دین در ایران قرن چهاردهم خورشیدی (٢)

یاسر میردامادی

در آستانه‌ی بستن شماره‌ی پیشین مجله بودیم که دختری مظلوم به نام مهسا (ژینا) در بازداشتگاه پلیس کشته شد. خون او را حاکمان گردن نگرفتند. خشم به‌حق ملت نسبت به چنین حق‌کشی آشکاری موجب پدید آمدن جنبش اعتراضی فراگیری شد. این جنبش گرچه سرکوب شد شعله‌های‌اش هنوز این‌جا-آن‌جا سربرمی‌کشد و چه بسا در آینده دوباره بالا بگیرد.

مهسای مظلوم، مستقیم‌تر از هر چیز، قربانی دخالتگری حکومت در پوشش زنان شد. دست‌کم در دو مقاله‌ی این شماره به وسواس طولانی و خون‌آلود حکومت «دینی» به پوشش زنان می‌پردازیم. حسن فرشتیان در «حجاب‌زدایی از حجاب» به مخالفان مذهبی حجاب اجباری پس از انقلاب پنجاه‌وهفت می‌پردازد و سید احمد نور الدین در «اقامه‌ی شریعت با شلاق؟» به ریشه‌های فقهی دخالتگری حکومت «دینی» در پوشش زنان می‌پردازد و آن را از منظر درون‌فقهی نقد می‌کند.

در شماره‌ی پیشین، به دین در ایرانِ قرن چهاردهم پرداختیم. دین اگر مهم‌ترین عنصر فرهنگ ایرانی صد سال اخیر نباشد بی شک از مهم‌ترین‌ عنصرها است. شناخت نسبت پیچیده‌ی دین‌های ایران با فرهنگ‌های‌ ایران‌زمین، چراغی به دست‌مان می‌دهد پیش روی آینده. ابتدا قرار نبود که بیش از یک شماره به این موضوع بپردازیم. دامنه‌ی موضوع اما چنان فراخ از کار در آمد که معلوم‌مان شد حتی پرداختن گذرا به گوشه‌ای از چنین کلان‌موضوعی بیش از یک شماره می‌طلبد. از این رو، این شماره را هم به همین موضوع خواهیم پرداخت. ایزد اگر مدد کند، در شماره‌ی آتی نیز همچنان به دین در ایران قرن چهاردهم خواهیم پرداخت.

نخستین سال از سده‌ی پانزدهم خورشیدی را در حالی پایان می‌بریم که جامعه‌ی ایران بسا خسته و خشمگین از مثلث «جوع و جور و جهل» است. كورسوی امیدی به سوی «ایران آزاد و آباد» هم، در آینده‌ی کوتاه، به چشم نمی‌آید ــــ دست‌کم به چشمِ غیر مسلح. هسته‌ی سخت حکومت در وضعیت «بقا به هر قیمت» به سرمی‌برد و در هر کاری بی‌کفایت باشد در سرکوب باکفایت است. اپوزیسیون نیز صدتکه و پرتشتّت است و تکه‌پاره‌‌هایی از آن خوی دموکراتیک هم ندارند.

امیدی زمینی به فردای بهتری اگر باشد به مردمان دیاری است که بارها نشان داده‌اند شگفتی‌ها‌ همیشه در آستین دارند و روزنی خلاق به بهروزی خواهند یافت، یا خواهند ساخت. چشم امید از آسمان برنگرفته‌ایم، که «بی‌گمان، خدا حال و وضع قومی را دگرگون نمی‌سازد مگر اینکه آنان خود، حال و وضع خویش را دگوگون سازند» (رعد: بخشی از ۱۱، ترجمه‌ی محمدعلی کوشا).