درسهای رفرم دینی در غرب

و ضرورتِ بازاندیشی در نواندیشی دینی

رضا علیجانی[1]

در ابتدا اشاراتی در مورد تلقی خودم (از مبحث لوتر) می‌کنم و سپس به ضرورت بازاندیشی در نواندیشی دینی می‌پردازم. تجربه‌ی رویش و زایش اصلاح و رفرم دینی در دنیای مسیحیت ضمن تفاوت‌های جدی‌ای که با وضعیت ما دارد، برای ما درس آموز است. تفاوت‌های آن تجربه بسیار بیشتر از تشابهات آن با وضعیت ماست. شاید بجز نوعی تشابه در پروتست و نوعی نقد و نقادی، به علت تفاوت اسلام مسیحیت و تفاوت ایران با اروپا تشابه زیادی با آن تجربه نداریم. هم اسلام و تفکر دینی ما با تفکر و بستر مسیحی متفاوت است و همین طور وضعیت ما در ایران و سیری که داشته‌ایم؛ که این سیر را می‌توان به سیر تاریخ اسلام هم تعمیم داد.

تشابهها و تفاوتهای جدی تجربه رفرم دینی در غرب و ایران

تجربه‌ی پروتستانتیزم و به طور مشخص تجربه‌ی لوتر تفاوت‌های جدی و ماهوی با تجربه اسلامی دارد. اول اینکه در درون سنت کلیسای مسیحیت بود. اما تجربه‌ی نواندیشی دینی ما خارج از حوزه‌های علمیه است. همچنین وصل و ربط اجتماعی گسترده‌تری داشت. خودش به یک کلیسای مستقل تبدیل شد. کلیسایی در برابر کلیسای دیگر و به عبارت دقیق‌تر کلیساهای دیگر. متکی و مستظهر به اشراف و پادشاهان بود. شاید اگر قدرت حامیان طبقاتی و اقتصادی این نحله نبود، این نحله هم مانند دیگر نوآوری‌ها در جهان مسیحیت در نطفه خفه و در بوته‌های خار سوزانده می‌شد. همچنین جهت‌گیری آن خیلی به نفع فقرا و طبقات فرودست نبود. در نواندیشی دینی ایرانی، نوعی معارضه‌جویی با قدرت، با سلطه و با فقر می‌بینیم.

البته تشابهاتی هم هست. تشابهاتی که قابل توجه است. یکی ارجاع به کتاب مقدس یا بازگشت به متن است که در نحله پروتستانتیزم و به ویژه لوتر می‌بینیم. دیگری نفی واسطه‌، نفی کلیسا، نقد رادیکال کلیسا به ویژه فساد و حجم دین و شریعتی است که برای حفظ این سلطه انباشته شده. و در نهایت نوعی رویکرد نسبت به اصلاح سازمان دین و شریعت که از اینجا به نظر من به سمت اصلاح الهیات می‌رود. یعنی از اصلاح شریعت و وضع موجود است که به اصلاح الهیات می‌رسد و نه برعکس.

لوتریسم نقطه تاکیدهایی دارد مانند نسبتی که وبر بین پروتستانتیزم و سرمایه‌داری برقرار می‌کند و روی مولفه‌هایی مانند توجه به دنیا، توجه به کار، رهایی بخشی کار و حتی کار به مثابه عبادت تاکید می‌کند تا جایی که حتی ربا در این دستگاه فکری توجیه می‌شود. همچنین سویه‌های فیض و نفی اراده آدمی و جنبه ضد یهودی وحشتناکی که لوتر دارد.

شاید در بین روشنفکران نواندیشی ایرانی، اگر تفاوت‌ها را کنار بگذاریم، نزدیک‌ترین نمونه‌ی مشابه به این رویکرد، مهندس بازرگان است. اوست که نزدیک‌ترین تلقی و بیشترین شباهت را نسبت به این نحله و دستگاه فکری دارد. یعنی اصالت کار، ترقی، رفاه، زندگی، ارجاع و تمرکز ویژه بر روی متن، که بیش از بقیه نواندیشان دینی است.

خود لوتر تحت تاثیر اراسموس است که برای تقریب به ذهن، چیزی است شبیه به طالقانی ما که سویه‌های رهایی‌بخش بیشتری نسبت به لوتر دارد. او در ابتدا از لوتر دفاع می‌کند، اما بعدا مرزبندی جدی برقرار می‌کند چرا که فکر می‌کند لوتر به سمت یک کلیسا و جزمیت جدیدی می‌رود و عنصر آزادی را مخدوش می‌کند. نواندیشی دینی ما بیشتر شبیه به اراسموس است تا لوتر. یعنی شبیه یکی از نیاکان تاریخی لوتر. بسط تاریخی و فکری‌اش را اگر بخواهیم مشابه سازی‌ کنیم، باید بیشتر به اراسموس بپردازیم.

 

سیر نزولی «نو»اندیشی در تاریخ اسلام

ما نواندیشی را از صدر اسلام داریم. اما اگر سیر تجربه را ببینیم از اخوان الصفا، از معتزله، از فلاسفه همینطور جلو بیاییم انگار از یک رویکرد بازتر و روشنگرانه‌تر به سمت رویکردی می‌رویم که می‌خواهد به شریعت، کلام و عقاید دینی جواب پس بدهد و خودش را با آنها تطبیق دهد. این نقطه‌چین و خط‌ سیر در مجموع در تاریخ تمدن اسلامی یک خط سیر نزولی است. یعنی تفکر اخوان الصفا نسبت به معتزلی، تفکر معتزله نسبت به فلاسفه و سیر تدریجی فلاسفه که بیشتر به کلام تبدیل می‌شود گویی حالت نزولی را طی می‌کند. به ویژه در حوزه شرق تمدن اسلامی. در غرب تمدن اسلامی ما ابن رشد را داریم که چیز متفاوتی است. ما در شرق مشابه‌اش را نداریم. تک مضراب‌ها و صاحب‌نظرانی مانند خیام و رازی داریم که حکایت دیگری دارند. شاید نواندیشان دینی می‌خواستند این مسیر را برعکس بروند. عکس مسیر از اخوان الصفا به فلسفه‌ای که شبیه به کلام شده. و به همان گشودگی اولیه‌ای که وجود داشت برسند. این‌که چقدر موفق شدند قابل بحث است. مهمترین چیزی که این سیر نزولی نشان می‌دهد این است که مذهب و فقه و کلام سنتی و کلاسیک و شریعت چقدر در حوزه تمدن اسلامی قدرت و نفوذ و سیطره داشته که «نواندیشی» را مرتب به عقب‌نشینی وادار کرده و زمین بازی را عوض می‌کند. اوج حرکت فلسفی در ایران، ملاصدراست که می‌خواهد کلام و عرفان و فلسفه را به تجانسی برساند که با رویکرد اخوان الصفا و معتزله‌ی اولیه متفاوت است.

اسلام جوان‌ترین دین جهانی است. این رودخانه باید بیشتر حرکت کند  تا سنگ‌های درشتش ساییده شود و فقه و شریعتش در تعامل و تضارب با واقعیت به یک انسجام یا تعادلی مانند ادیان دیگری که بسیار جزمی‌تر و تندروتر و خشن‌تر بودند، مانند تلمود یهودی و وندیداد زرتشتی؛ برسد و تعدیل شود. این سیر دشواری کار نواندیشان دینی را نشان می‌دهد. آنها از یک طرف با متولیان رسمی و سنتی دین یعنی با روحانیت و حوزه‌های علمیه در چالش و تعارض و تعامل بودند و از طرف دیگر با مدرنیته. آنها در دو طرف بازی می‌کنند. اما در هر دو طرف به جای تعامل، نوعی بی‌اعتنایی و یا تقابل شکل گرفته است. اگرچه نواندیشان دینی در بین طلاب و از طریق آنان در میان بزرگان حوزه تاثیرگذار بوده‌اند. اما این تاثیر به شکلی نبوده است که مانند پدیده‌ای شبیه لوتر در حوزه شکل بگیرد. رفرمیست‌های درون حوزه‌ی ما از آنجا مطرود می‌شوند. مانند کدیور. من معتقدم که همین الان در حوزه‌های دو طیف رادیکال در حال رشد است. یک بخش تندروی ضد سنی و ضد زن است که حتی تفکر رسمی جمهوری اسلامی از آنان بازتر است.  و بخش دیگر، نحله بازتری است که می‌توان در سبک فکری آقای سیستانی دید. به علاوه‌ی طلابی که زبان بلدند و با تئوری‌های جدید آشنا هستند. کسانی که به شکلی به جدایی دین از دولت اعتقاد دارند. این گرایش در بین طلبه‌های به نوعی دگراندیش وجود دارد که شدیدا تحت فشار امنیتی در حوزه‌ها و به خصوص در قم هستند. به ویژه از طرف دادگاه ویژه روحانیت که عقب‌افتاده‌تر از دادگاه انقلاب است. فشاری که بر روی روحانیت دگراندیش و رفرمیست است بیشتر از روشنفکران است. اگر این فشارها نبود ما می‌توانستیم این انتظار و امید را داشته باشیم که یک نحله رفرمیست با خروجی‌های مشخص و  قابل اعتنا در حوزه‌ها داشته باشیم.

 

جمهوری اسلامی پروژه و مسیر نواندیشی دینی را قیچی و سخت کرد

جمهوری اسلامی، نه انقلاب اسلامی؛ مسیر نواندیشی دینی را قیچی کرد. نواندیشان دینی فکر می‌کردند با کنار گذاشتن دین سنتی و تعامل با عصر روشنگری می‌توانند عصر روشنگری را کوتاه کنند و دور بزنند. اما پدیده جمهوری اسلامی این تجربه را قیچی کرد. یعنی ما مجبوریم که همان راه غرب را برویم. حتی در شکل نسخه‌های تندتر. یعنی باید نسخه فرانسوی را در پیش بگیریم تا نسخه آلمانی و انگلیسی که متعادل‌تر بود. در آنجا تعامل بیشتری بین نواندیشان و رفرمیست‌ها و حکومت وقت و رفرم‌های درون دینی اتفاق می‌افتاد. تجربه‌ی جمهوری اسلامی از هر دو سو، این صحنه‌ی بازی را عوض کرد و به نظر من لطمه‌ی شدیدی، هم به پروژه نواندیشی دینی، و هم به پروژه رشد تدریجی مدرنیته در ایران، وارد کرد. مدرنیته‌ای که در جهان غرب اتفاق افتاد، هم نحله رفرم دینی در آن موثر بود و هم نحله‌ای که به رنسانس و خرد خود بنیاد معتقد بود. این دو، سازنده‌ی همه‌ی مولفه‌های جهان جدید هستند. در همه‌ی مفاهیم جهان جدید مانند پلورالیسم و سکولاریسم و فمینیسم، این دو نحله موثر هستند. نسل اول فمنیست‌ها اکثرشان پروتستان هستند. اکثرشان ادبیات و استدلال‌های مذهبی دارند. هم در پرداخت و برساخت نظری و هم در تحقق عملی همه مولفه‌های مهم جهان جدید؛ هم رفورمیست‌های مذهبی موثر بودند و توانستند بخش زیادی از مردم را آماده کنند و هم بخش غیرمذهبی‌ها و پیروان عصر روشنگری و درپیشگیرندگان خرد خود بنیاد. اما به گمان من جمهوری اسلامی این تجربه را به هم زد. تعاملی که نواندیشان دینی می‌خواستند با مذهب سنتی داشته باشند و آن را به شکل کم‌هزینه‌تری عقب بزنند و هم با طرح دیدگاه‌هایی مانند عقل و عشق یا عرفان و معنویت و عقلانیت، بتوانند تعاملی با اندیشه‌های مدرن ایجاد کنند و دگرگونی و تحول را در جامعه ایران کم‌هزینه‌تر به پیش ببرند. البته مانع و تجربه‌ی جمهوری اسلامی به معنای شکست پروژه نواندیشسان دینی نیست. به معنای دشواری و موانع دشوار این مسیر است. من فکر می‌کنم نواندیشان دینی در مجموع در ایجاد تغییر فکری بیشتر از سایر روشن‌فکران در متن جامعه ایران تاثیر داشته‌اند. نه الزاما به علت قدرت تئوریک، بلکه به علت بستر و اتصالات اجتماعی بیشتر و مناسب تر. شرایط و بستر اجتماعی برای آنها فراهم‌تر بوده است. ممانعت جمهوری اسلامی پروژه‌ی نواندیشان دینی را تغییر نداده اما پلن و نقشه راه  آن را عوض کرده است.

 

یک تجربه از رفرم دینی در غرب؛ پیوند با زندگی روزمره

از تجربه پروتستانتیسم غربی، نه از زاویه دید حقانیت بلکه از زاویه دید موفقیت، نه از زاویه دید عقل نظری بلکه از زاویه دید عقل عملی، می توان این درس را گرفت که اصلاح الهیات مانند نفی رابطه‌ی واسط بین خدا و انسان و نفی کلیسا و اصلاح شریعت و سازمان دین باید تاثیری واقعی و جدی در زندگی آدم‌ها بگذارد. عموم آدم‌ها بر اساس ذهنیت نیست که جذب یک تفکر یا جریان می‌شوند بلکه بر اساس تاثیری است که در زندگی آنها دارد. به علت مفاهیم نیست، بلکه بر اساس مصادیق است. یعنی باید گفته شود که نفی واسطه بین انسان و خدا و نفی کلیسا یعنی چه و چه تاثیری بر روی زندگی روزمره آدم‌ می‌گذارد. باید گفت اگر این را بپذیری دیگر نیازی به این نیست که به کلیسا باج بدهی یا مقید به چنین شریعت ستبری باشی. اصلاح الهیات برای نخبگان جاذبه دارد. اصلاح شریعت هم همینطور. مصادیق این دو اصلاح است که می‌تواند جریان‌سازی کند . جذب‌کننده باشد. احزاب سیاسی هم مرام‌نامه‌های خوب دارند اما برنامه‌ی سیاسی آنهاست که برای عموم مردم موثر است. اصلاح الهیات، اصلاح شریعت و سازمان دین در نهایت باید تاثیرش را در زندگی روزمره‌ی آدم‌ها بگذارد.

 

آسیبشناسی نواندیشی دینی ایرانی

از این منظر وارد نوعی آسیب‌شناسی و راه‌حل از نظر خودم می‌شوم. در سیر نواندیشی دهه‌ی چهل و پنجاه و شصت با همه اختلاف‌نظرها و از منظر عقل عملی بخواهم به این روند نگاه کنم نکاتی به نظر می‌رسد. این آسیب‌شناسی درونی جریان نواندیشی دینی است. یکی از این مشکلات این است که نواندیشان دینی، مانند باقی روشنفکران ایرانی حالت جزیره‌ای دارند. در نسبت روزمره‌تری با زندگی مردم نیستند. این حالت بعد از انقلاب حتی تشدید هم شده است. نواندیشی دینی قبل از انقلاب با اقشار تحصیل‌کرده‌ی روشنفکر بیشتر ارتباط داشته است. در سیر دوران بعد از انقلاب، نواندیشان دینی از روشنفکر، به آکادمیسین تبدیل شده‌اند. دوم کم‌رنگ شدن عدالت اجتماعی و اقتصادی در گفتمان روشنفکری بعد از انقلاب بود که همدلی و همزبانی را کاهش می‌داد. این مشکل در مورد اصلاحات و جنبش سبز هم وجود دارد.

در روشنفکری پس از فروپاشی شوروی و روشنفکری دینی این مشکل وجود دارد. دریدا گفت که ما بار دیگر نیاز به شبح مارکس داریم. ما باید بگوییم که ما نیاز به شبح اعتراضات دی ماه داریم. مسئله‌ی عدالت و رفع تبعیض ما را وادار می‌کند که نواندیشی دینی به لحاظ الهیاتی هم در آن باره فکر کند. در رابطه با تبعیض اقتصادی و تبعیض جنسیتی بیندیشد. در مورد تبعیض جنسیتی حتی نواندیشی دینی عرب و شبه قاره هند از ما جلوترند. تبعیض بعدی، تبعیض بر علیه اقوام است. نه صرفا به خاطر مسائل و مصلحت‌های روز سیاسی که شب انتخابات و پای صندوق رای به فکرشان بیفتند. باید در این بحث به لحاظ مبانی تئوریک بیه طور جدی کار کنند. چپ‌ها در اروپا این کار را کرده‌اند.

جدا از مشکل جزیره بودن؛ مشکل بعدی مجمع الجزایری بودن خود نواندیشان دینی است. اگر در گذشته یک چهره برجسته در نواندیشان دینی وجود داشت الان چهره‌های متفاوتی، حتی ناهم‌قد، وجود دارد که بین آنها دیالوگ وجود ندارد. کمی بزرگ‌تر کنیم. در کل جهان اسلام آن تمرکزی که یهودیت و آیین زرتشت دارند را ما نداریم. ما علیرغم وجود وندیداد و تلمود به عنوان شریعت دین زرتشتی و یهودی که مملو از خشونت‌ (البته متکی بر بستر زمانه خویش)اند اما در شریعت عملی کنونی آنان دیگر آن خشونت را نمی‌بینیم. حتی گاهی برخی از صاحب‌نظران آن دین‌ها نمی‌دانند که در متون دین‌شان چنین چیزهایی هم هست چون دیگر هیچ رد و اثر و تاثیری در زندگی روزمره‌ی آنها ندارد. یک علت که آنها توانسته‌اند از آن عبور کنند ممکن است ناشی از رابطه دیالکتیکی عین و ذهن و جبرتاریخ یا تعامل با زندگی روزمره است اما یک دلیل دیگر این است آنها نهادهای منظمی مانند شورای اِفتاء دارند که وقتی آنها فتوی می‌دهند، همه می‌پذیرند. ما در جهان اسلام چنین گفتگو و تمرکز و مجمعی نداریم. من چند سال پیش در مورد ماه رمضان سوالاتی را مشترکا از نواندیشان دینی کردم. دکتر سروش پیشنهاد دادند که تاریخ ماه رمضان به جای قمری، شمسی باشد اما گفتند که مجمعی باید آن را اعلام کند. اما ما چنین مجمعی نداریم.

علاوه بر جزیره‌ای بودن نسبت به جامعه و مجمع الجزایری بودن در درون خود؛ نگاه و نقد دیگری هم که می توان کرد در رابطه با نسبت نواندیشان دینی با روحانیت از یکسو و روشنفکران غیردینی از سوی دیگر است. نواندیشی دینی با آنها دیالوگی برقرار نکرده است. تصور می‌کنند روحانیت مثلا باید کتاب‌های آنها را بخواند و هدایت شود. شریعتی که نظریه اسلام منهای روحانیت را معرفی می‌کند در عمل اما راس روحانیت را می‌زند ولی به طلاب اهمیت می‌دهد. چیزی که ما در گذشته آن را نمی‌دیدیم. یا مثلا نگاه شریعتی در آن فضا و احوال به جلسات روضه‌خوانی‌های زنانه بسیار قابل توجه و تامل است. بعد از انقلاب تئوری قبض و بسط سروش در روحانیت تاثیر زیادی گذاشت.

متاسفانه امروز کسانی مانند جواد طباطبایی نواندیشان دینی را می‌زند و رفورمیست‌های حوزه را برجسته می‌کند. این افراط و تفریط است. نه می‌توان روحانیت را رد و حذف کرد و نه تایید و پیروی. انتهای بهبود خواهی اتکا به رفرمیست‌های حوزه است که به نظر من استحاله پروژه نواندیشی دینی و در واقع حذف و نابودی آن به نفع روحانیت رفرمیست است. شریعتی می‌گفت که مارکسیسم رقیب است و نه دشمن. بر خلاف روحانیت سنتی. نگاه دقیق و ظریفی بود. این نسبت باید بین روشنفکری دینی و روشنفکری لیبرال و چپ و به طور کلی روشنفکری غیر دینی هم باید برقرار شود.

شیخ شلتوت و آیت الله بروجردی همگرایی را شروع کردند و گفتند ما نیاز به دارالتقریب مذاهب اسلامی داریم. من فکر می‌کنم ما در درجه‌ی اول نیاز به دارالتقریب نواندیشان دینی داریم و در مرحله بعد نیاز به دارالتقریب همه روشنفکران ایرانی با همدیگر داریم.

نواندیشی دینی نیاز دارد از مفاهیم به مصادیق برود. از آدم و حوا نیاز دارد به حقوق زنان بروند. محافظه‌کاری برخی از نواندیشان دینی در مسئله روزه برای من جالب‌تر بود. حوزویان گاهی از نواندیشان دینی در مورد تغییرات جلوتر هستند. در مورد حقوق بهائیان، در مورد دگرباشان جنسی، در رابطه با اصلاح شریعت عبادی. من ملاحظات نواندیشان دینی را درک می‌کنم اما ملاحظه‌کاری ایشان برایم قانع کننده نیست.

سکولاریسم و پلورالیسم را نواندیشان دینی بیشتر و پیشتر از دیگر روشنفکران عرفی مطرح کردند. اما در بحث از مصادیق که نسبت میان دین و سیاست و حکومت است را با صراحت و دقت روشن نکردند. یعنی در برابر ولایت فقیه مطرح نکردند.

دوم اینکه نواندیشی باید همراه با نوایمانی باشد. یکی از بحران‌های اصلی در نسل جدید همین مسئله است. در این رابطه جمهوری اسلامی متهم ردیف اول است. اما نواندیشی دینی نیز بخش‌های معرفتی‌اش بیشتر از مباحث تربیتی و اخلاقی است. چون اخلاق در ایران بیشتر به دین متصل است. متهم اصلی حاکمیت و اسلام سیاسی است اما نواندیشی دینی هم کم کاری کرده است.

من فکر می‌کنم کارویژه‌ی اصلی نواندیشی دینی مسئله‌ی معنا و اخلاق است. آنها اگر می‌خواهند حرف ایجابی هم بزنند باید در مورد معنا در زندگی و اهمیت‌اش صحبت کنند. حالت عکس ‌العملی موقت است. نباید زیاد ادامه پیدا کند. باید وجه ایجابی داشته باشیم. در جامعه هم چسب ملی و هم چسب اخلاقی ضعیف شده. ما در آستانه یک نوع فروپاشی ملی قرار داریم. نوعی واگرایی که در خانواده و جامعه شاهدش هستیم. نیاز داریم که حرف‌های ایجابی زده شود. اگر روزی در مورد حق و تکلیف صحبت کردیم الان باید در مورد حق و مسئولیت صحبت کنیم. اینجا جنبه‌ی ایجابی داشته باشد و نه الزاما سلبی. یعنی اگر حقی داریم، مسئولیتی هم داریم. در پایان باید تاکید بر گفتگو کنیم، نیاز به گفتگو داریم و نیاز به گفتگو داریم.

در آخر هم بگویم که نواندیشی دینی نباید سرنوشت خودش را به جمهوری اسلامی گره بزند. جمهوری اسلامی یا باید تغییر کند یا بیفتد. در هر دو حالت نواندیشان دینی نباید سرنوشت خود را به جمهوری اسلامی گره بزند. دین در ایران قوی‌تر از این است که ربطی به جمهوری اسلامی داشته باشد. اما در جزر و مدهای روزگار نواندیشی دینی باید این تیزهوشی را داشته باشد که سرنوشت خود را از جمهوری اسلامی جدا کند.

[1] ویراسته‌ی سخنرانی رضا علیجانی در سمینار “رفرماسیون در غرب و اصلاح دینی در ایران”. میلانشتون آکادمی شهر کلن. آلمان