نان، نام اعظم خداوند

حکیمی؛ پیشگام فقرستیزی در روزگار ما

حسن فرشتیان

درآمد:

زنده‌یاد محمدرضا حکیمی (14 فروردین 1314- 31 مرداد 1400) که تربیت یافته حوزه علمیه مشهد و اساتید مبرز عصر خویش بود، با ذوق و قریحه سرشار ذاتی خویش و با تلاش پایدار و خستگی ناپذیرش، از پیشگامان احیاگری و اصلاح گری دینی و از تاثیرگذاران بر چند نسل در بیش از نیم سده اخیر بود.

نخستین بار در ایام نزدیک به نوجوانی، توصیف کمالات او را از پدرم شنیدم که ضمن نقل خاطراتی از جایگاه علمی و معنوی شیخ مجتبی قزوینی، محمدرضا حکیمی را از شاگردان مبرز وی معرفی کرد که پیش از آن در اقامت‌های تابستانی شیخ مجتبی در ییلاقات حومه مشهد، با جمعی از شاگردان، وی را همراهی می‌کردند.

ویژگی‌های آثار منتشره ایشان، نیز از همان دهه‌های دور، هم از جهت محتوا و هم از جهت فرم و شکل، برجستگی و بروز و نمود خاصی داشت.

از جهت فرم و شکل، آثار وی، بیانگر ذوق ادبی و آگاهی و تسلط بر ادبیات فارسی و عربی می‌باشد که از همان دوران طلبگی  ایشان، این قریحه سرشار، در سروده های ایشان به زبان فارسی و عربی نمایان بوده است.

از جهت محتوایی نیز، دو ویژگی، در دهه های بعدی، آثار ایشان را متمایز می‌ساخت:

– یکی تعلق خاطر وی به «مکتب تفکیک» بود و دیگر، که کم و بیش در همه آثار ایشان به شکلی مشهود است دغدغه «عدالت جویی انسان محور» اوست.

نکته جالب توجه این که در کتاب «مکتب تفکیک» که به موضوع تفکیک متون دینی (آیات و روایات) از کلام دیگران (فیلسوفان و عارفان و…) اختصاص دارد، حکیمی به شرح حال ده نفر از علمای این مکتب می‌پردازد، در شرح حال آنان، می‌نویسد که این دانشمندان و علما که «از خداپرستی و انسان‌دوستی انبیایی مایه‌های روحی دارند، هیچگاه نمی‌توانند از پرداختن به کار خلق خدا و اهتمام به امور مسلمین، غافل باشند و بر محرومان و مظلومان هرچه بگذرد، عین خیالشان نباشد».[1] وی سپس، در شرح حال هر کدام از آنان، بخشی را به کنش های اجتماعی آنان و حمایتشان از مظلومان و محرومان اختصاص می‌دهد.

زنده یاد حکیمی، محتوی اسلام را در دعوت به «توحید» و «عدالت» می دانست. او با اشاره به نخستین پیام اسلام «قولوا لا إلَهَ إلَّا اللَّهُ تُفلِحوا» توحید را مایه رستگاری، و با اشاره به آیه «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى» (مائده، 5/8) عدالت را سبب سعادت می‌دانست. از منظری دیگر، وی «توحید» را جنبه تئوری و اعتقادی پیام اسلام، و «عدالت گستری» را جنبه کاربردی و عملی محتوای آن پیام می‌دانست: «در بعد اعتقاد و طرز فکر، پیامبر اکرم (ص) از نقطه صحیح توحید آغاز کرد، و در بعد عمل و اقدام، از نقطه ضروری عدالت. چون دین خدا بر این دو پایه استوار است. توحید و خداپرستی (یا قوم اعبدوالله)، و عدل و عدالت گستری:  فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ (اعراف، 7/85) وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ. (شوری، 42/15)».[2]

به گفته خودش، این‌ها «فریادهای» او بوده است «در طول پنجاه سال»: «فریاد عدل و اجرای عدالت»، «توزیع عادلانه ثروت جامعه»، «رفع غصب از مایحتاج مردم»، «اجازه زندگی و رشد دادن به انسان جامعه -کوتاه کردن دست قارونان (مردان خبیث) از دار و ندار ملت-»، «دزدان کلان را گرفتن» و…[3]

پیش از او، علی شریعتی (1312-1356)، سه گانه شوم «زر» و «زور» و «تزویر» را در ادبیات آگاهی بخش خویش مورد انتقاد قرار داده بود: «و ناگهان دیدم که در کنار فرعون‌ها و قارون‌ها که به بردگی‌مان می‌خریدند و به بیگاری‌مان می‌کشیدند، دیگرانی نیز به نام جانشینان این پیامبران سرکشیدند: روحانیان رسمی.»[4]

محمدرضا حکیمی نیز در ادبیاتی مشابه، سه گانه شوم طاغوت‌های مانع سعادت را، طاغوت سیاسی «فرعون»، اقتصادی «قارون» و فرهنگی «هامان» می‌دانست و معتقد بود که «انقلاب کامل، آن است که سه طاغوت را ساقط کند».[5]

در آیات قرآن، از هامان به عنوان همراه فرعون یادشده است، وی در حکم وزیر و مباشر فرعون بود. در قرآن، ضمن نقل داستان موسی، آورده شده است که به موسی فرمان داده شد که به‌سوی این سه شخصیت «فرعون، هامان و قارون» برود. در آیه ای از قرآن نیز، نام این سه شخصیتی که در جبهه مقابل پیام توحیدی موسی قرار داشتند در کنار هم ذکر شده است.[6]

در مجموعه مجلدات گرانسگ «الحیاة»، با اشاره به سیره نبوی، مفاسد اجتماعی را برخاسته از امور ذیل می‌دانست:

  • –          «دور شدن ثروتمندان و توانگران اسلامی از سیره نبوی در انباشت و تکاثر ثروت»؛
  • –          «کوتاهی کردن علمای مسلمان در قطع رابطه با متکاثران و مسامحه ایشان در حرام شمردن ثروت تکاثری و تعدی اقتصادی»؛
  • –          «خودداری حکومت گران کشورهای اسلامی از مبارزه با متکاثران بلکه تمایل نشان دادن ایشان و -در بسیاری از اوقات- به حکومت رساندن ایشان»
  • –          «طرفداری برخی کسان که مردمان به سخنان ایشان گوش می دهند از ثروتمندان و تایید آنان»؛
  • –          «طرح دینی قوانین و برنامه های اقتصادی به صورتیکه به سود اینان باشد».[7]

چنانچه ملاحظه می‌کنیم، محمدرضا حکیمی علت مفاسد را در سه گانه طاغوت‌های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی می‌دانست. او در تبیین این ریشه‌های سه گانه مفاسد، نگاه ویژه‌ای به عالمان دینی داشت، او که خود برخاسته از همین طبقه بود به گونه‌ای پرچمدار شورشی فرهنگی در دهه‌های اخیر در این زمینه شد، البته شورش فرهنگی وی، شورشی «درونی» محسوب می‌گردید و تا حدود زیادی تحمل می‌شد. او هرچند در زمینه‌های سیاسی، به عنوان یک کنشگر سیاسی ایفای نقش نمی‌کرد ولی به عنوان یک کنشگر فرهنگی، در چارچوب کنش فرهنگی، معترض بی‌عدالتی و فقدان عدالت در بخش اقتصادی بود. لذا جامعه اسلامی را جامعه «منهای فقر» می‌طلبید.

موضوع این یادداشت مختصر که در آستانه چهلمین روز درگذشت زنده‌یاد محمدرضا حکیمی، دانشمند دردآشنا و عدالت جو، به قلم آمده، به همین دغدغه مشترک «عدالت جویی» اختصاص دارد.

در این یادداشت، به نقش همان «سه گانه» شوم مورد اشاره (طاغوت های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی) در فقرگستری، و به بی تحرکی آنان نسبت به فقرزدایی پرداخته می‌شود.

در زبان عربی، واژه «فقار» به معنای «مُهره‏‌های پشت بدن» است. به باور لغت شناسان، فرد تهی‌دست و نیازمند را از آن جهت، «فقیر» می‌نامند که گویا ستون فقرات پشتش زیر بار معیشت خم شده، و در پی ذلّت و بیچارگی کسب معیشت، ستون فقراتش شکسته شده است.[8]

تردیدی نیست که برای فقرستیزی، در نخستین گام باید به ریشه یابی فقر پرداخت. در ریشه یابی «فقر» ساده انگارانه است اگر این بلای شوم را به قضا و قدر الاهی نسبت دهیم و در برابر آن بی تفاوت باشیم. هرچند، اندیشه «تقدیرگرایی» سبب شده است که برخی، فقر را ناشی از قضا و قدر الاهی دانسته و تسلیم آن شوند، ولی این نگرش، ناشی از حیله ارباب قدرت و مکنت برای به انقیاد درآوردن محرومین و تهی‌دستان بوده است. 

از دیدگاه آیات قرآن و روایات، فقر، معلول روابط نابسامان اجتماعی بین خود انسان‌هاست. روابط ناصحیح انسان با انسان، انسان با طبیعت، انسان با خدا، انسان با مال و ثروت هرکدام نقش مخربی در گسترش فقر داشته‌اند. در برخی موارد نیز، پدیده فقر به دلیل تنبلی و یا کم کاری شماری از مردم است، زیرا امروزه تولید ثروت و فقر فقط فردی نیست از قضا امروز بیشتر اجتماعی است، امروز بیش از گذشته جامعه ای از ثروت بیشتری برخوردار می‌شود که آحاد آن در یک حرکت جمعی، تولید ثروت کنند.

ولی به نظر می‌رسد که تنظیم نادرست روابط بین انسان‌ها، مهمترین منشاء فقر و تهیدستی است. فقر معلول عملکرد قدرت های سیاسی و اقتصادی می‌باشد که به وظایف خویش در تقسیم عادلانه ثروت و مکنت عمل نکرده‌اند، و همچنین ناشی از عملکرد عالمانی است که به پیمان الاهی خویش در مورد یاری ستمدیدگان وفا نکردند. به تعبیر محمدرضا حکیمی، در حقیقت، فقر ناشی از عملکرد بد همان طاغوت های سه گانه «سیاسی»، «اقتصادی» و «فرهنگی» است.

1- حاکمان فقرگستر :

بر طبق آیات قرآنی، یکی از اهداف بعثت پیامبران، برپایی عدل و قسط انصاف بوده است: لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ (حدید، 57/25). اما این سنت ارزشمند اسلامی، پس از پیامبر، سنتی منسوخه و فضیلتی فراموش شده گردید. خلفا و سلاطین از همان دهه های نخستین شکل گیری جامعه نوپای اسلامی، با به فراموشی سپردن این سنت نبوی، از همان عصر بنی امیه، به منافع شخصی و قبیلگی خویش توجه داشته و از ایفای وظیفه برقراری قسط و عدل غافل بودند. این غفلت حاکمان، موجب فراموشی این فضیلت بزرگ گردید و سبب تخلف آنان از آن شرح وظایف اولیه زمامداری و رسیدگی به وضعیت معیشتی جامعه و به ویژه تهی دستان گردید، و در نتیجه زمینه ساز گسترش تنگدستی و افزایش شکاف اجتماعی اقتصادی میان فرادستان و فرودستان جامعه شد.

توزیع ناعادلانه ثروت های طبیعی و نابسامانی زمین و ویرانی منابع خدادادی، ناشی از همین عدم اقامه قسط و فقدان عدالت و دادگستری می باشد. علی بن ابیطالب، دلیل این تهی دستی و تنگدستی مردم را غارت اموال عمومی از طرف زمامدارانی می دانست که برای آینده خویش و یا نسل خویش ذخیره می کنند زیرا امیدی به بقای حکومت و قدرتشان ندارد: «و علّت خرابى زمین بى چیزى و تنگدستى اهل آن زمین است، و فقر و ندارى آنان ناشى از زراندوزى والیان، و بدگمانى آنان به بقاء حكومت، و كم بهره گیرى آنان از عبرت ها و پندهاست».[9]

علی بن ابی طالب هنگامی  که مالک اشتر را به سوی فرمانداری مصر روان کرد، در نامه ای به وی، دستورالعمل هایی را برای گرفتن مالیات و مصرف آن بیان نمود. در این دستورالعمل که به «عهدنامه مالک اشتر» معروف است، علی تصریح می کند که هدف از مالیات و درآمدهای عمومی، مصرف آن در توسعه و آبادانی مملکت است. اگر این درآمدهای عمومی در جهت فربه شدن زمامداران و اطرافیان آنان خرج شود، سبب فساد و تخریب مملکت و در نهایت سبب سقوط نظام سیاسی حاکم می شود: «چرا كه تمام مردم جیره خوار مالیات و پرداخت كنندگان آن هستند. باید اندیشه ات در آبادى زمین از تدبیرت در جمع آورى مالیات بیشتر باشد، زیرا مالیات جز با آباد كردن زمین به دست نمى آید، و هر كس بخواهد منهاى آباد نمودن، مالیات بگیرد، شهرها را خراب كرده، و بندگان خدا را به هلاكت انداخته، و حكومتش جز اندک زمانى نماند».[10]

علی پس از به خلافت رسیدن، در خطبه ای، به برشماری حقوق متقابل مردم و حکومت می پردازد. در این سخنرانی، یکی از حقوق مردم بر حاکمان را بازپرداخت حقوق اقتصادی و مالی شهروندان بیان می کند: «اى مردم، مرا بر شما حقّى است، و شما را بر من حقّى. اما حق شما بر من این است كه خیرخواه شما باشم، و غنیمت شما را به نحو كامل به شما بپردازم…».[11] در این تعبیر، علی، پرداخت حقوق اقتصادی مردم که در آن زمان سهم آنان از غنیمت ها بود را از حقوق مردم و از وظایف و مسئولیت های حاکمان می داند.

2- ثروتمندان فقر گستر:

در آیات و روایات، وظایفی برای فرادستان اقتصادی و ثروتمندان جامعه در برابر فرودستان اقتصادی مقرر شده است. بخشی از این وظایف، در چارچوب پرداخت مالیات های شرعی است. ولی پرداخت این مالیات ها، فقط بخشی از وظایف و مسئولیت آنان در برابر تهی دستان است. حتا با پرداخت این مالیات های شرعی و یا قانونی، محرومان همچنان، حق و حقوقی در أموال و ثروت های فرادستان اقتصادی جامعه دارند. زیرا انباشت ثروت در سرمایه اغنیا، بدون تردید با استفاده از نیروهای کار تهی دستان و با استفاده از منابع عمومی کشور و جامعه بوده است.

در آیات قرآن، تصریح شده است که اغنیا علاوه بر مالیات های مقرر، بایستی به حق و حقوق تهیدستان برسند. در أموال اغنیا، حقوقی برای نیازمندان و محرومان وجود دارد: «و در اموالشان برای سائل و محروم حقی معیّن است»؛ «وَ فی أَمْوالِهِمْ حَقُّ لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» (ذاریات، 51/19). در آیه ای دیگر از قرآن نیز به همین حق محرومین و تهیدستان در أموال فرادستان تصریح شده است: «و همانانی که در اموالشان حقّی معلومی برای درخواست کنندگان و نیازمندان هست».[12]

امام علی در این باره می گوید: «خداوند سبحان، خوراک و نیازهای مادی نیازمندان را در اموال ثروتمندان معین کرده؛ پس هیچ فقیری گرسنه نمی ماند، مگر به واسطه کامیابی ثروتمندان که از حق آنان بهره مند شده اند. و خداوند آنها را به خاطر این عمل مؤاخذه خواهد کرد»؛ «إنّ اللّه سبحانه فرض فى أموال الأغنیاء أقوات الفقراء، فما جاع فقیر إلاّ بما متّع به غنىّ ، واللّه تعالى سائلهم عن ذلك».[13]

۳- عالمان فقرگستر:

برخی از عالمان دین، هنگامی که به عنوان بخشی از فرادستان و طبقه حاکمه قرار می‌گرفتند، توجیه‌گر استثمار و بهره وری اربابان نسبت به رعایا می‌شدند، و گاه به توجیه «الهیات جبری» و «قضا و قدر محتوم الاهی» می‌پرداختند تا فرودستان به کاست و طبقه اجتماعی خویش راضی بوده و سرنوشت را همانگونه که مقدر شده پذیرا باشند و به نبرد برای تغییر جایگاه های اجتماعی نپردازند. آنان در توجیه شکاف فرادستان و فرودستان، گاهی با استناد به عدل الاهی، توجیه شرعی پیدا می‌کردند، و گاهی نیز با وعده به دنیایی بهتر در بهشت برین، فرودستان را به فردوس الاهی وعده می‌دادند.

در قرآن، این طایفه از روحانیون ادیان، به شدت نکوهش شده اند زیرا به تعبیر قرآن، اینان از ماموریت اصلی خویش انحراف گرفته و خود تبدیل به «اربابان» جدید شده‌اند. به این طایفه از روحانیونی که جایگاه خویش را فراموش کرده و همگام و همراه با فرادستان سلطه جو به ذخیره سازی و انباشت ثروت و مکنت می‌پردازند، عذاب دردناک الاهی، وعید داده شده است: «اى كسانى كه ايمان آورده‏‌ايد بسيارى از دانشمندان يهود و راهبان، اموال مردم را به ناروا مى ‏خورند و آنان را از راه خدا باز مى دارند و كسانى كه زر و سيم را گنجينه مى كنند و آن را در راه خدا هزينه نمى كنند، ايشان را از عذابى دردناک خبر ده».[14]

امام علی در خطبه شقشقیه تصریح می‌کند که خداوند از عالمان پیمان گرفته است که بر «شكم بارگى ستمگر» و «گرسنگى ستمدیده» سکوت و بی‌تفاوتی پیشه نکنند. این فقرزدایی همگانی، نه تنها از وظایف و مسئولیت‌های رهبران و حاکمان سیاسی جامعه است، بلکه وظیفه عالمان دین نیز می‌باشد. علی در خطبه شقشقیه، این چنین، از این پیمان الاهی از علما که در برابر شكم بارگى ستمگر و گرسنگى ستمدیده سكوت ننمايند، سخن می‌گوید: «قسم به خدايى كه دانه را شكافت، و انسان را به وجود آورد، اگر حضور حاضر، و تمام بودن حجت بر من به خاطر وجود ياور نبود، و اگر نبود عهدى كه خداوند از دانشمندان گرفته است كه در برابر شكم بارگى ستمگر و گرسنگى ستمدیده سكوت ننمايند، هرآینه، من دهنه شتر حكومت را بر كوهانش مى انداختم، و پايان خلافت را با پيمانه خالى اولش سيراب مى كردم».[15]

امام حسین در خطبه ای در جمع یارانش، در سرزمین منی، به نقد عملکرد «عالمان خاموش» در مفاسد اقتصادی می‌پردازد. تاریخ ایراد این خطبه، دو سال قبل از حادثه عاشورا، در سال 58 هجری قمری است. این خطبه در فضایی ایراد شده است که پس از پیامبر، راویان حدیث و ناقلان اخبار، به عنوان «عالمان دین» جایگاه ویژه‌ای پیدا کرده بودند. حاکمان نیز برای اثبات حقانیت و مشروعیت خویش به سراغ آنان می‌رفتند تا با «جعل حدیث» برای خویش مشروعیتی دست و پا کنند. هر کدام از این عالمان، قیمتی داشتند و هر جعل حدیث نیز قیمتی ویژه داشت. برخی به قیمت «زر»، دانش و منزلت خویش را در خدمت «تزویر» قرار می‌دادند و برخی دیگر نیز از ترس «زور». عالمان راستینی که اهل معامله نبودند و ابوذرگونه تبعید ربذه را بر سکوت و خموشی ترجیح می‌دادند بسیار اندک بودند. در این فضای آلوده و عافیت طلبی و راحت جویی، امام حسین، خطاب به این گروه از «عالمان خاموش»، به نقد آنان می پردازد:

«شما ای گروه علمای حاضر، ای گروهی که مشهورید به دانشمند بودن، به نیکی یاد می‌شوید، به اندرزگویی و نصیحت کردن در جامعه معروف شده‌اید به خاطر خدا، در دل مردم هیبت و شکوه پیدا کرده‌اید […] برایتان بیمناک هستم که خداوند نکبتی از عذابهای خویش بر شما روا دارد، زیرا شما در سایه کرامت الهی به جایگاهی برتر دست یافته‌اید، ولی خداشناسان واقعی را ارج نمی‌نهید، در حالیکه شما به خاطر خدا مورد احترام و تکریم هستید. شما می‌بینید که پیمان‌هایی که در برابر خدا منعقد شده (قراردادهای اجتماعی برای مناسبات و روابط اجتماعی) شکسته می‌شود ولی فریادی برنمی‌آورید، شمایی که بخاطر پاره‌ای از قراردادهای پدران‌تان نگران شده و فریاد می‌کنید، در حالیکه تعهداتی که در برابر پیامبر خدا شده فراموش شده است، نابینایان و لالان و زمینگیر شدگان در شهرها بی کس و کار مانده‌اند و کسی به آنان ترحم نمی‌کند، و شما نه به قدر و جایگاه خویش عمل می‌کنید و نه به آنانی که دست به اقدام می‌زنند یاری می‌رسانید، و با چرب زبانی و چاپلوسی جایگاه خویش را نزد ستمگران تامین می‌کنید، در حالیکه نهی شده‌اید از اینگونه  رفتارها، و مامور شده‌اید که یکدیگر را نیز نهی کنید از این رفتارها، و شما در این امور خود را به غفلت و بیخبری می‌زنید».[16]

ممکن است برخی عالمان دینی، توجیه کنند که آنان فقط نگرانی امور معنوی و دینی جامعه هستند، حتا در این فرض، اگر آنان، خویش را فقط پاسبان حریم دین بدانند، نمی‌توانند فضیلت فقرستیزی را نادیده بگیرند زیرا بر طبق همین آموزه های دینی، فقر موجب «کاهش دینداری»، «انحطاط اخلاقی»، «کشتار جمعی» و «همنشین کفر» می‌باشد.

فقر و کاهش دینداری: فقر دین انسان و درجه دینداری آدمیان متوسط را دستخوش کاهش تدریجی می‌کند و ایمان انسان را تضعیف می‌نماید. متوسط آدمیان دیندار، در مصاف با فقر و تهیدستی روزمره، ایمانشان به خدا و امیدشان به رحمت الاهی کاسته می‌شود. در آیه‌ای از قرآن، یکی از آثار فقر و تهیدستی، بدگمانی آدمیان نسبت به خداوند و زبان اعتراض گشودن انسان به خدا، بیان شده است.[17] امام علی به فرزندش محمد حنفیه می‌گوید: «فقر، موجب نقص و کمبودی در دین می‌شود».[18]

فقر و انحطاط اخلاق: علی می‌گفت: «تنگدستی، اخلاق را زشت میکند».[19] وی در گفتاری به فرزندش حسن می‌گوید: «فرزندم! انسانی را که به دنبال قوت و روزی خود می‌‏رود، ملامت مکن؛ چون کسی که رزق خود را ندارد و آن را نمی‌‏یابد، خطاهایش زیاد می‌‏شود. فرزندم! فقیر، حقیری است که کسی حرفش را گوش نمی‌‏دهد و مقام و منزلتش شناخته نمی‏‌شود. اگر راست بگوید، او را دروغگو می‌‏نامند و اگر زهد اختیار کند، او را جاهل می‌‏نامند. فرزندم! کسی که به فقر مبتلا شود، به چهار ویژگی گرفتار شده است: در یقینش ضعف پیدا می‌‏شود، در عقلش نقصان ایجاد می‏‌شود، در دینش رقّت و سستی پدیدار می‌‏گردد، حیا در او کم می‌‏شود».[20]

فقر و کشتار جمعی: در آیه‌ای از قرآن پس از نهی از معاملات و تصرفات نامشروع که «اکل مال به باطل» نامیده می‌شود، تصریح شده است که نقل و انتقال أموال بین شما و معاملات شما در صورتی صحیح است که ناشی از نقل و انتقالی رضایتمندانه باشد. در شرایط عدم موازنه، این قدرت‌های سیاسی و اقتصادی هستند که می‌توانند تبادلات غیرمنصفانه را به سود خویش انجام دهند و «اکل مال به باطل» کنند. در این چرخه ظالمانه حرامخواری، مال مردم خورندگان، که با استفاده از امکانات خویش از رانت‌های سیاسی و اقتصادی برخوردار هستند، روز به روز فربه تر شده و تهیدستان جامعه، روز به روز فقیرتر و تنگدست تر می‌گردند.

فاجعه آمیزترین رابطه اقتصادی، زمانی شکل می‌گیرد که فرادستان سیاسی و اقتصادی، دست در دست یکدیگر، به تجاوز خویش به شکل ظاهرا قانونی و یا شرعی، سامان دهند و عالمان دین نیز یا توجیه گر این بی‌عدالتی‌ها باشند و یا اینکه سکوت پیشه کنند، در نتیجه، وضعیت کلی اجتماعی رو به نابسامانی و تباهی می‌رود. در ادامه آیه فوق، نهی شده است که به کشتن یکدیگر نپردازید: «ای كسانی كه ایمان آورده اید! اموال یكدیگر را به باطل و از طرق نامشروع نخورید، مگر اینكه تجارتی با رضایت شما انجام گیرد، و خودكشی نكنید، خداوند نسبت به شما مهربان است».[21] برخی از مفسران[22] از این آیه استنباط كرده اند که فقر و وضعیت نابسامانی اقتصادی یک جامعه، به «انتحار اجتماعی» و «خودکشی جمعی جامعه» منجر می‌شود. از این آیه می توان برداشت کرد که افزون شدن گسل‌های شکاف طبقاتی، نه تنها منجر به فقیرتر شدن فرودستان می‌شود بلکه در نهایت منجر به «فروپاشی اجتماعی» و «خودکشی اجتماعی» می‌شود.

فقر و کفر: فقر نه تنها منجر به کاهش دینداری و انحطاط اخلاقی می‌شود بلکه همنشین و قرین کفر تلقی شده است. پیامبر اسلام فقر را معادل کفر می‌دانست: «نزدیک است که فقر، به کفر بیانجامد»؛ «کاد الفقر أن یکون کفرا».[23]  پیامبر در واپسین سخنرانی خویش بر فراز منبر، به حاکمان پس از خویش توصیه کرد که با فقیر نگهداشتن مردم، آنان را به کفر و بی دینی سوق ندهند: «خدا را به یاد هر حاكم اسلامی پس از خود می آورم درباره عمل به وظایفش، … مبادا مردمان را فقیر كند كه در نتیجه، كافرشان سازد، و درب خویش را بروی آنان نبندد تا اقویا ضعفا را ببلعند».[24] لذا پیامبر از خداوند، برکتِ در نان می طلبید و دعا می کرد که «خدایا نانمان را برکت بده! و بین ما و نانمان جدایی مینداز! اگر نان‌مان نبود نه نماز می‌خواندیم و نه روزه می‌گرفتیم و نه سایر فرائض و وظایفمان را انجام می دادیم».[25]

پیامبر، همزمان که از «کفر» به خدا پناه می‌برد، در کنار آن، از «بدهکاری» نیز به خدا پناه می‌برد. یارانش از او شنیدند که می‌گفت: «پناه می‌برم به خدا از كفر و بدهكاری». پرسیدند «ای رسول خدا! آیا بدهی و قرض را با كفر برابر می دانی؟»، پاسخ داد «آری».[26] وی در موارد گوناگونی، به شکلی مقارن، «کفر» و «فقر» و «عذاب قبر» را همردیف آورده و هم زمان از هر سه این‌ها به خدا پناه می‌بُرد: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكُفْرِ وَالْفَقْرِ وَعَذَابِ الْقَبْرِ».[27]

نتیجه:

در فرازهای پیشین مشاهده شد که صرفنظر از سستی و کم کاری برخی انسان‌ها، ارباب «قدرت» و «ثروت» و «دانش»، به شکل تاثیرگذاری، منشا گسترش فقر و شکاف طبقاتی در جامعه می‌شوند. چنانچه ملاحظه شد در آموزه‌های دینی، فقر و تهی دستی شدیدا مورد سرزنش قرار گرفته و از ریشه‌های بدبختی دنیا و آخرت تلقی شده است. هرچند، کسی که زندگی زاهدانه را به انتخاب خویش برگزیده است، می‌تواند به فقر انتخابی خویش مباهات کند. اما کسی که از روی ناچاری و استثمار فرادستان جامعه و اربابان قدرت و ثروت و مکنت به فقر کشانده شده است، فقرش، نه سبب افتخار و مایه مباهات، بلکه مایه ننگ و عار است.

در ادبیات برگرفته شده از متون دینی، با چهره‌ای پلید از فقر مواجه می‌شویم که همزاد و قرین کفر محسوب می‌شود و ریشه آن نه در بلایای آسمانی و قضا و قدر الاهی، بلکه در عملکرد حاکمیت و در سودجویی و افزون طلبی و اجحاف و ستمگری اربابان قدرت و ثروت، و سکوت و بی‌تفاوتی عالمان قرار دارد.

برداشت‌های دینی از جانب دانشمندان کلام و معارف دینی، برای توجیه فقر و توصیه به رضا به قضای الاهی، با نصوص متونی که مبارزه با فقر را از وظایف حاکمان و ثروتمندان وعالمان بر می‌شمارد در تناقض و ناهمخوانی است.

هر گونه برداشت فقهی نیز که موجب فقرزدایی نشود، از روح تعالیم قسط جویانه پیامبران الاهی خالی و تهی است. عالمان دینی نیز بسان پیام آوران دینی، باید نه تنها این سنت فراموش شده فقرستیزی و عدالت جویی را احیا کنند بلکه باید خویش، پرچمدار برپایی قسط در جامعه باشند، و این مهم، ممکن نیست مگر این که سنت و فضیلت فراموش شده «فقرستیزی» احیا گردد و روحیه آرمانگرایی مطلوب و فریادهای دردمندی و عدالت جویی، بسان فضیلت و ارزشی اخلاقی و معنوی به فقرستیزی و عدالت جویی نفسی تازه ببخشد.

اگر عالمان دین، حتا فقط نگرانی امور معنوی و دینی جامعه باشند، نمی‌توانند فضیلت فقرستیزی را به فراموشی بسپارند زیرا در همین ادبیات دینی، فقر همنشین کفر خوانده شده است.

عطار نیشابوری در مصیبت نامه، داستان شوریده حالی را نقل می کند که از وی پرسیدند نام اعظم خدا چیست؟ پاسخ داد «نام اعظم خدا نان است اما این را جایی نمی‌توان گفت» گفتند ای نادان شرم کن، چگونه نام اعظم خدا نان است؟ پاسخ داد «در قحطی نیشابور چهل شبانه روز می‌گشتم، نه هیچ جایی صدای اذان شنیدم ونه درب هیچ مسجدی را باز دیدم، از آنجا بود که دانستم نام اعظم خدا و بنیاد دین و مایه اتحاد مردم، نان است».

سائلی پرسید از آن شوریده حال

گفت اگر نام مهین ذوالجلال

میشناسی بازگوی ای مرد نیک

گفت نانست این نه‌بتوان گفت لیک

مرد گفتش احمقی و بی قرار

کی بود نام مهین نان شرم دار

گفت در قحط نشابور ای عجب

میگذشتم گرسنه چل روز و شب

نه شنودم هیچ جا بانگ نماز

نه دری بر هیچ مسجد بود باز

من بدانستم که نان نام مهینست

نقطهٔ جمعیت و بنیاد دینست

* * *


[1] حکیمی محمدرضا، مکتب تفکیک، انتشارات دلیل ما، قم، چاپ هشتم، بهار 1383، 548 ص، ص 196.

[2] حکیمی محمدرضا، تفکر قرآنی در جامعه دینی، بینات 1387، شماره 57، ص 155.

[3] همان، ص 156.

[4] شریعتی علی، آری اين‌چنين بود برادر، ص 15. شریعتی در توصیف قابیلیان تاریخ، برای آنان سه چهره قائل می شود: «زر و زور و دین، متعلق و منحصر به همین طبقه خاص است. این سه چهره که مال یک تن است و آن طبقه قابیلی است، در اسلام سه تا سمبل دارد که خیلی نشان دهنده و معرف آنست. سه تا پرسوناژ در قرآن هست که همیشه تکرار می‌شود. این سه تا، توی تورات هم هستند؛ یکی فرعون است به عنوان سمبل قدرت، دوم قارون است به عنوان سمبل ثروت و سرمایه اقتصادی و سومی بلعم باعور است، که روحانی است و مذهب دست اوست.»، جهان‌بینی، صفحه 27.

[5] حکیمی محمدرضا، تفکر قرآنی، ص 157.

[6] «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ* إِلَى فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَقَارُونَ فَقَالُوا سَاحِرٌ كَذَّابٌ» (غافر، 40/23 و 24).

[7] حکیمی محمدرضا، مبانی نظری اقتصاد اسلامی مال و حدود آن در تصور اسلامی، نشریه نهج البلاغه، پاییز ۱۳۸۵ شماره ۱۷ و ۱۸.

[8] (فَقَرَ) الْفَاءُ وَالْقَافُ وَالرَّاءُ أَصْلٌ صَحِيحٌ يَدُلُّ عَلَى انْفِرَاجٍ فِي شَيْءٍ، مِنْ عُضْوٍ أَوْ غَيْرِ ذَلِكَ. مِنْ ذَلِكَ: الْفَقَارُ لِلظَّهْرِ، الْوَاحِدَةُ فَقَارَّةٌ، سُمِّيَتْ لِلْحُزُوزِ وَالْفُصُولُ الَّتِي بَيْنَهَا. وَالْفَقِيرُ: الْمَكْسُورُ فَقَارِ الظَّهْرِ. وَقَالَ أَهْلُ اللُّغَةِ: مِنْهُ اشْتُقَّ اسْمُ الْفَقِيرِ، وَكَأَنَّهُ مَكْسُورُ فَقَارِ الظَّهْرِ، مِنْ ذِلَّتِهِ وَمَسْكَنَتِهِ. أحمد بن فارس بن زكرياء القزويني الرازی (ابن فارس)، معجم مقائيس اللغة، ج 4، ص 443. در لسان العرب نیز مشابه همین تعریف آمده است: وَقَالَ: الفَقِير الْمَكْسُورُ الفَقَار؛ يُضْرَبُ مَثَلًا لِكُلِّ ضعيفٍ لَا ينفُذ فِي الأُمور. لسان العرب، ابن منظور، ج 5، ص 62.

[9] «وَ اِنَّما یؤْتى خَرابُ الاْرْضِ مِنْ اِعْوازِ اَهْلِها، وَ اِنَّما یعْوِزُ اَهْلُها لاِشْرافِ اَنْفُسِ الْوُلاةِ عَلَى الْجَمْعِ، وَ سُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقاءِ، وَ قِلَّةِ انْتِفاعِهِمْ بِالعِبَرِ»، نهج البلاغه، نامه 53، نامه به مالک اشتر

[10] «لاِنَّ النّاسَ كُلَّهُمْ عِیالٌ عَلَى الْخَراجِ وَ اَهْلِهِ. وَلْیكُنْ نَظَرُكَ فى عِمارَةِ الاْرْضِ اَبْلَغَ مِنْ نَظَرِكَ فِى اسْتِجْلابِ الْخَراجِ، لاِنَّ ذلِكَ لا یدْرَكُ اِلاّ بِالْعِمارَةِ، وَ مَنْ طَلَبَ الْخَراجَ بِغَیرِ عِمارَة اَخْرَبَ الْبِلادَ، وَ اَهْلَكَ الْعِبادَ، وَ لَمْ یسْتَقِمْ اَمْرُهُ اِلاّ قَلیلاً» نهج البلاغه، نامه 53، نامه به مالک اشتر

[11] «اَیهَا النّاسُ، اِنَّ لى عَلَیكُمْ حَقّاً، وَ لَكُمْ عَلَىَّ حَقٌّ. فَاَمّا حَقُّكُمْ عَلَىَّ فَالنَّصیحَةُ لَكُمْ، وَتَوْفیرُ فَیئِكُمْ عَلَیكُمْ، وَ تَعْلیمُكُمْ كَیلاتَجْهَلُوا» نهج البلاغه، خطبه 34.

[12] «وَ الَّذینَ فی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» (معارج، 70/24 و 25).

[13] نهج البلاغة، محمد عبده، ج 3، ص 231، حکمت 328. حدیث دیگری در همین مضمون از امام علی نقل شده است که «هیچ ثروت انباشته ای را ندیدم مگر آن که در کنار آن حقی ضایع شده باشد»؛ «ما رایت نعمة موفورة الا الى جانبها حق مضیع»، این حدیث اگر چه سندش ضعیف است ولی از جهت محتوایی با حدیثی که در متن آورده شد، همخوانی دارد.

[14] «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ» (توبه، 9/34).

[15] «… اَما وَ الَّذى فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَبَرَاَ النَّسَمَةَ، لَوْلا حُضُورُ الْحاضِرِ، وَ قیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ، وَ ما اَخَذَ اللّهُ عَلَى الْعُلَماءِ اَنْ لایقارُّوا عَلى كِظَّةِ ظالِم وَ لاسَغَبِ مَظْلُوم، لاَلْقَیتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها، وَ لَسَقَیتُ آخِرَها بِكَاْسِ اَوَّلِها، وَ لاَلْفَیتُمْ دُنْیاكُمْ…». نهج البلاغه، خطبه 3، شقشقیه.

[16] «ثُمَّ اَنْتُمْ أيَّتُها الْعِصابةُ عصابةٌ بِالْعِلْمِ مَشهُورةٌ وبالخير مَذكورةٌ وَبالنَّصِيحَةِ مَعْرُوفَةٌ وَبِاللّه فى انْفُس النّاس مَهابَةٌ. […] لَقَدْ خَشِيتُ عَلَيْكُمْ أَيُّها الْمُتَمَنّونَ عَلَى اللّهِ أَنْ تَحِلَّ بِكُمْ نِقْمَةٌ مِنْ نَقِماتِهِ لاِنَّكُمْ بَلَغْتُمْ مِنْ كَرامَةِاللّهِ فُضِّلْتُم بِها وَمَنْ يُعْرَفُ بِاللّهِ لا تُكْرِمُونَ وَأَنتُمْ بِاللّه فى عِبادهِ تُكْرَمُونَ وَقَد تَرَوْنَ عُهودَاللّه مَنْقوضَةً فَلا تفزَعُونَ وَأَنتُمْ لِبَعضِ ذِمَمِ آبائِكُم تَفْزَعُونَ وَذِمةٌ رَسُولِ اللّه مَخْفُورةٌ (مَحْقورةٌ) وَالْعُمْىُ وَالْبُكْمُ وَالزَّمْنى فى الْمَدائِنِ مُهْمَلَةٌ لا تُرحَمونَ، وَلا فى مَنْزِلتِكُمْ تَعْمَلُونَ وَلا مَن عَمِلَ فيها تُعينُونَ. وَبِالاْدِّهانِ وَالْمُصانَعَةِ عِنْدَالظَّلَمةِ تَأمَنُونَ كُلُّ ذلِكَ مِمَّا أَمَرَكُمُ اللّهُ بِهِ مِنَ النَّهىِ وَالتَّناهِى وَانْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ»، تحف العقول:237.

[17] انسان معمولی به هنگامه فقر و تنگدستی، إحساس می کند خداوند به او بی اعتنایی می کند و لذا فرد فقیر گمان می کند خداوند به او توهین کرده است، در نتیجه دینداری اش کاهش پیدا می کند و چه بسا زبان به فحش و ناسزا به خدا و دین می گشاید و حتا شاید به نقطه دین ستیزی برسد: «و اما چون وى را مى ‏آزماید و روزى‏ اش را بر او تنگ مى‏ گرداند مى‏ گوید پروردگارم مرا خوار كرده است»؛ «وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیهِ رِزْقَهُ فَیقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ» (فجر، 89/16).

[18] وقَالَ علیه‌السلام لِابْنِه مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِیةِ «یا بُنَی إِنِّی أَخَافُ عَلَیكَ الْفَقْرَ ـ فَاسْتَعِذْ بِاللَّه مِنْه ـ فَإِنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدِّینِ ـ مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ دَاعِیةٌ لِلْمَقْتِ». نهج البلاغه، حکمت 319.

[19] «ألعسر یشین الأخلاق و یوحش الرّفاق»، کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، دارالکتب الاسلامیه، ج 2، ص 307، حدیث 4.

[20] قال أمیر المؤمنین علیه السلام للحسن علیه السلام: «لا تلم إنسانا یطلب قوته، فمن عدم قوته كثر خطایاه، یا بنی الفقیر حقیر لا یسمع كلامه، ولا یعرف مقامه، لو كان الفقیر صادقا یسمونه كاذبا، ولو كان زاهدا یسمونه جاهلا، یا بنی من ابتلى بالفقر ابتلی بأربع خصال: بالضعف فی یقینه، والنقصان فی عقله، والرقة فی دینه، وقلة الحیاء فی وجهه، فنعوذ بالله من الفقر». بحار الأنوار، مجلسی، ط دارالاحیاء التراث، ج 69، ص 47. امام رضا نیز در گفتاری، تنگدستی را کلید دروازه نکبت و بدبختی می داند: «ناداری کلید نکبت است»؛ «المسكنة مفتاح البُؤس». بحار الأنوار، مجلسی، ط دارالاحیاء التراث، ج 75، ص 353.

[21] «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَأْكُلُواْ أَمْوَالَكُمْ بَینَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاض مِنكُمْ وَلاَ تَقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِیماً» (نساء، 4/29). 

[22] مكارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 3، ذیل آیه 29 سوره نساء. در آیه فوق، قرآن با ذكر همزمان دو حكم «توصیه به رعایت شرط رضایت در معاملات» و «نهی از کشتن یکدیگر»، در حقیقت، خواسته است که به یک نكته مهم اقتصادی و اجتماعی اشاره کرده باشد. و آن حکم مهم ، این است که اگر روابط مالی و معاملی مردم بر أساس ضوابط صحیح و قاعده مند استوار نباشد و اقتصاد جامعه نابسامان باشد و فرادستان حقوق فرودستان را رعایت نکنند، و زورمندان سیاسی و اقتصادی، أموال تهیدستان و فرودستان را به ناحق و ظالمانه تصرف كنند، جامعه گرفتار یک نوع خودكشی جمعی و انتحار اجتماعی خواهد شد.

[23] کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، دارالکتب الاسلامیه، ج 2، ص 307، حدیث 4.

[24] كلینى، اصول كافى، ج 1، ص 406، حدیث 4. قال: نزل به الروح الأمین، قال: فنادى صلى الله علیه وآله الصلاة جامعة وأمر المهاجرین والأنصار بالسلاح واجتمع الناس، فصعد النبی صلى الله علیه وآله المنبر فنعى إلیهم نفسه ثم قال: “أذكر الله الوالی من بعدی على أمتی، الا یرحم على جماعة المسلمین فاجل كبیرهم، ورحم ضعیفهم، و وقر عالمهم، ولم یضر بهم فیذلهم، ولم یفقرهم فیكفرهم، ولم یغلق بابه دونهم فیأكل قویهم ضعیفهم ولم یخبزهم فی بعوثهم فیقطع نسل أمتی. قال: [قد] بلغت ونصحت فاشهدوا” وقال أبو عبد الله علیه السلام: هذا آخر كلام تكلم به رسول الله صلى الله علیه وآله على منبره.

[25] «بارك لنا فی الخبز ولا تفرق بیننا وبینه فلولا الخبز ما صلینا ولا صمنا ولا أدینا فرائض ربنا». کلینی، اصول کافی، ج 5، ص 173، حدیث 13.

[26] قال: سمعت رسول الله صلى الله علیه وآله یقول: أعوذ بالله من الكفر والدین، قیل: یا رسول الله أیعدل الدین بالكفر؟ فقال صلى الله علیه وآله: نعم. شیخ صدوق، خصال، ج 1، ص 44، حدیث 39.

[27] رک. مكارم شیرازى ناصر، موسوعة الفقه الاسلامی المقارن، ج 2، ص 180. از این روایت بر می آید که کفر و عذاب قبر با فقر در ارتباط می باشد. «فقر»، «کفر» می آورد، و «کفر» سبب «عذاب قبر» می شود. فقر اقتصادی، در بین متوسط آدمیان به فقر فرهنگی منجر می شود و گاه، فرد فقیر آن چنان در چنبره سختی و فشارهای معیشتی قرار می گیرد که به ناچار برای رفع احتیاجات خویش، دامن به گناه آلوده و لغزش ها، وی را به سوی زشتی ها و منکرات، روانه می سازد.