تأملاتی درباره فلسفه زبان الهیات

نگاهی به فلسفه زبان الهیات دینی در نزد برخی متکلمان متقدم

احمد علوی

بخش قابل توجهی از ادبیات ادیان ابراهیمی و بویژه اسلام به «الهیات» و جهان متعالی اختصاص دارد و در برگیرنده اموری همچون صفات، افعال یا کلام خداوند است. زبان چنین «ادبیات الهیاتی» علیرغم هر نوع شباهتی با زبانی که در عرف پژوهشگران فلسفه زبان « زبان وعرفی روزمره : Everyday language» خوانده میشود، از نظر دلالت شناسی از آن متفاوت است. این تفاوت به پژوهشهای گسترده و البته درازآهنگی در خصوص دلالت شناسی این زبان، انجامیده است که برخی از دستاوردهای آن را میتوان در فلسفه «زبان الهیات دینی» در مغرب زمین بخصوص در قرون موسوم به «وسطی» مشاهده کرد. فیلسوفان و متکلمان غربی دوره موسوم به قرون وسطی از معضل تشبیه (Anthropomorphism) و تعطیل (Agnosticism) و پیامدهای کلامی آنها آگاهی داشتند. به گمان آنها، اگر تشبیه به انسان‌وارگی خداوند می انجامید، پیامد تعطیل نیز به انسداد معرفت و سکوت در باره او و جهان متعالی بود. این متکلمان قرون وسطی برای حل این مشکل گفتگوی فلسفه زبان را به میدان کلام و دین شناسی و زبان الهیات دینی کشاندند.

گفتگو پیرامون زبان الهیات دین به تدریج به منظومه‌ای (System) متشکل از اصول موضوعه، روش شناسی، انبوهی از منابع و زبان خاصی انجامید که امروز با عنوان فلسفه زبان الهیات دینی دین یا پژوهش فلسفی در خصوص «زبان الهیات دینی» توصیف میشود. برای اینکه پژوهشگران عرصه دین شناسی الهیات، بتوانند تاویل موجهی از موضوع مورد پژوهش خود ارائه دهند، ناگزیر میبایست نگرش خود را در خصوص «زبان الهیات دینی» به نقد و گفتگو بگذارند. به گمان متکلمان عرصه «زبان الهیات دینی» از پرسش‌های اساسی این عرصه معرفتی یکی این است که آیا میتوان به شکل معناداری از خداوند، ذات و صفاتش سخن گفت؟ چگونه میتوان زبان انسان زمینی را که محصور در محدودیت های گوناگونی است برای گفتگو در خصوص «ذات» و «صفات» خداوند و و کردارش بکارگرفت؟ پیامد پذیرش اشتراک لفظی میان واژه ها و الفاظی برای اشاره به صفات، اسامی و کردار خداوند و انسان بطور علی السویه در قالب نظام زبانی به تعطیل (Agnosticism) خواهد رسید. پذیرش اشتراک معنوی این الفاظ علی السویه برای اشاره به صفات و کردار خدا و انسان هم، حمل یک محمول بر دو موضوع متفاوت و در نتیجه به فراموشی سپردن تفاوت های انسان و خداوند است و به نوعی از تشبیه(Anthropomorphism) منجر خواهد شد. برای برون رفت از این چالش گزینه های فراوانی عرضه شده است. بنابراین ناهمگنی و تکثر رویکردهای کلامی و فلسفی در خصوص زبان الهیاتی شگفت آور نیست.

نگرش‌های گوناگون به زبان الهیات دینی

متکلمان «زبان الهیات دینی» برای حل چالش دوگانه تشبیه- تعطیل روش یکسانی را ارائه نکرده‌اند. به طور کلی سه روش سلبی (Via Negativa approachیا Apophatic)، تمثیل (Analogy) و زبان برتر انگارانه(Superlatives and eminence language) به عنوان روش های اصلی گفتگو در خصوص فلسفه «زبان الهیات دینی» مطرح بوده است. یکی از معضلاتی که صاحبان این نگرش های گوناگون زبان الهیات دینی، باید به آن پاسخ دهند همانا توضیحی از منظرهای بیان پذیری (Effability) دلالت شناختی (Semantics) ، شناختاری (Cognitive) و هستی شناسی (Ontology) است. بدون چنین توضیحاتی هر گرایش  زبان الهیات دینی عملا موجه نخواهد بود. در این نوشته تلاش میشود تا به فشردگی به معرفی زبان الهیات سلبی و تمثیل پرداخته شود.

زبان الهیات دینی سلبی

آنچه زبان الهیات مثبت (Cataphatic approach) خوانده میشود، از دیرباز مورد نقد بسیاری از متکلمان «زبان الهیات دینی» قرار داشته است. این منتقدین بر آن بوده اند که راهکار زبان الهیات «مثبت» و یا «ایجابی» به تشبیه می انجامد. به گمان این دسته زبان سلبی (Via Negativa approachیا theology Apophatic) کارآمدترین روش برای رهایی از چالش دوگانه تشبیه- تعطیل است. به توصیه آنها آنچه در متون دینی برای گفتگو در مورد خداوند آمده را نیز باید به روش سلبی فهم نمود. برپایه چنین نگرشی، مثلا گفته میشود خدا جسم نیست، یا خدا محدود نیست، یا آنگاه که از جهان برتر با عنوان جهان مجرد از ماده سخن گفته میشود، زبان سلب بکاربرده میشود. هرچند نمی توان انکار کرد که هر چند بکارگیری زبان سلبی زبانی بسیار معمول در متون دینی است، اما میزان بکارگیری آن در متون گوناگون دینی گوناگون یکسان نیست.

 در چارچوب گفتمان «الهیات سلبی» اشتراک کلماتی که در مورد خداوند و سایر پدیده‌ها بکار برده میشود مشترک لفظی (Equivocal) تلقی میشود که علیرغم اشتراک در لفظ، همزمان دارای مدلولها و معناهای متعددی است. مثلا کلمه شیر که بر شیر درنده بادیه و شیر نوشیدنی اشاره دارد اما هیچ شباهت یا امر مشترکی میان معنا و مدلولهای واژه وجود ندارد. البته بکارگیری چنین واژگانی برای توصیف مفاهیم دینی گفتاری یا نوشتاری موجب میشود تا زبان الهیات دینی، چند پهلو(Ambiguous) و نا روشن شود. پیامد چنین امری یکی این است که زبان مبتنی بر اشتراک لفظی(Equivocal language) غیر شناختاری(Non-Cognitive) توصیف میشود و قابلیت آزمون (Verification) خواه به اثبات و یا ابطال را نداشته باشد.

بکارگیری زبان سلبی در عرصه فلسفه، الهیات و کلام دارای تاریخی درازآهنگ است. در این مسیر، افلاطون(حدود 300 ق.م) سهم بزرگی در صورت بندی نظریه زبان سلبی زبان الهیاتی داشت و مورد ارجاع بسیاری قرار گرفته است (Kenny, 1998). به گمان او حتـی مفـاهیمی کلی و انتزاعی ماننـد کمـال و تجـرد نیز برای توصیف خداوند کارآمد نبود(همان). در ادامه این روند، ظهور نوافلاطونیان، به معنای گسترش گفتتمان سلبی الهیاتی بود. برای مثال الهیـات سـلبی فلـوطین (270- 204م) به پیروی از افلاطون بر این بر انگاره استوار بود که نمی توان در خصوص خداوند چیزی گفت (Kenny, 2007; Stiver, 1996). چه به گمان او مثال خیر فراتر از ذهن و زبان است و در نتیجه واژه‌هایی که در وصف خداوند بکار میرود دارای اشتراک لفظی است. او با تاکید بر تعالی و تنزیه «احد» که در «ورای وجود و عدم» است او را از همه ویژگی های تعین آور و محدود کننده بری میداند. پروکلس (Proclus Lycaeus 485-412) نیز بر این باور بود که ساختار ذهنی و زبانی انسان به گونه ای است که نمی تواند به اموری که در حیطه ادراکات او نیست دست یابد یا سخن بگوید، و راهکار الهیات سلبی را برگزید (Martin, 1955 ، بدوی 1977). چنین مسیری او را به الهیات سلبی محض و سکوت می کشاند.

موسس میموندس (Moses Maimonides, 1135–1204) یا ابن میمون قرطبی نیز با تکیه بر روش شناسی فلسفی ارسطو استدلال کرد با بکارگیری گزاره های محدودی که بسیار عمومی هم هستند مجال بسیار کمی وجود دارد تا به زبان حقیقت و روش ایجابی (Affirmative way) در مورد خداوند گفتگو کرد (Ross, 1998). این متکلم استدلال میکرد که خداوند تنها از طریق صفات سلبی قابل گفتگو و شناخت است. چون خداوند شباهتی با انسان و جهان پیرامونش ندارد. توصیفات انسان مبتنی بر مشاهدات و تجربیات حسی اوست. از این رو، این تجربیات برای توصیف خدا کارآمدی ندارد، بنابراین تنها راهی که می ماند، توصیف سلبی از ذات و صفات خداوند است و این ادعا در مورد مفاهیمی که جهان مجرد ماده نظیر آنچه بهشت و جهنم خوانده میشود، نیز درست است.

به باور جان ديونوسيوس اسکوتیوس (John Duns Scotus, 1266 –1308) پیوند آشکاری میان «معرفت‌پذيري» و «بيان‌پذیری» وجود دارد. بنابراین اگر نتوان در مورد خداوند سخن گفت، پس چگونه میتوان به او معرفت یافت؟ (1987, Duns Scotus). اندیشه الهیاتی این متکلم، مانند سایر متکلمان دارای فراز و نشیب است. او در نخستین گام تلاش می کند تا با بکارگیری صفات کلی و انتزاعی امر متعالی و صفات کمالی- بر مبنای اشتراک معنوی زبانی- خداوند را توصیف کند. آنگاه که یک کلمه معین دارای یک مدلول یا معنای مشخص باشد و از نظر لفظی بر مدلولهای گوناگون اشاره نداشته باشد، در این صورت یک صدائی یا مشترک معنوی (Univocal) خوانده میشود. مثلا کلمه آگاهی در جملات “خدا آگاه است” یا “انسان آگاه است” و یا “گروهی از مردم آگاه هستند” ظاهرا دارای معنی یگانه ای است. هر چند صدق آگاهی بر انسان، خدا و گروه مطمئنا یکسان نیست و به نوعی مشکک است.

زبانی که اساس آن بر استفاده از اشتراک معنوی الفاظ بنا شده است، زبان مبتنی برتک صدائی (Univocal language) خوانده میشود. مثلا کلمه آگاهی در گزاره های: خدا آگاه است، یا انسان آگاه است و یا گروهی از مردم آگاه هستند، ظاهرا دارای معنی یگانه ای است. هر چند صدق آگاهی بر انسان، خدا و گروه مطمئنا یکسان نیست و به نوعی مشکک است. زبانی که اساس آن بر استفاده از اشتراک معنوی الفاظ بنا شده است، زبان مبتنی برتک صدائی (Univocal language) خوانده میشود. یکی از پیامدهای بکارگیری زبان مشترک معنوی (Univocal) برای توصیف خداوند و سایر موجوداتی که موضوع ادراکات حسی پنجگانه نیستند – افزون بر نقدهای دیگر- خطر درغلتیدن به نوعی از تشبیه (Anthropomorphism) است.

ديونوسيوس اما با توجه به کاستی های این روش به روش سلبی روی می آورد. اما او در اینجا هم این روش را کافی ندانسته در نهایت همه این روشها را به بوته نقد گذاشته و «زبان سكوت» را بر سایر نظریه های «زبان الهیاتی» ترجیح میدهد. عارف و متکلم مسیحی مایستر اکهارت (حدود1260-1328م) در ادامه حتی فراتر رفته و بنا به برخی از تعابیر به سلب سلب یا سلب مضاعف ( (McGinn, 1986 می انجامد.

با توجه به آنچه آمد، یکی از تلاشهای مهم متکلمان قرون وسطی در غرب بکارگیری زبان سلبی برای حل چالش دوگانه تشبیه- تعطیل بود. برخی از متکلمان مسلمان نیز نظیر ملارجبعلی تبریزی و قاضی سعید قمی همین گفتمان را نمایندگی می‌کردند. زبان سلبی الهیات دارای جنبه های هستی شناسی (الهیاتی-تنزیهی) معرفت شناسانه و دلالت شناسانه است که دارای پیوند با یکدیگرند. الاهیات سلبی، با تاکید بر هستی شناختی الهیاتی-تنزیهی و تعالی هستی شناسانه خداوند از آفریده‌های اوست و در نتیجه عدم اشتراک معنوی هستی است. پیامد چنین ایستاری، لاجرم از جنبه معرفت شناسی، شناخت ناپذیری (Non-cognitive) خداوند است و همچنین از جنبه دلالت شناسانه (Semantics) بیان ناپذیری (Ineffability) او می باشد. در راستای چنین رویکردی نمیتوان چیزی در مورد ذات یا صفات خداوند را به گفتگو گذاشت.

زبان الهیات دینی تمثیلی

توماس آکویناس (1224-1274) روش سلبی، اشتراک لفظى یا اشتراک معنوی را بدون کاستی ندانسته و راه دیگری را برای گذار از چالش دوگانه تعطیل-تشبیه برمی گزیند. این متکلم ابتدائا می پذیرد که اندیشه بشری را به حقیقت و کنه ذات، اسماء و صفات الهی راهی نیست و راهکار تنزیهی را اختیار می کند (Edwards, 1967). اما همزمان تلاش می کند که از درغلتیدن در ورطه تعطیل بگریزد. در این مسیر او با سه معضل روبروست و صورت بندی «تمثیل» در اقسام گوناگونش برای گذار از این معضلات است؛ نخست پذیرش اشتراک لفظی صفات خداوند و انسان، دوم اشتراک در لفظ و معنا به شکل متواطی (صدق معنا بر مصداقها به یکسان) و سوم اشتراک در لفظ و معنا به شکل مشکک (صدق معنا بر مصداقها به تشکیک نوع هستی موضوع).

او مدعی است که میتوان با گذار از دوگانه اشتراك لفظی و اشتراك معنوی به گزینه سوم یعنی راهکار آنالوژی دست یافت. چه پیامد پذیرش اشتراک لفظی صفاتی که به خداوند و آفریدگانش حمل میشود، تباین کامل معنای وجود آنهاست و به تعطیل و انسداد معرفت نسبت به صفات خدا می انجامد. از سوی دیگر پذیرش اشتراک معنوی وجود خدا و آفریدگانش، به وحدت وجود منجر می‌شود و این نیز قابل دفاع نمی نماید.

به باور این حکیم الهی زبان الهیات در متن دینی، نوع دیگری از زبان در طبقه بندی زبانی است که اصطلاحا زبان تمثیلی (Analogical language) خوانده میشود. ارسطو و شارح او بوئیسوس (Boethius: 475–7 – 526)  و همچنین اگوستین قدیس (430-354 Augustinus) پیش از اکویناس، در موارد گوناگونی زبان تمثیل را به گفتگو گذاشته بودند.

کلمه آنالوژی دارای معناهای گوناگونی در عرصه های گوناگون پژوهشی است. واژه آنالوژی در میان ریاضی دانهای یونانی، کاربرد گسترده ای یافت و معنایی که از آن مراد میشد، نوعی نسبت میان اعداد یا به زبان دیگر تناسب بود. این واژگان بعدا، به سایر علوم نیز راه یافت. در عرصه ادبیات، صفت یا مفهومی یگانه که برای توصیف پدیده های گوناگون- نه کاملا شبیه و نه کاملا متفاوت -بکار برده میشود، روش مبتنی بر «آنالوژی» نامیده میشدند. مثلا آنگاه که گفته میشود “چه طبیعت آرامی” یا “او انسان آرامی است” یا “دریای آرام” یا “نسیمی آرام می وزد”، معنای صفت آرام در این گزاره ها هر چند یکسان نیست، اما کاملا متفاوت هم نیست. برای منطق شناسان رابطه میان کلمه، مفهوم و معناهای گوناگون – یا دلالت شناسی – است که انگیزه اصلی بررسی «آنالوژی» برای آنهاست. برای متکلمان اما «آنالوژی» ابزاری بود که به آنها کمک میکرد تا گزاره های متون و گفتارهای دینی در مورد صفات خدا را مطالعه کنند. پرسش اساسی برای آنها این بود که آیا میتوان خداوند و انسان را با صفت های مشابهی توصیف کرد؟ پیامدهای چنین توصیفی چیست؟ آیا وقتی گفته میشود “خدا وجود دارد” و یا “انسان وجود دارد” آیا شباهتی میان معنای وجود در این دو گزاره وجود دارد یا معانی کاملا متفاوتی از آنها مراد میشود.

برخی از متکلمانی که از منظر هستی شناسی «آنالوژی» را مطالعه میکردند، پرسش اساسی آنها این بود که آیا بین پدیده های مستقل و ظاهرا متفاوت هستی، شباهتی وجود دارد. آیا «آنالوژی» در گفتار مستند به واقعیتی مستقل از ذهن و زبان است یا این ذهن و زبان است که میان آنها شباهت برقرار میکند. روش تمثیل (Analogy) در عرصه زبان الهیاتی بر نوعی نسبت شباهت و همگنی صفاتی (محمولاتی) است که بر دو یا چند موصوف (موضوع) که دارای تفاوت هستند بار میشود (Kenny, 2007). صفت زیبا میتواند بر موصوفات گوناگونی همچون خداوند، انسان، اسب، خانه، طبیعت و جهان بار شود. اما روشن است که معنای این صفت یکی نیست و بنا به موصوف (موضوعش) گوناگون خواهد بود.

مثلا هر چند کودک، جامعه انسانی، نهادهای اقتصادی و گیاهان دارای خصوصیات کاملا گوناگونی هستند، اما میتوان محمول یا صفات مشترکی را به آنها نسبت داد. برای نمونه مفهوم «رشد» معمولا برای توصیف گیاهان بکار رفته است اما بعدا برای توصیف رشد در زمینه های گوناگون زیست شناسی، جامعه شناختی و اقتصادی بکار برده شده است. این زمینه ها البته همگن و یکسان نیستند، اما میتوان برای توصیف تحولاتی که در آنها رخ میدهد از توصیف هایی مشابه استفاده کرد. بنابراین معنای مشترکی که از این محمولات گرفته میشود نوعی تمثیل (Analogy) یا نوعی شباهت معنا در عین تفاوت موضوع حمل و زمینه مربوطه است.

تمثیل را میتوان بر پایه معیارهای گوناگونی تقسیم بندی کرد که در کلی ترین شکل آن تمثیل مبتنی بر تناسب و تمثیل مبتنی بر نسبت یا اسناد است. بنا به استدلال آکویناس صفات کمالی را میتوان به سه دسته تقسیم نمود. دسته اول کمالاتی است که تنها قابل اسناد به خداوند است، مانند خیر مطلق و نمی توان آنرا به سایر موجودات نسبت داد. دسته دوم صفات کمالی بدون کاستی نظیر دادگری و آگاهی است که میتواند به صورت مشترک به خداوند و به آفریدگانش نسبت داد. دسته سوم اما صفاتی است که آمیخته به کاستی است، نظیر خشم که مختص آفریدگان است و نسبت آن به خداوند استعاری است. پیش از اکویناس متکلمان دیگری از نوافلاطونیان نظیر فلوطین، فرفریوس (Porphyry 232-305) و همچنین پروکلس روش تمثیلی را در عرصه زبان الهیات آزموده بودند (Kretzmann ,1993). آکویناس این بار تلاش می کند که با تمرکز بر راهکار تمثیلی گونه های مختلف آنر به تفصیل به بررسی بگذارد. در این راستا، او تمثیل مبتنی بر تناسب و نسبت را از یک دیگر تفکیک و زیر مجموعه آنها را نیز به جزئیات به گفتگو می گذارد (Stiver, 1996).

تمثیل مبتنی بر تناسب

تمثیل مبتنی بر تناسب، نوعی تناسب (Analogy of proportionality) میان موضوع و محمول (صفت و موصوف) در نظر گرفته میشود، اما همزمان تفاوت نیز به حسب سرشت موضوع از نظر دور نمی ماند. مثلا واژگان دادگر دارای معناهای گوناگونی است و در زمینه های گوناگونی بکار برده میشود. در همین راستا، آنگاه که گفته میشود خدا دادگر است، یا آن فرد انسان دادگر است، یا آن جامعه دادگر است، کلمه دادگر برای توصیف موضوعات گوناگون و کاملا متفاوتی بکار گرفته شده است. اما هرکدام از این توصیف ها به تناسب نوع سرشت موضوعی است که محمول بر آن حمل میشود، معنای خاص خود را پیدا می کند. بنابراین این صفات علیرغم هر شباهت معنایی بنا به سرشت موصوف و زمینه ای که بکار میروند دارای نوعی تفاوت هم هستند.

معنای دادگری خداوند، با دادگری افراد و دادگری جامعه و یا دادگری دولت یکی نیست. دادگری خداوند متناسب با نوع هستی و موقعیت اوست و دادگری فرد انسانی متناسب با نوع هستی و موقعیت اوست. البته آکویناس مدعی است که امکان ندارد که صفتی به یکسان (تواطی) بر خداوند و انسان حمل شود (Aquinas, 1975). مثال دیگر اینکه وقتی گفته میشود “سگ با هوش” و یا “انسان با هوش” منظور این نیست که هوش سگ دقیقا مانند هوش انسان است. بلکه منظور این است که سگ هم بنا به تناسب و سهمی در حد و به تناسب خود (Proportionality) از هوش برخوردار است یا دارای نوعی مکانیسم درک و تشخیص است. در چنین گزاره ای منظور مقایسه میان هوش سگ و انسان نیست بلکه مقایسه میان هوش سگ با نوع آن سگ و از سوی دیگر هوش انسان با نوعی است که به آن تعلق دارد (برای بحث تفصیلی رک به Aquinas, T. 1975,).

تمثیل مبتنی بر تناسب در یک تقسیم کلی بر دوگونه است؛ تمثیل مبتنی بر تناسب درونی (حقیقی- در مقابل استعاری) و تمثیل مبتنی بر تناسب برونی (استعاری) – (Stiver, 1996). مثلا وقتی گفته میشود “خدا آگاه است” مفهوم آگاهی که درونی یا حقیقتا (Intrinsic) صفت انسان است، اما بطور برونی (Extrinsic) و استعاری به خدا نسبت داده میشود. صفت علم، اگاهی یا اندیشه و تکلم از این جمله است. این صفات درونی است و اصالتا برای توصیف ویژگیهای انسان بکار برده میشود، اما توصیف صفات خداوند با آنها شکل برونی و استعاری صورت می گیرد. در تمثیل مبتنی بر تناسب (Analogy of proportionality) تلاش بر این است که با نوعی تصویر سازی و استفاده از تشبیه یک مفهوم به مخاطب رسانده شود. مثلا وقتی گفته میشود خدا خشمگین است، آن انسان خشمگین است و یا دریا خشمگین است منظور از خشم اینجا حالت روانی خاص نیست. توصیف انسان با صفت خشم درونی (Intrinsic) و مختص اوست. ولی استفاده از آن صفت برای خدا و دریا البته استعاری میباشد. چون نه خدا و نه دریا قابلیت پذیرش صفت خشم را ندارند. به زبان دیگر منظور از خشم خدا و و خشم دریا یعنی حالتی شبیه حالت خشم در انسان و نه کاملا همسان آن است. تمثیل دارای گونه های متفاوتی است. یا مثلا کلمه سرد، که هم میتواند توصیف هوا باشد هم برای توصیف شخصیت یک انسان بکار برده شود. در چنین شرایطی سرد دارای دو معنای کاملا متفاوت است. توصیف نخست درونی و (حقیقی در مقابل استعاری) است که سردی ابتدائا و معمولا بطور خاص برای توصیف هوا بکار برده میشود؛ حال آنکه توصیف دوم برونی و مبتنی بر روش استعاره است.

 تمثیل مبتنی بر تناسب در تقسیم بندی دیگر به تمثیل نزولی و صعودی قابل تقسیم است. تمثیل خصوصیات انسان و حمل آنها بر موجودات دیگری که در سلسله مراتب طبیعی پایین تر از او هستند، تمثیل نزولی (Downwards Analogy ) خوانده میشود. مثلا وقتی گفته میشود سگ حیوان وفاداری است، مفهوم وفا به حیوان که پایین تر از انسان است تعمیم داده میشود. طبیعی است که حیوان به عینه از صفت وفاداری که از خصوصیات انسان مختار است برخوردار نیست. اما وفاداری برای توصیف برخی از رفتارهای آن که با رفتار وفادارانه انسان قابل مقایسه است، بکار برده میشود.

 تمثیل صعودی (Upwards Analogy ) زمانی صورت میگیرد که صفات یک موجود بر موجودی که برتر از او به شمار می آید حمل شود. مثلا توصیف خداوند با رحمت یا عشق که از صفات انسانی هستند. روشن است که صفاتی که در ادبیات دینی بر خداوند حمل میشود، همه صفات انسانی است که در چارچوب زمان، زمین و زمینه اجتماعی اسیر است. باز روشن است که حمل این صفات به خداوند و توصیف او با چنین صفاتی بر اساس اسلوب مجاز است و حقیقی نیست. یعنی منظور این نیست که خداوند همچون بشر شفقت یا عشق میورزد.

 تمثیل مبتنی بر نسبت یا تمثیل اسنادی

تمثیل اسنادی (Analogy of attribution) یا «تمثیل مبتنی بر نسبت» بر نوعی تمثیل مبتنی بر نسبت میان صفت (محمول) و موصوف(موضوع) یا به زبان دیگر نوعی پیوند و همبستگی میان آنها بنا میشود (Ross, 1998). این رابطه گاه رابطه علّی (علت و معلول) میان موضوع و محمول است و گاه میتواند رابطه لازم و ملزوم و شرط و مشروط باشد. تمثیل اسنادی گاه متوجه نسبت یا پیوند درونی و یا حقیقی و گاه اسناد برونی یا استعاری است (Davison, 2021). مثلا وقتی گفته میشود که “خداوند هستی بخش” در این تمثیل، هستی بخشی که به خداوند نسبت داده میشود دارای سازگاری با مفهوم خداست به مثابه خالق و به اصطلاح دارای ارتباط درونی یا حقیقی یا نوعی نسبت ذاتی با اوست. بنابراین چنین تمثیلی درونی یا حقیقی و (Analogy of Intrinsic Attribution) خوانده میشود (Davison, 2021).

واژه «سالم» در گزاره های “بدن آن انسان سالم است” یا “او مدیر سالمی است” یا “اخلاقش سالم است” یا “آن بانک سالمی است” یا “آن کشور سالمی است” از نظر معنا و نسبت محمول به موضوع، همسان و هم تراز نیستند.  ویژگی “سلامت” تنها مختص به بدن انسان است ، که تنها موضوعی است که می توان مفهوم سلامت را به درستی به شکل درونی و حقیقی به آن نسبت داده و حمل نمود و گفت آن بدن از سلامت خوبی برخوردار است (Analogy of Intrinsic Attribution). چه او تنها موجود زنده است که شایسته نسبت داده شدن به سلامتی است و نسبت صفت سلامتی به دیگر موضوعات مناسب نیست.

در همین راستا میتوان حمل نخست و متناسب موضوع نسبت را با مسامحه کاربرد نخستین تمثیل بالادستی یا پیشینی (Sumumum analogatum یا Primal analogatum) خواند. در مثالها -بجز مثال نخستین- نسبت ها میان موضوع و محمول برونی و استعاره است (Analogy of Extrinsic Attribution) یا به زبان نسبت به معنای  پایین دستی یا پسینی است (Analogata inferiora). یک مثال در این خصوص میتواند نسبت دادن روشنایی به امور محسوس و ملموس و همچنین ذهن باشد. مثلا در گزاره هایی نظیر “نور همه جای اتاق را روشن کرد” و “نور حقیقت ذهن را روشن می کند” واژه روشن یک سان بکار برده نشده است. در گزاره “نور همه جای اتاق را روشن کرد” تمثیل اسناد درونی و حقیقی است، اما در “نور حقیقت ذهن را روشن کرد” تمثیل از اسناد نوع برونی و استعاری (Analogy of Extrinsic Attribution) است.

در تمثیل اسنادی درونی، رابطه علت و معلولی بطور واقعی میان موضوع و محمول وجود دارد اما در تمثیل اسنادی برونی و استعاری چنین نیست  و محصول جعل و نوعی اعتبار از سوی عامل شناسایی یا گفتار است. در متون دینی و آنجا که گفتگو در مورد خداوند است این تمثیل اسنادی غالبا برای رابطه علّی میان خداوند و صفت هائی است که به انسان نسبت (Attribution) داده میشود. مثلا در ادبیات مسیحی خداوند با عشق، یعنی صفتی که به انسان نسبت داده میشود، توصیف میشود. حال آنکه خدا آفریدگار انسان و عشق است، اما با این وجود، علت- یعنی خداوند- با ویژگی معلول خود توصیف میشود. مبنای چنین توصیفی از خداوند، رابطه علت و معلولی بین خدا و صفتی بنام عشق است که در انسان که مخلوق خداست تجلی پیدا میکند.

جمع‌بندی

نظریه تمثیل با هر مزیتی نسبت به روش سلبی، نمیتواند تبیین قانع کننده‌ای در مورد چگونگی پیوند میان سه عرصه‌ی هستی شناسی الهیاتی (Theological ontology)، معرفت شناسانه (Epistemological) و دلالت شناسانه (Semantically) برای تمثیل ارائه نماید. چه اگر کیفت حمل صفاتی همچون آگاهی یا حکمت بر انسان نسبتا روشن است، اما حمل همین صفت بر خداوند یا جهان برتر روشن نیست. برای مثال در حمل صفت وفاداری به انسان و سگ، از نظر هستی شناسانه، معرفت شناسانه و دلالت شناسنانه ابهام چندان زیاد نیست. چون گفتگو در خصوص هردو موجود دارای معنای محصلی است که اشاره به مدلول معینی دارد که وجود مستقل از ذهن و زبان آنها قابل توجیه است. اما حمل صفاتی مشابه مانند حکمت یا حلم (بردباری) یا وفاداری بر خداوند و انسان از سه منظر یاد شده مبهم به نظر میرسد. بنابراین توصیف انسان با وفاداري دست کم برای خودش روشن است چه از منظر هستی شناسانه، معرفت شناسانه و دلالت شناسانه ابهام کمی در این توصیف وجود دارد. در عرصه الهیاتی در هر سه عرصه ابهام وجود دارد. به زبان دیگر در معادله و تناسب دو مفهوم یعنی نسبت حلم به انسان روشن ولی نسبت همان صفت به ذات ناشناخته خداوند و همچنین چگونگی رابطه صفت حلم با ذات او، و همچنین معرفت به این نسبت، استدلال قانع کننده ای وجود ندارد(Ferré, 1973). معادله زیر این مقایسه را ساده تر به نمایش می گذارد.

چون یک طرف این معادله یعنی نسبت صفت حلم به ذات انسان شناخته شده است اما صفت حلم خداوند و ذاتش ناشناخته باقی می ماند. البته تلاش های بسیاری برای پاسخ به این پرسشها مطرح شده است که به نظر نمی رسد قانع کننده باشند. برای مثال نسبت نوعی برساخته است که به واسطه جعل عامل شناسی، اعتبار پیدا میکند. اگر چنین اعتباری در خصوص جهان ممکنات که موضوع حواس پنجگانه هستند و انتزاع عقلانی از تجربیات حسی ممکن باشد، تعمیم آن به جهان متعالی را چگونه میتوان توجیه کرد؟ بنابراین تردید وجود دارد که این راهکار به معرفت تازه ای در باب خدا و اوصاف منجر شود و به راه حلی برای گذار از «تعطیل» بینجامد. همین استدلال در خصوص  تمثیل اسنادی نیز مصداق دارد. چه آکویناس استدلال خود برای توجیه تمثیل اسنادی را -هر چند پنهان- بر پایه سنخیت میان موضوع و نسبت آن، نظیر سنخیت میان علت و معلول بنا می کند. به گمان او اگر آفریننده آگاهی، خود از نوعی آگاهی بهره برده باشد، بنابراین با شناخت صفت آگاهی در انسان میتوان به وجود آگاهی در خداوند که خالق آگاهی هست، پی برد.

با این وجود هم سنخی علت و معلول چیزی در خصوص چگونگی آگاهی خدا و تفاوت آن با آگاهی انسان را بازگو نمی کند. اما در اینجا خود مفهوم «نسبت» مبتنی بر انگاره های برگرفته از مناسبات میان جهان ممکنات و عالم ناسوتی است. پرسش مقدر این خواهد بود که آیا میتوان این انگاره را بر جهان متعالی تعمیم داد. هر چند آکویناس اشتراک معنوی وجود را بطور صریح بر نمی تابد؛ اما تمثیل اسنادی بطور پنهان و ضمنی مبتنی بر نوع تعمیم مناسبات جهان ناسوتی به جهان لاهوتی و در نتیجه به نوعی راه به تشبیه می برد.

چه سنخیت میان علت و معلول و همچنین نسبت بین محمولات و موضوعات در جهان ممکنات، که موضوع تجربه بشری در جهان مادی است، چگونه میتواند بر جهان متعالی هم تعمیم داده شود (Edwards, 1967). اگر چنین امری مجاز باشد، چرا نتوان همه نسبت ها، روابط و صفات جهان ناسوت را به جهان متعالی تعمیم داد؟ در مقابل، در صورتی که اساسا شباهتی میان جهان ناسوت و لاهوت متصور نباشد، آیا تمثیل اسنادی اعم از درونی یا برونی به تعطیل منجر نمی شود؟ (مقایسه شود با Davis, 1985). توضیح اینکه نظام زبانی که برای ارتباط بکار گرفته میشود مملو از مفاهیم برساخته ای است که منحصرا در مناسبات میان انسان ها کارآمد است. این ادعا در خصوص مقولاتی همچون کیفیت، زمان، مکان، علیت و نسبت که بر ذهن آدمی حاکمیت دارد نیز صادق است. به زبان دیگر، ذهن انسان اسیر مقولات شناختی و مفاهیم زبانی است که او را در چنبره خود گرفته است و به مثابه فیلتری، بین ذهن و واقعیت مستقل از ذهن و زبانش حایل است.

نظریه سلبی زبان الهیات مبتنی بر دو مولفه اشتراک لفظی و هستی شناسی غیر تشکیکی است. پیامد چنین ایستاری تنزیه خداوند از هر توصیفی بوده که به نوبه خود بر غیر بیانی و غیر شناختاری بودن گزاره های الهیاتی و تعطیل شناخت خداوند در چارچوب ارتباط زبانی منجر میشود. با این وجود این نظریه دارای انسجام درونی است. گزینه دیگر زبان الهیاتی، نظریه قرائت آکویناس است که بر مولفه های اشتراک لفظی واژه ها و همزمان هستی شناسی غیر تشکیکی بنا شده است. در این صورت این پرسش موجه است که اگر هستی واژه ها دارای اشتراک معنوی نیست و اگر هستی نیز غیر تشکیکی است آیا این نظریه دارای ناسازگاری درونی نیست؟ افزون بر این تردید وجود دارد که این نظریه بتواند همزمان با گریز از تشبیه، بر تعطیل فایق آید.

نتیجه‌گیری

گذار از تنگنای تشبیه-تعطیل و پاسخ به پرسشهای مربوطه از دیرباز همواره یکی مشغله های مهم بسیاری از حکیمان و متکلمان عرصه الهیات ادیان گوناگون بوده است. روشن شدن مسائل و معضلات مربوط به «زبان الهیات دینی» دارای پیامدهای کلامی معتنابهی در عرصه معرفت الهیاتی و گذار از تنگنای تشبیه-تعطیل به شمار آمده است. در این پژوهشهای مربوط به «زبان الهیات دینی» دو روش سلبی و تمثیلی موضوع گفتگوهای گسترده و درازآهنگی بوده است. روش سلبی ساده یا نوع مرکب آن (سلب سلب)  در اشکال گوناگونش -همواره در میان حکیمان و متکلمان تاریخ اندیشه دینی مطرح بوده است. چنین راهکاری بطور آشکاری به تعطیل انجامیده و شناخت خداوند و صفات او را به مخاطره می اندازد. از این رو برای بسیاری از حکیمان و متکلمان  روش مطلوبی به نظر نمی رسد. اما نمی توان انکار کرد که نظریه سلبی از نظر دلالت شناسانه و هستی شناسانه دارای سازگاری درونی است. برخی از حکیمان و متکلمان نظیر توماس اکویناس راهکار ایجابی تمثیلی- در اشکال گوناگونش- را برای گذار از این بن بست پیشنهاد نموده اند. متکلمانی که راهکار ایجابی تمثیلی را اختیار کرده اند با انتقاد از راهکارهای اشتراك معنوي و اشتراك لفظي وجود، تلاش می کنند تا مفهوم وجود و همچنین صفات کمال را به شیوه تمثیلی بر مصاديق گوناگون حمـل نمایند. به زبان دیگر این راهکار، هر چند اشتراک لفظی را برنمی تابد اما همزمان از اصالت وجود، اشتراك معنوی مفهوم وجـود و تشكيك در مراتب وجود گریزان است. راهکار تمثیلی هر چند گامی بلندی در بررسی رابطه ذات و صفت خداوند در عرصه زبان الهیاتی است اما همزمان از نظر هستی شناسی، معرفت شناسی و دلالت شناسی با ابهام روبروست و مورد تاویلهای گوناگون و انتقاد قرار گرفته است و به نظر نمی رسد به شکل قانع کننده ای راهی را برای گذار از تنگنای تعطیل-تنزیه بگشاید.

منابع

بدوی، ع، (1977) الافلاطونیة المحدثة عند العرب،کویت: ناشر وکالة المطبوعات

Aquinas, T. (1975), Summs Contra Gentiles, book one,Anton C. pegis, F.R.S.C., London, University of Notre Dame Press.

Davis, B. (1985), thinking about God, UK, London.

Davidson, A, (2021), Machine Learning and Theological Traditions of Analogy, Modern Theology, Vol. 37, No. 2 pp. 254-274

Duns Scotus, John (1987), Philosophical Writings: A Selection, Wolter, Allan B., Hackett Publishing Company, Indiana, First published

Edwards P.(1967), The Encyclopedia Of Philosophy, Vol. 7 [of 8], New York, N.Y. : Macmillan ; London : Collier Macmillan.

Ferré, Frederick. “Analogy in Theology.” Lemma in The Encyclopedia of Philosophy, Vol I, edited by P. Edwards. Macmillan & Free Press: New York, 1967, 94-97.

Kenny, A, (1998), Brief History of Western Philosophy, Malden, USA, Blackwell.

Kenny, A, (2007), A New History of Western Philosophy, Ancient Philosophy, Volume I 1st Edition.

Kretzmann, N. (1993), Aquinas The Cambridge Companion, England, University Cambridge.

Martin, J. N., (1995), Existence, Negation, and Abstraction in the Neoplatonic Hierarchy, History and Philosophy of Logic 16, 169–196

McGinn, Bernard, Meister Eckhart (1986), Teacher and Preacher, New York: Paulist Press.

Ross, J. F. (1998), Religious Language, In Brian Davies (Ed) , Philosophy of religion : a guide to the subject , London : Cassell, 1998.

Stiver, D. R. (1996), The philosophy of religious language: Sign, symbol and story. Oxford, UK: Blackwell.