حنفی در دو نگاه
سارا رضائیه
حسن حنفی را از مهمترین نظریهپردازان جریان موسوم به چپ اسلامی و نواندیشی دینی و نسبت سنت و تجدد در مصر و جهان عرب میشناسند. او در ۱۹۳۵ در قاهره زاده شد و در رشته فلسفه از دانشگاه قاهره مدرک کارشناسی و از دانشگاه سوربن مدرک دکترا دریافت کرد. مشاور علمی دانشگاه سازمان ملل در توکیو و دبیر کل جمعیت فلسفی مصر و رئیس دانشکده فلسفه دانشگاه قاهره بود و به پاس دستاوردهای علمی خود جوایز آکادمیک بسیاری دریافت کرده بود. از مهم ترین آثار او «من العقیدة الی الثورة» است که در ۴ مجلد منتشر شده است. «سنت و نوسازی»، «غربشناسی چیست»، «گفتوگوی شرق و غرب جهان اسلام» از جمله آثار اوست که به فارسی ترجمه شده است. آنچه در پی میآید گزارشی است از اندیشه و کارنامه حنفی به روایت دو نویسنده لبنانی و ایرانی که تجربه آشنایی و گفتگو با او را داشتهاند. رفیق خوری، نویسنده و پژوهشگر لبنانی و مجید مرادی، نویسنده، مترجم و پژوهشگر ایرانی.
رفیق خوری با اشاره به همزمانی درگذشت حسن حنفی، اندیشمند مصری، و محمد سبیلا، دانشمند مراکشی میگوید که مرگ این دو او را به یاد همان پرسشی انداخته که امیر شکیب ارسلان یک قرن پیش مطرح کرده بود: چرا غرب پیشرفت کرد و مسلمانان عقب ماندند؟
او میافزاید: بعد از گذشت قرنها که طرح پرسشهای عمیق در میان مسلمانان متوقف شده و به پاسخهای آماده، کلیشهای و سطحی خو گرفته بودند، طرح این پرسش دروازه بحثها و گفتوگوهای عمیق درباره مسائل مهم و کلیدی را باز کرد. قرون سهگانه نخستین تاریخ اسلام که روزگار طلایی برای طرح سوالهای مهم و جروبحثهای عمیق بود، دو ویژگی داشت: ویژگی اول، ظهور جریانهای فکری مانند «معتزله» و «اخوانالصفا» بود که جامعه را نوعی قرارداد اجتماعی و فرهنگی میخواندند و برای تحقق آرمانهای بشری، فراتر از گرایشهای طایفهای، مذهبی و قبیلهای، بر ماهیت ارزشهای انسانی تکیه میکردند. ویژگی دوم، ظهور اندیشمندان خلاقی همچون ابن خلدون، ابن رشد، ابن هیثم و نخبگان دیگر بود. اما در قرنهای واپسین تا روزگار ما، پرسشهایی سطحی و پاسخهای آماده و کلیشهای سکه رایج بازار اندیشه و فرهنگ شد. قرنهای بعدی هم دو ویژگی دارد: یکی تسلط خرد جمعی قیاسی است؛ خردی که خلاقیت و ابتکار در آن راه ندارد؛ چرا که به گفته محمد شحرور، بنیانگذار تئوری «ثبات نص و حرکت محتوا»، این خرد، تنها خرد فقاهتی است. ویژگی دوم قرون بعدی انتشار و گسترش اسلام سیاسی است که بیشتر بر فرهنگ مرگ تکیه میکند و ادعا دارد که مردن در جهاد سبب خشنودی خداوند میشود. آدمکشان و سفاکانی در این جریان ظهور کردند و تمجید شدند، با القاب ابو فلان و ابو بهمان خوانده میشدند که باارزشترینشان عبارت بودند از ابوعمر البغدادی، ابوبکر البغدادی، ابومصعب الزرقاوی، ابومحمد الجولانی، ابوسیاف، ابو اسامه الشیشانی، ابو براء التونسی و دیگران؛ اما مناسبترین لقب برای آنها همان ابوعزرائیل است.
رفیق خوری در ادامه تاکید میکند: البته نباید فراموش کرد که از اواخر قرن ۱۹ تا امروز که قرن ۲۱ است، تعدادی از اندیشمندان روشنفکر همچون ستارگان درخشان در آسمان اندیشه و فرهنگ اسلامی ظهور کردند و در برابر اندیشههای تاریک و تکفیری به روشنگری پرداختند. اندیشمندانی همچون محمد عبده، علی عبدالرازق، سید جمالالدین افغانی، محمد عابد الجابری، محمد ارکون، هشام جعیط، حسن حنفی، محمد سبیلا، حسین مره، طیب تیزینی، محمد شحرور و دیگران. همه این شخصیتها در مسائلی مانند رابطه عقل و نقل، سنت و مدرنیته، دین و هنر و ایمان و عمل به بحث و بررسی پرداختند. برای مثال، الجابری از سه جریان به نامهای بیان، عرفان و برهان در میراث فرهنگی اسلام نام برده، وجوه تمایز هر یک را برشمرده و تکیه بر برهان را شرط پیشرفت دانسته است. محمد سبیلا از این روش انتقاد کرده که «چرا تنها بر جوانب تاریک و خشونتآمیز میراث فرهنگی مسلمانان، تمرکز میشود و جوانب روشن و ارزشهایی همچون آسانگیری و مدارا به فراموشی سپرده میشود». محمد ارکون نیز بر این مطلب تاکید کرده است: «آزادی دین و مذهب در واقع سرآغاز آزادی جامعه است». او همچنین این حقیقت را برملا کرد که «از گذشتههای دور تا امروز، دین مغلوب سیاست شده است نه برعکس». حسن حنفی در جدال میان سنت و مدرنیته از تقسیم عمودی پا را فراتر گذاشته و اظهار داشته است: «میراث سودمند آن است که دیدگاهی عمیق به ما بدهد و ما را در فهم جهان کمک کند، نه میراثی که ما را در روش زندگی پیشینیان زندانی کند و زندگی ما را به چرخش در میان گورستانها و موزهها منحصر کند.» او همچنین گفته است: «ما بدون تکیه بر فرهنگ بومی خود و تنها با آموختن و دنبالهروی از تمدن موجود، به پیشرفت و تمدن نائل نمیشویم و نمیتوانیم در تمدن بشری سهمی داشته باشیم و در آن نقشی ایفا کنیم زیرا ما از نگاه فناوری، در چارچوب تمدن غرب زندگی میکنیم، اما از لحاظ فرهنگی بیرون از آن قرار داریم».
این نویسنده لبنانی میافزاید: با این حال، پاسخها و اندیشههای روشنگرانه به جریان غالب و گسترده در جهان اسلام مبدل نشد و در مبارزه فرهنگی نتوانست میدان را از جنبشهای اسلام سیاسی بگیرد؛ بلکه جریان اسلام سیاسی که با روشهای تروریستی عمل میکند، کماکان فعال باقی ماند؛ با وجودی که با همه ابزارهای نظامی، امنیتی و سیاسی با آن مبارزه شد. ما در واقع با موجی از واپسگرایی روبهروییم که موج پیشرو نتوانسته بود آن را شکست دهد. جهان اسلام اکنون در مرحله بسیار ترسناکی از تحول قرار گرفته است؛ تحول از فکر باز اخوانالصفا به اندیشه بسته القاعده و داعش؛ تحول از تئوری روشنفکرانه معتزله به نظریه متحجر ولایت فقیه. اکنون بهجای اینکه به تربیت مغزها توجه شود، بر اموری فراتر از مغزها تمرکز میشود. بهجای اینکه درباره مسائل عمیقتر فقهی بحث و بررسی شود، حتی سخن گفتن درباره فقه تحریم میشود. اکنون عوض اینکه در مالی و نیجریه «کتابخانه تمبکتو» کانون پخش دانش و فرهنگ باشد، جولانگاه تروریستهای بوکوحرام شده است. در افغانستان زادگاه ابنسینا، امارت اسلامی طالبانی، استقرار یافته است.
رفیق خوری در پایان این نوشتار به این جمعبندی میرسد که: دیگر شایسته نیست که همچنان در اسارت همان اندیشه قدیم باشیم که «هر که منطق و فلسفه خواند، کافر و زندیق است». دیگر پذیرفتنی نیست که دستاورد ما برای خودمان و برای دیگران در همهجا و حتی درون عبادتگاهها خشونت، کشتار و انفجار باشد. دستاورد که شیخ حسن البنا، بنیانگذار سازمان اخوانالمسلمین، آن را «پیشوا و مرشد جهان» مینامید. بیخبر از اینکه جزماندیشی خود نوعی جهل است. چنانچه محمد بن عبدالجباربن الحسن نفری، عارف برجسته قرن چهارم هجری، میگوید: «علم پایدار و تغییرناپذیر در واقع جهل پایدار و تغییرناپذیر است.»
🔲 🔲 🔲
در نگاه ایرانی به حسن حنفی، مجید مرادی، نویسنده، مترجم و پژوهشگر نیز او را «فیلسوف، متفکر و یک روشنفکر دینی» توصیف میکند و میگوید: «او روشنفکر دینی است به این معنا که دنبال این است دین را به گونهای بفهمد که مشکلات جامعه دینی و جامعه اسلامی حل شود. ایشان یک مفسر به معنای خاص نبود، گرچه خودش را فقیهی از فقهای امت میدانست. حسن حنفی معتقد بود که من یکی از فقهای امت اسلام هستم. فقه را هم به معنای فقهی که ما میشناسیم به کار نمیبرد. فقیه از نظر او یعنی کنکاشگر و کاوشگری که فقط در پی جستوجوی پاسخهای امروزی به پرسشهای امروز است. حنفی قائل به بهرهگیری از سنت و در عین حال تجدید سنت است، یعنی به دنبال نوسازی فهم سنت و معتقد است که فهم سنتی سنت کارآمدی ندارد و باید فهمی نو از سنت داشته باشیم. حسن حنفی معتقد بود باید این بنای کهن را نوسازی کنیم و میگفت که باید علوم عقلی و نقلی را بازسازی کنیم، به گونهای که پاسخ پرسشهای امروز ما را بدهد و باید در حوزه تفسیر قرآن و کلام و اصول فقه و عرفان و همه علوم اسلامی فهمی نو داشته باشیم. ایشان معتقد بود باید تحول جدیدی در الهیات ایجاد کنیم؛ یعنی الهیاتی که در قدیم خدامحور بود، امتمحور باشد؛ البته نه به این معنا که خدا را به حاشیه ببریم. ایشان معتقد بود در یک دورانی بحث اثبات خدا مورد اهتمام متکلمان ما بود. متکلمان ما تلاش و بذل جهد کردند و توانستند بر الحاد غلبه و وجود خدا را اثبات کنند. الان وجود خدا پذیرفته شده است و چندان محل تردید نیست و تردیدها و شبهاتی که درباره مبدأ هستی وجود داشت و موجب شد الهیات ما بر مبنا و محور اثبات وجود خدا شکل بگیرد، امروز دیگر اولویت ندارند. بنابراین آن شبهات وجود ندارد و تقریباً زائل شده و باور به وجود خدا بر کل عالم سایه انداخته است. از این رو آنچه در خطر است ملتها هستند و باید به داد ملتها و انسان رسید. به باور او باید تحولی جدی در سنت به نفع انسان ایجاد کنیم. الان وقت پرداختن به مسائل انسانها و ملتهاست. به همین سبب ایشان در کارهای خودش چند جبهه باز میکند. در یک جبهه میگوید باید تکلیفمان را نسبت به سنت روشن کنیم. جبهه دیگر این است که موضعمان را نسبت به غرب مشخص کنیم. بعد باید بر اساس این دو آینده خودمان را ترسیم و حال و آیندهمان را صورتبندی کنیم، این کلیتی از کارهای حنفی است.
مرادی درباره شیوه مواجهه و خوانش حنفی از قرآن میگوید: او معتقد است که باید از وحی به تاریخ منتقل شویم؛ یعنی همانطور که باید از خداشناسی به جامعهشناسی منتقل شویم، باید از وحی هم به تاریخ منتقل شویم و در پی حضور انسان باشیم و الهیاتی بپروریم که در آن انسان محور باشد. مثلاً توحید یا عدل صفات الهی هستند ولی ایشان میخواست همینها را در بُعد اجتماعی و نیز توحید را در توحید اجتماعی و عدل را هم در بُعد اجتماعی بازسازی کند. در حقیقت این کار نظیرسازی است. گویی ما قبلاً این صفات را فقط به خداوند نسبت میدادیم ولی الان باید آنها را در حوزه اجتماع بیاوریم و بازسازی کنیم. باید توحید را در حوزه اجتماعی بیاوریم و در قالب یک همبستگی اجتماعی و وحدت راه و وحدت باور امتداد دهیم. البته منظور حنفی انکار توحید و عدل الهی نیست. ایشان میگوید باید اینها را در جامعه بیاوریم و تجسد بدهیم. آن وقت عدالتی که جزء صفات خداوند بود، به جامعه بشری منتقل میشود. نتیجه آن همین عدالت اجتماعی است که از آن سخن گفته میشود و برخی متفکران اسلامی درباره آن کتاب نوشتند. مثلاً سید قطب همین ایده را پروراند و در این زمینه کتاب نوشت. کتاب او یکی از نخستین تلاشها در کشاندن الهیات از آسمان به زمین و بازسازی اصل الهیاتی به نام عدل در حوزه اجتماع بود. به همین منوال حنفی معتقد است که امامت یکی از اضلاع انتقال از وحی به تاریخ است و با اینکه سنی است ولی در مورد امامت باور دارد که امامت یکی از اصول دین است. تعبیری که حنفی در زمینه امامت دارد شبیه تعبیر دکتر شریعتی دارد، یعنی امامت و رهبری را لازمه جامعه اسلامی میداند و نشان میدهد که امامت برای امت ضرورت است. این رویکرد حسن حنفی است. بعضی تلاش کردند ایشان را منکر ضروریات کلامی معرفی کنند ولی خودش به چنین چیزی معتقد نبود. او به دنبال این بود که باورهای کلامی در عرصه اجتماعی عینیت پیدا کند. به تعبیر دیگر معتقد بود این باور تا زمانی که مابهازای خارجی نداشته باشد، یکسری اعتقادات و تصوراتی است که بود و نبودش چندان تفاوتی ندارد. فرق کسی که معتقد به عدل الهی است و کسی که معتقد به عدل الهی نیست این است که این فرد خودش عدالت را در حوزه اجتماع اجرا میکند و در مرحله عمل هم به این عدالت معتقد است. عدل یک باور نظری صرف نیست، بلکه یک عمل و کنش است. این نظریه باید به مرحله تطبیق و عینیت برسد و در آن قالب هم ترجمه شود.
این استاد دانشگاه معتقد است حنفی پروژهاش را به سرانجام رسانده و «تقریبا تمام کارهایش را انجام داده است». به باور مجید مرادی: ایشان در سنت ما به دنبال عواملی بود که بتواند ما را به مدرنیته برساند و از تجربه عقلانیت معتزله بهره گرفت. حنفی از یک سو روشنفکر بود و از سوی دیگر در دانشگاههای غربی و مکاتب اندیشههای غربی تلمذ کرده بود. خب ایشان در فرانسه تحصیل کرد و متاثر از نحلههای غربی بود. همچنین انگیزههای چپ داشت و خودش را چپ میدانست و میگفت که اسلام اصیل، اسلام چپ است. هم رویکرد چپ و شبهسوسیالیستی و آزادیخواهانه داشت و هم عقلمحور بود. اینها کلیدواژههای اندیشه حسن حنفی است. هم به دنبال رهایی تودهها و هم به دنبال رهایی از اسطورهها و افسانهها و خرافات بود.
مرادی «گزینشگری» را از ویژگیهای حنفی میداند و میگوید: من حسن حنفی را انسانی گزینشگر دیدم. در سنت دنبال گزینش عناصری بود که میتواند ما را یک گام جلوتر ببرد و برای همین به دنبال نوسازی علوم اسلام بود. مثلاً در تجربه معتزله به دنبال عقلمحوری و عقلباوری بود. غرب همین راه را رفت و به مدرنیته رسید. ما هم همین را داشتیم. ما ابن رشد را داریم و معتزله را داریم که عقلباورند و به عقلانیت و آزادی اراده انسان معتقدند. حنفی معتقد است حتی مناسک و شعائر اسلامی، مثلا نمازهای پنجگانهای که داریم زندگی انسان را منظم میکند و به انسان نظم میبخشد. همین نظم یکی از ارکان تمدن غرب و مدرنیته است. ایشان دنبال عناصری میگردد که میتواند ما را مدرن کند و یک تجدد و مدرنیته اسلامی را رقم بزند، این کلیت کار ایشان است. حنفی میخواست از آسمان به زمین، از عقیده به واقعیت و از وحی به تاریخ برسیم. اینها را برای این برجسته میکند که ما از این شکل فعلی و باور سنتی خارج شویم و تجدد پیدا کنیم. مثلا در بحث تصوف میگوید باید از فنا به سوی بقا کوچ کنیم. او معتقد است در تصوف سنتی، ارزشهای منفی و مثبت نهفته و نیز ارزش منفی آن فنا و فناباوری است ولی ما باید از این فنا به بقا برسیم. رسیدن به بقا خارج از دایره تصوف نیست و یک نوع تمثل به خداوند است. درست است هدف تصوف فنای ذات انسان در ذات الهی و یگانه شدن با خداست، ولی انسان قدرت بقا در ذات باقی الهی را هم دارد و میتوانیم از بُعد ایجابی به انسان نگاه کنیم و به جای رویکرد سلبی، رویکردی ایجابی داشته باشیم؛ یعنی گذر از فنا به بقا. میبینید که اینجا هم حضور انسان برجسته است. حنفی میخواهد تصوف را هم بازسازی کند، کلیت کار حسن حنفی این است.
مجید مرادی در پایان این گفتگو به تجربه شخصیاش از حنفی اشاره میکند و میگوید: ایشان تحت تأثیر دکتر شریعتی و اقبال بود و در دانشگاه سوربن همکار دکتر شریعتی بود. من در بیروت یا قاهره ایشان را میدیدم. غیور و شریف و فیلسوف غیرتمند و پرشوری بود. درد انسان و عدالت داشت. درد این را داشت که انسان مسلمان از حاشیه تاریخ به متن تاریخ منتقل شود. معتقد بود فهم سنتی ما را در حاشیه نگه میدارد و باید به متن تاریخ وارد شویم. ایشان برای شرکت در بزرگداشت اقبال به بیروت آمده بود و سخنرانی خوبی کرد. بعد از کنفرانس، من با رئیس انستیتو مطالعات شرقی آلمان و دکتر حنفی با هم بودیم. ایشان از حنفی پرسید بعد از اقبال چه کسی را پیشنهاد میکنید تا برایش بزرگداشت برگزار کنیم؟ حنفی دکتر شریعتی را پیشنهاد کرد. ایشان تا آخر عمر شیفته اندیشه شریعتی و معتقد بود که بعد از اقبال همچنان به شریعتی نیازمندیم و شریعتی مستحق پرداختن است. ایشان میگفت در ایام تحصیل مدتی دیدم آقای شریعتی به کلاس نمیآید. وقتی او را دیدم پرسیدم چرا به کلاس تاریخ نمیآیی؟ گفت در کلاس، تاریخ میخوانند ولی در خیابان تاریخ میسازند. من با کسانی بودم که تاریخ میسازند. آن زمان جنبش الجزایر در پاریس به راه افتاده بود و مردم در دفاع از انقلاب الجزایر راهپیمایی میکردند. شریعتی هم ترجیح میداد که در راهپیماییها شرکت کند و در خیابان تاریخ بسازد. این اجمالی از اندیشه و حیات حسن حنفی بود.
*منابع: ایندیپندنت فارسی و خبرگزاری ایکنا