رویههای الهیاتی و اخلاقی تکنولوژیهای مدرن
نگاهی به کتاب تفکر در مورد تکنولوژی اثر کارل میچام
حسین کاجی[1]
(۱)
دو جریان در فلسفه تکنولوژی
هستی و زمان و فلسفه تکنیک که هر دو در سال ۱۹۲۷م نگاشته شدهاند، دو طیف مختلف را در گستره فلسفه تکنولوژی به وجود آوردهاند؛ اثر اول تألیف مارتین هایدگر است که کارهایش بیش از هر فیلسوف دیگری در قرن بیستم مورد توجه بوده است. فلسفه تکنیک را اما فردریک دساوئر تألیف کرده که نه تأثیرگذاری و نه شهرت هایدگر را ندارد، اما اثرش نشاندهنده راهی متمایز در تکنولوژیشناسی فلسفی است. هایدگر پدیدارشناسی بود که از دل سنت دانشهای انسانی آلمان رشد کرده بود. در نقطه مقابل، دساوئر فیزیکدان و مجذوب کشفهای علوم طبیعی در دوران جدید بود. هایدگر در کتاب خود بهدنبال پدیدارشناسی و فهم وجود انسانی در جهان است، و بدین جهت به ابزار و تکنولوژی بهعنوان اموری توجه نشان میدهد که نسبت خاصی میان انسان و جهان برقرار میکنند. دساوئر بهدنبال فهم عمل تکنولوژیک و ماهیت درونی آن است. از این رو، تمایز میان دانشهای طبیعی و انسانی را که مدتها مورد توجه فیلسوفان و اندیشهورزان بوده است، میتوان سرآغاز دو نگاه به تکنولوژی دانست. از یک سو، رویکرد مبتنی بر دانش انسانی به تکنولوژی وجود دارد که تکنولوژی را در بستر فرهنگی و اجتماعی و سیاسیاش مورد توجه قرار میدهد، و از سوی دیگر، رهیافت علوم طبیعی به تکنولوژی حضور دارد که به مکانیسمهای درونی تکنولوژی و نسبت آن با علم میپردازد.
تمایز میان این دو رویکرد، سنگبنای یکی از معروفترین و پرارجاعترین آثار در حوزه فلسفه تکنولوژی است که کارل میچام، استاد مطالعات بینالمللی دانشگاه کلرادو نگاشته، و تفکر در مورد تکنولوژی: راه میان مهندسی و فلسفه (۱۹۹۴م) نام دارد. در این کتاب، فلسفه تکنولوژی بهعنوان گرایشی معرفی میشود که در نطفه، دو رویکرد دانشهای انسانی و طبیعی را که با هم رقیب هستند، با خود همراه دارد. این دو نگاه یکی رویکرد مهندسی دارد و دیگری رویکرد دانشهای انسانی؛ یکی «فلسفه تکنولوژی متکی بر مهندسی» نامیده میشود و دیگری «فلسفه تکنولوژی متکی بر دانشهای انسانی»؛ اولی تحلیلی است و دیگری تفسیری. رویکرد اول بیشتر از سوی مهندسان و تکنیکشناسان پیگیری میشود و رویکرد دوم بیشتر بهوسیله عالمان علوم انسانی؛ کسانی که درصدد فهم تکنولوژی با چارچوبهای هرمنوتیکی و تفسیری هستند. نمایندگان رویکرد مهندسیگرا، افرادی چون ارنست کپ، پیتر انگلمایر، فردریک دساوئر و ماریو بونخه هستند، و نمایندگان رویکرد مبتنی بر دانشهای انسانی، متفکرانی چون لوئیس مامفورد، خوزه ارتگا گاست، مارتین هایدگر و ژاک الول.
نگاه دوم اگر در همه جا به نتایج تکنولوژی بدبین نباشد، خود را بهتمامی تسلیم دستاوردهای تکنولوژی نمیکند و بدان ایمان و اعتقاد تام ندارد؛ در حالیکه نگاه اول کموبیش تکنولوژی، دستاوردها و نتایج آن را میپذیرد. رویکرد مهندسیگرا به همبستگیهای درونی اجزای تکنولوژی توجه میکند و رویکرد مبتنی بر دانشهای انسانی بهنسبت تکنولوژی و جهان. رویکرد دوم دلنگران پیشرفت تکنولوژی است، و رویکرد اول دغدغه پیشرفت انسان را دارد. با محور ترکیب فلسفه تکنولوژی، رویکرد مبتنی بر دانشهای انسانی بیشتر بر فلسفه تکیه دارد و تکنولوژی را در پرانتز قرار میدهد، و رویکرد مهندسیگرا بر تکنولوژی تکیه و تأکید دارد و فلسفه را در پرانتز قرار میدهد. رویکرد اول از درون به تکنولوژی نظر دارد و رویکرد دوم از بیرون. رویکرد مبتنی بر دانشهای انسانی به هنر و دین و شعر و فلسفه توجه دارد، و رویکرد مهندسیگرا به علوم طبیعی.
وقتی میگوییم رویکرد متکی بر دانشهای انسانی به تفسیر توجه میکند و رویکرد مهندسی به تحلیل، اولی نگاهی از بیرون است و دومی نگاهی از درون، بدان معنا است که در رویکرد متکی بر دانشهای انسانی، تفسیر بر تحلیل و نگاه از بیرون بر نگاه از درون مرجح است. این اصلاً بدان معنا نیست که مثلاً رویکرد مهندسیگرا به مباحث اخلاقی و سیاسی و اجتماعی تکنولوژی توجهی ندارد، همانطور که فیالمثل دساوئر بهعنوان یکی از سرمشقهای جریان مهندسیگرا، در کتاب خود در مورد الزامات اخلاقی تکنولوژی کم سخن نگفته است. سخن بر سر تکیه بر یک محور در یک جریان در مقایسه با جریان دیگر است. «این تمایز در نظر گرفته شده تا نکتهای مشخص، یعنی فلسفهمحوری در یک رویکرد، نسبت به تکنولوژیمحوری در رویکرد دیگر را تذکار دهد.»
مکالمه میان این دو نگاه درباره تکنولوژی هم شنیدنی است؛ فیلسوفان مهندسیگرا رقیبان خود را متهم به نشستن در برج عاج و دوری گزیدن از کارهای تجربی میکنند. به همین جهت، به نظر مهندسیگرایان، فیلسوفان انسانگرا در زبانی بسته و بیمبنا اسیرند؛ آنها حرفهایی میزنند که نسبتی با واقعیت امر تکنیکی ندارد. از سوی دیگر، فیلسوفان انسانگرا تصریح میکنند که فهم متکی بر عقل سلیم میتواند درکی عمیق از تکنولوژی به دست دهد و مهندسیگرایان چنان و چندان سرگرم جزئیات مربوط به تکنولوژیهای مختلف هستند که نمیتوانند از بستر تکنولوژی که همان زندگی انسانی باشد فهمی قابلتوجه فراچنگ آرند.
مکالمه میان نمایندگان دو رویکرد مهندسیگرا و انسانگرا، به تلاشهایی برای جمع آنها منجر شده است. انجمن مهندسان آلمان، جریان پراگماتیسم تکنولوژیک و برخی جنبشهای مارکسیستی، نحلههایی هستند که درصددند این دو رویکرد را به یکدیگر نزدیک کنند؛ اولی از دل مهندسان برخاسته بود و به مضامینی چون مسئولیت اخلاقی مهندسان، تغییر انسان با تکنولوژی، نسبت دین و تکنولوژی و نسبت جامعهشناسی و تکنولوژی توجه نشان میداد. نمایندگان و سخنگویان این انجمن افرادی چون آلویس هونینگ، ارنست اولدمایر، فردریش رپ، کریستوف زیمرلی و هانس لنک بودند. این پژوهشگران درصدد بودند چالشهای مبتلابه جامعه و مهندسان را برجسته کنند، بر اخلاق حرفهای تکنولوژیهای متفاوت تمرکز کنند، آموزش تکنولوژی را بسط دهند، بر نسبت تکنولوژی با شاخههای معرفتی دیگر توجه کنند و عاقبت نتایج اقتصادی و اجتماعی پیشرفتهای تکنولوژیک را موضوع پژوهش قرار دهند. اما بهزعم میچام، این تلاشها سبب نمیشود آنها بتوانند رویه مهندسی قضیه را درنوردند و پا به وادی انسانگرایی بگذارند.
گروه دوم که تلاش کردهاند این دو نگاه را به هم نزدیک کنند پراگماتیستها هستند. به نظر میچام، پراگماتیستهایی که به تکنولوژی توجه کردهاند دیوئی، آیدی، هیکمن و دوربین هستند. بر خلاف جریان اول که بیشتر مهندسان هستند، این افراد از گروههای علوم انسانی پا به حوزه تفکر درباره تکنولوژی گذاشتهاند. برجستهترین فرد این گروه هم دیوئی است؛ او هر چند به ارزشهای متکثر موجود در تکنولوژیها توجه دارد، مهمترین شاخص فرهنگ را علم و تکنولوژی در نظر میگیرد، و بنابراین نمیتواند فراتر از رویکرد مهندسیگرا برود. گویی فلسفه هم با وی به تفکر تکنولوژیک، یعنی تفکر مبتنی بر هدف-وسیله و حل مسئله فروکاسته میشود. در این راستا، پراگماتیستها بر نقش فیلسوفان تکنولوژی برای مواجهه با مشکلات مبتلابه بشر که با تکنولوژی به وجود آمدهاند تأکید میکنند. میچام بر آن است که همه این تلاشها، از جمله تلاش آیدی برای نزدیک کردن این دو رویکرد، عقیم میمانند و آنها نمیتوانند از گستره رویکرد مهندسیگرا خارج شوند.
جریانهای مارکسیستی هم تلاشهایی برای نزدیک کردن این رویکردها صورت میدهند. رویکرد مارکسیستی به دو شق سیاسی و نئومارکسیسم تقسیم میشود. جنبش سیاسیِ آن جریانی است که در شوروی سابق نزد تکنوکراتهای آنها میدیدیم که عموماً فیلسوفان مهندسیگرا هستند. دوم نئومارکسیستها از آدورنو و هورکهایمر گرفته تا مارکوزه و هابرماس و خلف آنها فینبرگ هستند. این نگاه دوم مهندسیگرا نیست، اما غیرواقعی و انتزاعی است و ره به جایی نمیبرد.
میچام خود گزینه انسانگرا را موجهتر و متقنتر از رویه دیگر میداند؛ یعنی از آنجا که رویکرد متکی بر مهندسی نمیتواند نسبت میان فرهنگ و تکنولوژی را مشخص کند، باید به رویکرد متکی بر دانشهای انسانی نزدیک شد. یعنی «راه میان مهندسی و فلسفه» که در عنوان کتاب میچام هم آمده، یکطرفه و از مهندسی به فلسفه است. او در میانه گزینش میان این دو نگاه، رویکرد دانشهای انسانی را میپذیرد، و معتقد است نگاه مهندسی باید خود را به این چشمانداز فلسفی-علومانسانی نزدیک کند.
تقسیمبندی میچام از فیلسوفان تکنولوژی و جدا کردن آنها به دو نوع فیلسوفان مهندسیگرا و فیلسوفان علومانسانیگرا، مانند هر تقسیمبندی دیگر ریزهکاریهای بسیاری را از قلم میاندازد. با این همه، این نگاه میتواند نشاندهنده شاخصهای اصلی بسیاری از کارهایی باشد که در منظومه فلسفه تکنولوژی انجام گرفته است.
(۲)
دین و تکنولوژی در تفکر در باب تکنولوژی
بخش کوچکی از کتاب میچام بهصورت مستقل به بحث رویههای اخلاقی و دینی تکنولوژیهای جدید میپردازد. این بخش البته تنها قسمتی از فصل چهارم کتاب او را در بر میگیرد که در این فصل، او مضامین فلسفی در باب تکنولوژی را برجسته میکند. در این فصل مضامینی چون نسبت میان اندیشه و تکنولوژی، نسبت میان منطق و معرفتشناسی و تکنولوژی، سیاست و تکنولوژی، و مابعدالطبیعه و تکنولوژی به بحث گذاشته میشود (صص۹۴-۱۱۳). آنچه در اینجا مدنظر من است نکاتی است که میچام در باب نسبت اخلاق و دین با تکنولوژی ابراز میکند.
در بخش مربوط به اخلاق، او اخلاق را معرفتی میداند که با آنچه آدمی انجام میدهد سروکار دارد و سه نظریه را در این زمینه برجسته میکند: نظریه قانون طبیعی، نظریه فایدهگرایی و نظریه وظیفهگرایی؛ اولی با نظم در برابر بینظمی، دومی با سود در برابر ضرر، و سومی با نفس خود عمل سروکار دارد. رشد و بسط تکنولوژیهای نوین سبب شدهند که در حوزه اخلاق بسطی را شاهد باشیم؛ بهطور مثال، ما هماکنون شاهد بروز و نمود شاخههایی چون اخلاق هستهای، اخلاق مهندسی، اخلاق رایانه، اخلاق محیطزیست و اخلاق زیستی هستیم.
در بحث اخلاق هستهای، او اذعان میکند که یاسپرس درست میگفت که بحث از اخلاق هستهای و تقسیم آن به انرژی هستهای و بمب هستهای و تکیه بر بمب هستهای میتواند جریانی جدی و جدید در تفکر بشر ایجاد کند. این موضوع میتواند نگاه ما انسانها را به خودمان نیز عوض کند. بهنظر میچام، بحثهای اینشتین و راسل میتوانند نمایانگر این تغییر نگاه باشند. بهصورت خاص، این پرسشی مهم است که مسئولیت ما در قبال بمبهای هستهای از منظر ارزیابی خطر و همچنین مسئولیت ما در قبال آنها چیست. مسائل اخلاقی زیادی درباره شیوههای استفاده از آنها و محدودیتهای اخلاقی و حقوقی آنها از منظرهای سه اخلاق فایدهگرایی و تکلیفگرایی و حقوق طبیعی مطرح است که در این کتاب اشارههایی بس مختصر به آنها میرود.
اخلاق زیستمحیطی اما به چالشهای غیرقابلپیشبینی اشارت میکند که تکنولوژیهای جدید به وجود آورده است. ما با انبوهی از پرسشهای اخلاقی در این باب مواجهیم که چگونه باید با طبیعت رفتار کنیم، در حالی که مجهز به تکنولوژیهای جدید هستیم. در این میان، این سه مکتب مسلط اخلاقی میتوانند به این موضع ختم شوند که آلوده کردن و دست بردن بیرحمانه در آن، همان کاری که تکنولوژیهای مدرن عموماً انجام میدهند، از جهت اخلاقی نادرست و ناروا است. البته در اینجا پرسشهای اخلاقی، مهمتر از جوابهای مشخصی است که ما به این پرسشها عطا میکنیم؛ بهطور مثال، این پرسش که ما با خودروهای بسیار که با سوختهای فسیلی کار میکنند چه باید بکنیم. به یاد داشته باشیم که در زمان نگارش این کتاب سخنی از خودروهای برقی نیست. این مباحث میتواند مضامین و پرسشهای جدی را در باب مسئولیتهای ما برجسته کند.
اخلاق زیستی و پزشکی از دیگر بحثهای مهم در این زمینه است که به نظر وی در زمانه نگارش این کتاب، نسبت به اخلاق هستهای و اخلاق زیستمحیطی رشد بیشتر و بهتری داشته است؛ بهطور مثال، بحثهای مربوط به سقط جنین و آزمایشهای مربوط به رشد جنین و همچنین باروری و ژنتیک، مسائل و معماهای اخلاقی بسیاری را به وجود آوردهاند. در این میان، بحث امانتداری پزشک در رابطه بیمار و پزشک، و نقش تکنولوژیهای پزشکی، از مضامینی هستند که میچام بر آن تکیه و تأکید بسیاری میکند؛ چنانکه از بحث در باب تکنولوژیهایی که میتوانند زمان زنده ماندن بیماران با بیمارهای سخت را افزایش دهد و بحثهای مربوط به آن، سخن به میان میآورد.
اخلاق مهندسی، و بهتعبیر دقیقتر، اخلاق حرفه مهندسی، از دیگر مضامین این فصل و بخش است. با بسط تکنولوژیهای مدرن این پرسش مطرح میشود که کارورزان تکنولوژی چه باید بکنند تا کارهایشان از جهت اخلاقی موجه باشد. به تعبیر دیگر، در اینجا بحث اخلاق زیستی و پزشکی به اخلاق مهندسی بسط و گسترش مییابد. مسئولیت اخلاقی مهندسان در طراحی و ساختن تکنولوژیهای مهم چیست و آنها چه شاخصهایی را در این زمینه باید مدنظر داشته باشند؟ قهرمان این بحثها البته به نظر میچام، هانس یوهانس است که با بحث از مسئولیت ما، به نقص فهم ما برای تشخیص تبعات ناخواسته تکنولوژیهای مختلف اشارت میکند. در این بستر، ما باید متواضعانه از عوارض اهداف و طرحهای تکنولوژیک خود پرسش کنیم و از آنها ارزیابیای موجه به دست دهیم. او هم مانند ژاک ایلول ما را دعوت میکند به محدود کردن تواناییهای خود در دنیای سکولار کنونی.
اخلاق رایانه موضوع جذاب و جالب دیگر است. این اخلاق البته با بحثهای حریم خصوصی و امنیت شروع شد، اما بعداً گسترش فراوان یافت و به مضامینی چون قدرت رایانه و قدرت سیاسی و صنعتی، کدهای اخلاقی مربوط به متخصصان و مهندسان رایانهها و الزامهای انسانی و معرفتی هوش مصنوعی ساری و جاری گشت. بهصورت ویژه، صحبت از قدرت رایانهها و غیرقابلکنترلبودن آنها است و این بحثی است که ما امروزه بیش از پیش آن را حس میکنیم که در قالب موضوع هوش مصنوعی خود را به ما نشان میدهد.
در کنار بحثهای مربوط به اخلاق تکنولوژی، نسبت میان دین و تکنولوژی هم بحث و مضمون جالب و مهمی در جهان ما، چه در سده بیستم و چه در سده بیستویکم به شمار میرود. بحث میچام در باب نسبت دین و تکنولوژی با نگاه رودولف اوتو شروع میشود که مهمترین مضمون و موضوع دین را امر قدسی میداند. با ارجاع به میرچا الیاده تصریح میکند که این امر قدسی را باید بهصورت سلبی تعریف کرد؛ یعنی آن چیزی که سکولار نیست. این امر قدسی البته تجسدهای زمانی و مکانی مختلفی را در ادیان مختلف نشان میدهد. در این بستر است که میتوان از نسبت امر قدسی و تکنولوژی پرسید. مهمترین نگاه شاید این باشد که میان تفکر دینی و تفکر تکنولوژیک تمایزی ساختاری و ماهوی وجود دارد. این تمایز فیالمثل از سوی ماکس وبر و پیروانش بسیار برجسته میشود و تکنولوژی را در بستر جامعهای سکولار و مبتنی بر عقلانیت سکولار در نظر میگیرد که اینها بهکلی از تفکر دینی و رویکرد قدسی متفاوت است. در این بستر، البته تفکر پروتستانی درصدد است راه میانبری میان این دو گستره و گفتمانِ متمایز به وجود آورد. در این میان، فردریک دسائر معتقد است که رویکرد تکنولوژیک در ادامه طرح امر قدسی برای خلقت جهان است و این طرح را کامل میکند. به تعبیر دیگر، تکنولوژیهای مدرن از این منظر ادامه تکنیکهای معنوی و دینی هستند که در جهان پیشامدرن وجود داشتهاند. با این همه، این نکته را نمیتوان و نباید نادیده گرفت که جریان مسلط همان است که میان رویکرد تکنولوژیک و رویکرد دینی تمایز قائل میشود. نکته دیگر اینکه ادیان متفاوت میتوانند مواضع مختلفی در این زمینه داشته باشند. چه کسی میتواند انکار کند که یک دین ابراهیمی چون یهودیت با یک دین مدنی چون آنچه در یونان پیشاسقراطی وجود داشته متفاوت است؟ همچنانکه باید پژوهشهای مستقلی درباره ادیان شرقی و تلقیهای آنها درباره تکنولوژیهای جدید و قدیم صورت گیرد.
(۳)
ارزیابی
به نکاتی اشاره میکنم که احتمالاً میتواند به ما کمک کند فهم و ارزیابی بهتری از این بخش از کتاب مهم میچام داشته باشیم:
اول. تصور میکنم همین اندک نکاتی که در این مجال در باب میچام و کار مهم وی در فلسفه تکنولوژی رفت، بهخوبی و بهوضوح میتواند نشان دهد که با اثری کلاسیک و جامع در این حوزه روبرو هستیم که بنا دارد نگاهی منصفانه و نزدیک به واقع، در باب کارهایی ارائه دهد که در این گستره صورت گرفته است. از این منظر، ما میتوانیم این اثر را همیشه و همه جا در هنگامی که کارمان جد و جهد در یکی از حوزههای فلسفه تکنولوژی، چون نسبت دین و اخلاق با تکنولوژی است، مدنظر داشته باشیم. حقیقتاً همین گزارش کوتاه و مجمل میتواند نشان دهد که او در بحثهای مرتبط به نسبت اخلاق و تکنولوژی و همچنین الهیات و تکنولوژی، نکاتی نیکو و ناب را در این زمینه برجسته کرده است.
دوم. برخی از پیشبینیهای این دو بخش، از جمله توجه به رقابت میان انسان و رایانه، به نظرم بهوضوح محقق شدهاند. این از بصیرتهای مهم کتاب میچام به حساب میآید. به نظرم مسائلی که همین چند ماه اخیر در باب هوش مصنوعی برجسته گشتهاند، در راستای پیشبینیهای میچام قابل طرح و بسط هستند.
سوم. یکی از نقدهای همیشگی من به متون و چهرههای برجسته فلسفه تکنولوژی در نیمه دوم سده بیستم و سده بیستویکم این بوده است که آنها متأسفانه تسلط کافی به برخی از مبادی فلسفه اخلاق مدرن ندارند. کافی است به تقسیم معرفت اخلاقی به اخلاق قانون طبیعی، اخلاق فایدهگرایی و اخلاق وظیفهگرایی بیندازیم تا این مدعای من ثابت شود. در فلسفه اخلاق ما معمولاً چهار کار عمده صورت میدهیم؛ در ادبیات مربوط به فلسفه اخلاق، این شاخه معرفتی معمولاً به چهار بخش مستقل تقسیم میشود که این بخشها در ارتباط با هم نیز هستند: فرااخلاق، اخلاق هنجاری، اخلاق توصیفی و اخلاق کاربردی. در فرااخلاق عموماً دو کار صورت میگیرد که یکی تحلیل مفاهیم اخلاقی و دیگری توجیه احکام اخلاقی است؛ بهطور مثال، ما میخواهیم بدانیم معانی متفاوت «خوب» یا «باید» یا «وظیفه» یا «نباید» و «شر» چیست. همچنین میخواهیم بدانیم یک حکم اخلاقی چگونه و در چه شرایطی موجه یا صادق میشود. در اخلاق هنجاری اما کار تعیین مصادیق کاری که خوب و یا درست و یا وظیفه است صورت میگیرد. ما در اینجا تعیین مصداق میکنیم که این کار مشخص خوب یا شر درست یا نادرست است. در این حوزه است که سه مکتب مسلط اخلاقی برجسته میشود: نتیجهگرایی، وظیفهگرایی و فضیلتگرایی. در نتیجهگرایی، خیر اخلاقی با توجه به نتایج کاری که صورت میگیرد مشخص میشود، و در وظیفهگرایی با وظایف و قواعد اخلاقی مشخص میکنیم که کدام کار درست یا خوب است، و در فضیلتگرایی با شخصیت فرد فضیلتمند و فضایل اخلاقی. در اخلاق توصیفی قصدمان این است که دریابیم انسانها چگونه و در چه شرایطی اخلاقی رفتار میکنند، با هر تلقی و معنایی که از اخلاقی بودن داریم؛ آیا انسانها در مجموع به خیر گرایش دارند و یا شر؟ و تاریخ بشر در این زمینه چه میتواند به ما بگوید؟ اینها برخی از مضامین برجسته در اخلاق توصیفی هستند. در اخلاق کاربردی اما با کاربرد فلسفه اخلاق در حوزههای مختلف چون رسانه، تکنولوژی، مهندسی، پزشکی، مدیریت، سیاست، اقتصاد و فرهنگ سروکار داریم. میبینیم که این دقتهای فلسفی در کار میچام موجود نیست، اما نکته مهمتر این است که تقسیم وی از اخلاق هنجاری تقسیم درستی نیست.
چهارم. توجه به این مبانی و مبادی سبب میشد تا میچام بتواند در سه ساحت به نسبت اخلاق و تکنولوژی بپردازد؛ اول در اخلاق هنجاری، دوم در اخلاق توصیفی، و سوم در اخلاق کاربردی. با این چشمانداز جدید، میچام میتوانست بحثهای تجویزی و توصیفی در باب اخلاق تکنولوژی را بهخوبی پیش برد، میتوانست نسبت رویکرد هنجاری وظیفهگرایی و فضیلتگرایی و نتیجهگرایی را در باب اخلاق تکنولوژی بسط دهد و به وصف جریانهایی بپردازد که نه توصیه که توصیفی از نسبت ما و تکنولوژی ارایه میکنند؛ مانند طرحهای پدیدارشناسانی چون آیدی و وربیک. علاوه بر این، او در ذیل اخلاق کاربردی میتوانست بهجد و با وضوح بهتر و بیشتری به نسبت مهندسان و مهندسی با فلسفه تکنولوژی و تکنولوژی بپردازد.
پنحم. فایدهگرایی تنها یکی از بخشهای نتیجهگرایی است که این نتیجهگرایی در کنار فضیلتگرایی و وظیفهگرایی، سه مکتب عمده در اخلاق هنجاری به حساب میآید. این دقت نظری هم در کار میچام صورت نگرفته است.
ششم. در بخش نسبت دین و الهیات با تکنولوژی هم کمدقتیهایی مشاهده میشود؛ اول آنکه بحث بسیار مجمل است. به این موضوع میپردازد که دینداری و سنتهای دینی برجسته ما چه تلقیهایی درباره تکنولوژیهای جدید دارند و تا کجا تکنولوژیهای جدید از آنها مؤثر هستند. نکاتی هم در باب حضور تکنولوژیهای پیشامدرن در سنتهای دینی میرود. در اینجا مضامینی بدون بسط کافی متناسب با یک کتاب که هدف اصلیاش ارائه دایرةالمعارفی مسائل است برجسته میشود. بنابراین از واکنشهای مختلف نهادهای دینی درباره خطرات بالقوه و بالفعل تکنولوژیهای جدید سخن نمیرود؛ همچنانکه از این بحث نمیشود که کدامیک از این سنتها بیشتر با تفکر تکنولوژیک سازگار هستند. بحث نسبت خدای خالق با خالق تکنولوژی هم که اشارتی بدان میرود، بدون بسط کافی رها میشود؛ در کنار این موضوع که بسیاری از برجستگان نسل اول فیلسوفان تکنولوژی، چون ایلول و دسائر و یوهانس، از منظر الهیاتی و دینداری نیز به موضوع نظر میاندازند و باید بهصورت مستقل به دیدگاه آنها درباره نسبت دین و تکنولوژی پرداخت.
هفتم، و آخر. نگاه میچام به رویههای اخلاقی و دینی تکنولوژی واجد اخگرهایی برای تأمل در باب نسبت تکنولوژی با دین و اخلاق است، اما بسیار اشتباه است اگر فکر کنیم این فشرده، پوشش درستی از وجوه مهم این نسبتها را در بر میگیرد. همچنین اشتباه است که تصور کنیم مضامینی که وی در این باب برجسته میکند، از خطاهای اساسی رنج نمیبرد. در این مجال سعی کردم برخی از این خطاها را نشان دهم؛ همچنانکه نشان دادم او تصویر نزدیک به واقعی هم از این نسبتها که در دل سنت فلسفهٔ تکنولوژی وجود دارد ارائه نکرده است.
مراجع
Mitcham, Carl, Thinking through Technology: The Path between Engineering and Philosophy. Chicago, IL:University of Chicago Press, 1994.
کاجی، حسین، فلسفه تکنولوژی دون آیدی: پاسخی به دترمینیسم تکنولوژیک، تهران: هرمس، ۱۳۹۲ش.
[1] رواندرمانگر، مدرّس و پژوهشگر فلسفه.