نشود. میگفت این احمق نمیداند که بر اساس تورات، زمین ثابت است و خورشید به دور آن میگردد. اما در نواندیشی دینی کنونی، آغوش به علم و عقل، گشوده است. یعنی فرسنگها فراتر از اصلاح دینیِ لوتری رفته است. یعنی اگر اراسموسها یا لوترها ظهور کردهاند، در واقع درس عبرتی از لوتر گرفتهاند.
فراتر از تمام اینها، لوتر یک انسان جبری است. من نمیگویم که ما این جبر را در گذشته نداشتهایم. اشاعرهی ما داشتند. اتفاقا چنانکه گفتم، این التقاطی که لوتر پدید آورد، یکی از اجزایش همین اشعریت بود که میگفت جبر و ایمان هدیهی خداوند است و به اختیار شما نیست. عاقبت شما هم در دستان خداوند است. اینکه از شما عمل نیک سر بزند یا نه، بنا بر قسمت ازلی است. اگر قسمت باشد چنین خواهد شد وگرنه، نه. اینها حرفهای صریحِ لوتر است. سابقهی طولانی اشعریت در تاریخ اسلام بوده است. مولوی و حافظ ما اشعری بودند، این بزرگان به قول بنده:
گرچه او را صد هزاران گوهر است
لیک جبرش از قدَر فربهتر است
با اینکه هزاران گوهر در انبانِ اوست، اما جبریتر از اختیاری بودنِ اوست. یعنی عنصر جبر در نگاه او هم بسیار فربه و برجسته است. این عینا در لوتر هم هست. اما علیرغم آن، لوترهای جدید ما در دوران مدرن، مانند محمد اقبال لاهوری بر اختیار تاکید دارند. تاکید بر اختیار و خلاقیت، مشخصهی اقبال لاهوری است. هنوز برخی از مصلحان ما این را از لاهوری یاد نگرفتهاند. لاهوری میگوید:
گر از دست تو کار نادر آید
گناهی هم اگر باشد ثواب است
این سخن بسیار لطیف است. میگوید اگر ابتکار داشته باشی، و حتی در گناه کردن خلاقیت داشته باشی، باز هم ثواب است. اینها در گذشتهی ما و لوتر، نبود. خوشبختانه حرکت نواندیشی دینی ما یک حرکت معتزلیِ غیر اشعری، ضد اشعری، اختیاری و غیر جبری است. این، پیشرفت بلندی است که ما کردهایم و تکیه بر ایمان به تنهایی، بارِ ما را بار نمیکند.
در نوشتههای آقای شبستری، تاکید بر ایمان را بسیار میبینم. من با ایشان همداستان هستم و سخن ایشان را هم درک میکنم اما گمان من این است که نفوذِ بسیار زیادِ اندیشهی لوتری و پروتستانی، عنصر ایمان را نزد ایشان آنقدر فربه کرده که عمل صالح را تقریبا به کنج برده است. در حالی که توازن میان عمل صالح و ایمان، در تفکر رفرمیستیِ جدید اسلامی، از دستاوردهای مهمی است که باید قدرش را شناخت و اهمیت داد.
اما ایمان لوتری، ایمانِ شورمندانه است. بنده این را از او میپذیرم. در میان ما و رفرمیستهای ما، ایمان هنوز آنچنان شورمندانه نیست. عاشقانه نیست. ایمان هنوز گزارهای، تصدیقی، خوفآلود است و همراه با خشیت.
لوتر چون به مسیح عشق میورزید و خدای انسانواره داشت، خیلی راحت میتوانست از عشق به خدا و مسیح که خدای انسان شده بود، دم بزند. ما هنوز مشکل داریم که آیا میتوان خدا را دوست داشت یا نه. چون خدا که انسان نیست. ما هم از عشق ورزیدن، عشق ورزیدن به انسان را میفهمیم. حرفی مانند حرف لوتر را صوفیان ما زدهاند. این کشف صوفیها و عارفان ما بود که خداوند علاوهبر اینکه خالق ما است و هزاران صفت دارد، میتواند محبوب و معشوق ما هم باشد. این نکته را ما باید از عرفان خودمان، وارد کلام خودمان کنیم و از این طریق، رفرمیسم خودمان را فربهتر و غنیتر کنیم.
[1] ویراستهی سخنرانی دکتر عبدالکریم سروش در سمینار “رفرماسیون در غرب و اصلاح دینی در ایران”. میلانشتون آکادمی شهر کلن. آلمان