آیندهی دینورزی در عصر شبکههای اجتماعی
احسان ارضرومچیلر[1]
انسان و احتمالاً برخی از حیوانات، محیط اطراف خود را از طریق ساخت و توسعه مصنوعات تغییر میدهند تا شانس بقای خود را افزایش دهند. نکته مهم اما این است که در استفاده از مصنوعات، نه فقط غریزه بقا، که “ارزشهای” انسانها نیز دخالت دارند. این ارزشها ممکن است زیباییشناسانه باشند (مثل زمانی که سعی میکنیم با طراحی مصنوعاتی زیبا محیط زندگیمان را دلپذیرتر کنیم)، یا پراگماتیک باشند (مثلاً با وجود اینکه میتوانیم محاسباتمان را با چرتکه انجام دهیم، اما ترجیح میدهیم تا با ساخت ماشین حساب یا رایانه، کارایی را بالاتر بریم)، یا اخلاقی باشند (مثلاً با نصب رمپ در ورودیهای ساختمان سعی میکنیم راه را برای ورود افراد معلول و سالمند هموار کنیم تا حقوقشان تضییع نگردد)، و یا حتی دینی باشند (مثلاً در ساخت خانههای قدیمی یزد دو کلون متفاوت بر روی دربهای ورودی نصب میشد، یکی برای مهمانان مرد، و دیگری برای مهمانان زن، تا میزبان بداند که چه کسی باید به پیشواز مهمان رود).
اما گذشته از این مدعای نسبتاً شهودی، ادعای دیگری هم میتوان طرح کرد که دستکم در بدو امر کمتر شهودی است، و آن اینکه فقط ما نیستیم که با ساخت مصنوعات، محیط اطراف را تغییر میدهیم؛ بلکه محیط اطراف هم، متقابلاً، ما را تحت تأثیر قرار میدهد. به این معنا، رابطه انسان و محیط اطراف یک سویه نیست، بلکه دو سویه و دیالکتیک است. ذکر چند مثال ساده این ادعای غیرشهودی را قدری واضحتر میکند.
دستگاه مایکروفر برای سهولت در امر آشپزی طراحی شده اما این سهولت در امر آشپزی ممکن است منجر به تغییراتی شود که پیشبینی نشده است. مثلاً این سهولت ممکن است در نهایت باعث شود وعدههای غذایی که به صورت سنتی فعالیتی دسته جمعی محسوب میشده و تمام اعضای خانواده را به گرد هم میآورده تبدیل به فعالیتی فردی شود که طبق آن هر کس در هر ساعتی از شبانه روز بتواند صرفاً در عرض چند دقیقه یک وعده غذایی برای خود فراهم کند.
اما تاثیرات یک مصنوع میتواند بسیار دامنهدارتر و گستردهتر از این باشد. مثلاً کیتلر[2] روایت میکند که چگونه توسعه ماشین تایپ در اروپا موجب تقویت جایگاه زنان شد. توضیح او این است که در آن زمان سنت مرسوم در خانوادههای معمولی این بوده که دختران و زنان جوان پیانو بیاموزند. این تسلط به نواختن پیانو و متعاقباً آشنایی انگشتان با صفحه کیبورد پیانو، باعث شد که آنها در قیاس با مردان، سریعتر مهارت کار با ماشین تایپ را بیاموزند. از آن به بعد شغلهایی نظیر منشیگری که تا آن زمان صرفاً در اختیار مردان بود، کاملاً زنانه شد و همین تغییر به ظاهر کوچک و استقلال مالی زنان بعدها تغییرات وسیعی را در نوع رابطه زنان و مردان به وجود آورد.
در این میان اما تأثیر تکنولوژی، خصوصاً تکنولوژیهای جدید، بر نحوه ی دینورزی دینداران کمتر مورد توجه قرار گرفته است. در این نوشته قصد دارم به این سؤال پاسخ دهم که شبکههای اجتماعی چگونه ممکن است فرهنگ دینورزی متدینان را تحت تأثیر قرار دهند. مرادم از شبکههای اجتماعی تمام برنامههایی است که افراد را به صورت شبکهای به هم مرتبط میکند؛ برنامههایی از قبیل فیسبوک، توییتر، اینستاگرام و تیک تاک. تأثیرات شبکههای اجتماعی بر نحوه دینورزی احتمالاً طیف وسیعی را در بر میگیرد، اما در این نوشته از میان تمام تأثیرات ممکن صرفاً به دو قسم آن، که به زعم من مهمتر هستند، میپردازم: یکی تأثیر شبکههای اجتماعی بر اتوریتههای دینی (مرجعیت دینی و به صورت کلیتر نهاد روحانیت)، و دیگری نقش احتمالی آنها در گسترش رادیکالیزیم و متعاقباً دو قطبی کردن جامعه. همانطور که از عناوین بحث نیز مشخص است، هر دوی آنها پیوند وثیقی با سیاست در یک جامعه دارند؛ به این معنا که “قدرت” و نحوه توزیع آن، یا به بیان سادهتر “توازن قوا”، عنصر محوری در هر دو به شمار میرود.
- شبکههای اجتماعی و تضعیف اتوریتههای دینی
مرجعیت، و به صورت کلی نهاد روحانیت، در طول اعصار گذشته، و به خصوص قرون جدید، قدرت بلامنازعی در شکل دهی به شیوه ی دینورزی متدینین داشته است. روحانیت دینی با در دست داشتن انحصاری منابر و خصوصاً با گسترش رسالههای عملیه و متعاقباً دسترسی روز افزون متدینین به آنها نقش بیبدیلی در شکل دهی به حیات دینی افراد جامعه داشته است. اما این جایگاه بیبدیل با گسترش شبکههای اجتماعی به تدریج به چالش کشیده شده است. به لطف گسترش تدریجی این پلتفرمها، هر فرد صاحب یک تریبون عمومی شده که از طریق آن میتواند باورها و عقاید خود را نسبتاً آزادانه با دیگران به اشتراک بگذارد. این امکان در واقع یک موقعیت بیسابقه را به افراد هبه کرده؛ چرا که احتمالاً در هیچ عصر دیگری تریبونهای عمومی چنین متوازن توزیع نشده بوده است. به صورت سنتی در تمام جوامع، قدرتمندان (اتوریتههای دینی، سیاسی و علمی) تریبونهای بیشتری در اختیار داشتند و مردم عادی عملاً نمیتوانستند صاحب هیچ نوع صدایی باشند. قدرت بلامنازع اتوریتههای دینی، نه تنها شهروندان عادی، که حتی عالمان دینی دگراندیش را هم به حاشیه میراند. نگاهی به سرنوشت غمانگیز پارهای از عالمان که صبغه عارفانه و صوفیانه داشتهاند شاهدی بر این مدعاست. به این معنا، شبکههای اجتماعی نه تنها در حیات دینی، که در تمام ساحتها، جوامع را به سمت دموکراتیزه شدن پیش بردهاند. کلید اصلی در این تغییر، همان گونه که اشاره شد، توزیع یکسان بلندگوهاست.
اما سکهی تغییر روی دیگری هم دارد. به بیان سادهتر، توزیع یکسان تریبونهای عمومی لوازم و نتایج دیگری هم دارد. شبکههای اجتماعی هر چند با ضربه زدن به ساختارهایی که قرنها در جوامع وجود داشتهاند به دموکراتیزه شدن جامعه کمک میکنند اما ممکن است نهایتاً به تخصصگرایی و معرفت حقیقی نیز لطمه بزنند. اجازه بدهید به صورتی انضمامیتر سخنم را بیان کنم. همان طور که میدانید، در حوزههای علمیه از قدیم به صورت سنتی ساختارهای قدرت وجود داشته است. این سلسه مراتب قدرت هر چند متأسفانه قادر است صدای دگراندیشان را به راحتی به حاشیه براند، اما ثمراتی هم داشته است. مثلاً برای اینکه فرد به درجه اجتهاد و سپس مرجعیت برسد، ناگزیر بوده خود را با یک سلسله اصول علمی و اخلاقی وفق دهد؛ در غیر این صورت اجازه اجتهاد او صادر نمیشده یا مرجعیتش به رسمیت شناخته نمیشده است. حال، با شکسته شدن این ساختارها مشخص نیست که در واقع کدام افراد صلاحیت اظهار نظر در حوزههای گوناگون را دارند. به جهت مشابهسازی اجازه دهید این وضع را با ساحت دیگری قیاس کنم. امروزه هر فرد برای چاپ یک کتاب یا مقاله، ابتدا باید نوشته خود را برای داوری به گروهی از افراد که متخصصین آن حوزه محسوب میشوند بسپارد. آن گروه متخصص در نهایت تشخیص میدهد که آیا نوشته مزبور صلاحیت و ویژگیهای مورد نظر در آن حیطه خاص را دارد یا نه. به این معنا، در چاپ و انتشار کتابهای معتبر و مقالات علمی (یعنی در تولید و ترویج دانش) هم یک ساختار قدرت وارد میدان میشود تا سره را از ناسره تفکیک کند. حال اگر این ساختار فرو بریزد، چه اتفاقی میفتد؟ احتمالاً هر کسی میتواند نوشته خود را به عنوان یک متن واجد صلاحیت منتشر کند. در این حالت تکلیف مخاطبان چه میشود؟ مخاطبانی که لزوماً خود قدرت تشخیص سره از ناسره را ندارند، چگونه باید نوشته افرادی را که زمین را تخت میدانند از عالمان اصیل در آن حوزه تفکیک کنند؟
هر چند تردیدی نیست که ساختارهای موجود در تمام حوزههای دانش گاهی موجب فساد میشوند (از قبیل حذف افراد با نظریات شاذ و ندری که اتفاقاً ممکن است حقانیتشان بعدها اثبات شود) اما فرو ریختن یک باره ساختارهایی که طی قرنها شکل گرفته شاید نوعی از آنارشیزم را به همراه بیاورد که در آن وضع مخاطبان قدرت تفکیک سره از ناسره را از دست بدهند. شبکههای اجتماعی به این معنا شاید موجب نوعی از اغتشاش فکری و معرفتی شوند. حتی شاید بتوان پا را فراتر گذاشت و ادعا کرد شبکههای اجتماعی نه تنها ساختارهای غالب را بر هم میزنند، بلکه آنها را با ساختارهایی دقیقاً متضاد جایگزین میکنند. اجازه دهید مثالی بزنم. فرض کنید من به سفری میروم که پیشاپیش هیچ اطلاعاتی از شهر مقصد ندارم و طبعاً ناگزیرم از اهالی آن شهر آدرس هتل مورد نظر را بپرسم. در این حالت، افراد عموماً از کسانی سؤال میکنند که اطمینان داشته باشند پاسخ صحیح را دریافت خواهند کرد. مثلاً من از فردی که خود به وضوح مهاجر است، یا فردی که چمدان یا کوله بزرگی دارد که نشان دهد او هم مثل من مسافر است سؤالم را نخواهم پرسید. بلکه احتمالاً از رانندگان تاکسی یا مغازهداران محلی آدرس مورد نظر را جویا خواهم شد. در واقع به این معنا، ما در زندگی روزمره برای به دست آوردن اطلاعاتی خاص عموماً از منبع/مرجع/نویسنده شروع میکنیم و پس از فیلتر کردن آنها به محتوا میرسیم. اما در فضای مجازی احتمالاً خلاف این روند جریان دارد. یعنی ما عموماً از محتوا شروع میکنیم و ممکن است بعد به منبع/مرجع/نویسنده بپردازیم (یا حتی نپردازیم). حال وقتی مکانیزم به دست آوردن اطلاعات روش نخست باشد، ما ابتدا منبع/مرجع/نویسنده قابل اعتماد (مثل رانندگان تاکسی یا محلیها) را پیدا میکنیم و سپس اطلاعات مورد نظر را جویا میشویم. این مکانیزم متعاقباً شانس ناصحیح بودن اطلاعات به دست آمده را پایین میآورد (هر چند صفر نمیکند). ریشه انبوهی از پیامها و اطلاعات نادرستی که در زمینههایی مثل طب سنتی و سیاست و … در شبکههای مجازی دست به دست میشود، تأییدی بر این ماجراست که معرفت حقیقی عموماً در شبکههای مجازی گم میشود؛ چرا که (برخلاف زندگی روزمره) در فضای مجازی کمتر پیش می آید که تصفیهای در ساحت منبع/مرجع/نویسنده صورت گیرد، بلکه مخاطبان مستقیماً با “محتوا” مواجه میشوند.
اما عامل دیگری نیز میتواند این اغتشاش را تشدید کند و آن اینکه شبکههای اجتماعی به علل مختلف، شبیه “بازاری” هستند که در آن افراد سعی میکنند لایک، کامنت، و ایمپرشنهای بالاتری کسب کنند. به این معنا آنچه مخاطبان را به سمت به یک محتوای خاص یا صفحه خاص جذب میکند، نه لزوماً محتوای صحیح و مفید، که هنر “بازاریابی” صاحبان آن محتواست. پدیدهای که امروز میتوان “روحانی سلبریتی” یا “مداح سلبریتی” خواند، مؤید همین ذات بازارگونه شبکههای مجازی است. به عنوان مثال تعداد دنبال کنندگان صفحات افرادی نظیر علیرضا پناهیان و حسن آقامیری در ایران یا علی الطالقانی در عراق چندین برابر مراجعی نظیر شبیری زنجانی یا سیستانی است. در واقع آنچه عموماً مخاطبان را جذب میکند، نه لزوماً دانش افراد دسته اول، که “شیوه” ارائه آنهاست. این نکته وقتی واضحتر میشود که به خاطر بیاوریم تعداد دنبال کنندگان صفحات افرادی که مشغول ترویج شبه علم هستند هم به طرز تأسف آوری بالاست. مثلاً صفحات منتسب به افرادی نظیر روازاده و تبریزیان از صفحات بسیاری از پزشکان تراز اول دنبال کنندگان بیشتری دارد؛ و تعداد بیشتر دنبال کنندگان احتمالاً به معنای تأثیرگذاری بیشتر است. اما اگر با این توضیحات، این نکته هنوز متقاعدکننده نیست که شکستن یک باره ساختارهای قدرت دینی در یک جامعه ممکن است آفتهای بسیاری را هم به همراه داشته باشد، شاید بتوان این خط استدلال را باز هم ادامه داد و به صفحات افراد و جریانهایی توجه کرد که عمیقاً تندرو و رادیکال هستند و به برکت قدرت بازاریابی مجازیشان توانستهاند مخاطبان و حتی پیروان بسیاری را جذب کنند. در واقع بخش زیادی از قدرت تأثیرگذاری گروههایی مثل داعش به همین قدرت بازاریابیشان در اینترنت بر میگردد. به این موضوع در بخش بعدی بیشتر میپردازم.
پیش از پرداختن به موضوع بعد خوب است اجمالاً به این نکته توجه شود که چگونه مصنوعات مختلف، بسته به زمینه و بافت، میتوانند نتایج مختلفی را رقم بزنند. مثلاً صنعت چاپ در بافت مسیحی ارتدوکس اروپا، از طریق نهضت پروتستانتیزم، پایهگذار دموکراتیزهتر شدن جامعه شد، چرا که پیش نیاز فردگرایی پروتستانتیزم دسترسی همگانی افراد به کتاب مقدس بود که با گسترش صنعت چاپ محقق شد. اما این طور نیست که گسترش صنعت چاپ در همه کشورها منجر به دموکراتیکتر شدن جامعه شود. مثلاً میتوان حدس زد در ایران صنعت چاپ بستر لازم برای چاپ رسالههای عملیه توضیح المسائل را فراهم کرده و در نتیجه، دینورزی در جهت عکس آنچه در اروپا رخ داد حرکت کرده باشد (هر چند تا جایی که نگارنده اطلاع دارد هیچ تحقیق متقنی در این زمینه وجود ندارد). رسالههای عملیه، خصوصاً رسالههای فارسی، دینورزی را احتمالاً بیش از پیش روحانیت محور کرده است. حال، شبکههای مجازی شاید قادر باشند تا حد زیادی این نظم برآمده از دین فقهمحور را بر هم زنند و دینورزی را، همانگونه توضیح داده شد، دموکراتیکتر کنند؛ هر چند دموکراتیکتر شدن لزوماً مقارن با دستیابی به معرفت اصیل نخواهد بود.
در انتهای این بخش باز هم لازم به ذکر است که تأکید بر جنبههای منفی لزوماً به معنای نفی جنبههای مثبت شبکههای اجتماعی نیست. درواقع شبکههای اجتماعی، مثل عموم پدیدههای بشری، وجوه مثبت و منفی بسیاری دارند؛ اما نگاه انتقادی به ما کمک خواهد کرد تا جنبههای مثبت یک پدیده را تقویت و آفتهایش را تا حد توان کمتر کنیم.
- شبکههای مجازی و تشدید دو قطبیها
شبکههای مجازی ممکن[3] است منجر به تشدید دوقطبیها شوند. تنوع سلایق و باورها در جوامع احتمالاً عمری به درازای تاریخ بشر داشته باشد. در واقع اختلاف در باورها و اعتقادات به مثابه موتور پیشران اندیشه، علیالخصوص اندیشه دینی است. اما این اختلاف سلیقه و ذائقه ممکن است به درجهای رسد که موجب شود افراد در جهانهای موازی زیست کنند. در این حالت نه تنها همدلی و همراهی، که حتی ممکن است مفاهمه نیز شکل نگیرد، که البته میتواند آفات بسیاری به همراه داشته باشد. بسیاری از خشونتها و جنگها ریشه در عدم امکان مفاهمه دارد، چرا که در این وضع هیچ زمینه مشترکی یافت نمیشود که افراد آن را بنیان تاسیس یک جامعه قرار دهند. بقای یک جامعه در گرو وجود یک زمینه بنیادی مشترک است که افراد حول آن جمع شوند. در جامعهای که در آن حتی اصول اولیهای مثل “حق حیات افراد” هم به رسمیت شناخته نشود، یا جایی که توافق جمعی روی “قانون فصل الخطاب است” نباشد، حتی بقا هم به خطر میافتد.
در دهههای اخیر با گسترش استفاده از اینترنت و خصوصاً در دهه اخیر با شیوع شبکههای اجتماعی بنیانهای فکر و اخلاق که به مثابه عامل وحدتبخش جوامع است، به خطر افتاده است. در واقع شبکههای مجازی این بستر را فراهم میکند که افراد در جهانهایی کاملاً مختلف زندگی کنند، جهانهایی که حتی ممکن است هیچ اصول مشترکی با هم نداشته باشند. در نتیجه، شبکههای مجازی ممکن است منجر به این شوند که افراد به یک رویداد واحد از دریچههایی مختلفی نگاه کنند تا جایی که بسیاری از این روایتها با روایت دیگر هیچ مؤلفه مشترکی نداشته باشند. این روایتها نه تنها غالباً با هم متنافر، که گاهی متضاد، و بلکه متناقض هستند. در چنین وضعیتی همدلی و تسامح، و چه بسا حتی مفاهمه، رخت میبندد.
اما چه ویژگیهایی در پلتفرمهای شبکهای وجود دارد که منجر به جدایی جهان افراد میشود؟ در اینجا به برخی از آنها اشاره میکنم. به نظر میرسد مهمترین مؤلفهی تأثیرگذار نوع الگوریتم آنهاست که طبق آن افراد هممشرب رفته رفته به هم نزدیکتر، و از ناهممشربان دورتر و دورتر میشوند، تا جایی که همگرایی همفکران ممکن است به پدیدهای منجر شود که آن را “حباب فیلتر[4]” یا “اتاق پژواک[5]” مینامند. در این پدیده افراد هممشرب دور هم جمع میشوند و به خاطر نداشتن اختلاف نظر جدی و متعاقباً شکل نگرفتن نقد، به مرور نظراتشان رادیکال و رادیکالتر میشود[6]. اما این مکانیزم چیست که تا این حد افراد همنظر را به هم نزدیک و غیرهمنظران را از هم دور میکند؟ به برخی از آنها اشاره میکنم.
یک، الگوریتم عموم شبکههای مجازی به گونهای است که بسته به لایکها، کامنتها، صفحات و حسابهای دنبال شده، دوستان مشترک، تاریخچه صفحات بازدید شده، و عوامل این چنینی، نه تنها افراد همسو را برای دوستی به هم پیشنهاد میدهد، بلکه فضا را به مرور “شخصیسازی[7]” میکند. به این معنا، فضا برای گرد آمدن افراد همفکر بیشتر و بیشتر میشود.
اما عامل دیگری میتواند این روند را تشدید کند که در واقع روی دیگر پروسه شخصیسازی است و طبق آن افراد میتوانند به راحتی محتوایی را که نامطلوب میدانند فیلتر کنند. شاید کسی در اینجا اعتراض کند که در زندگی عادی روزمره هم افراد تمایل دارند بیشتر با همفکران خود معاشرت کنند و افراد غیرهمسو را از خود دور کنند. پس به این معنا، این مکانیزمها در فضای آنلاین پدیده تازهای نیست. این ادعا تا حدی صحیح است؛ اما آنچه در شبکههای اجتماعی رواج دارد چیزی بیش از این است و آن اینکه شخصیسازی میتواند کاملاً “پیشدستانه” صورت بگیرد. در واقع در شبکههای اجتماعی محتوا “پیش” از آن که بررسی شود میتواند حذف شود و با این کار عملاً استدلالها و محتواهایی که ممکن است تحت شرایطی نظر ما را در مورد امری تغییر دهد یا دستکم باعث تساهل و تسامح ما در مقابل افرادی با آن نوع تفکرات شود، پیش از مواجهه ما حذف میشوند، و همین امر میتواند باعث از دست رفتن زمینه مشترک میان افراد یک جامعه شود. در زندگی عادی روزمره افراد ناگزیرند در محیط کار، حمل و نقل عمومی، معابر و غیره با افراد دیگر، با هر نوع تفکری معاشرت کنند و این همزیستی عملاً زمینهساز نوعی همدلی، تساهل و وحدت میشود. اما این زمینه در فضای مجازی ممکن است به راحتی از دست رود.
ویژگی دوم که مختص پلتفرمهای آنلاین است این است که افراد عموماً میتوانند به صورت ناشناس در فضای مجازی حاضر باشند و این امر میتواند به جریتر شدن افراد در رویارویی با دیگران کمک کند. نگاهی سرسری به کامنتها در پلتفرمهای مختلف مؤید این است که افراد در فضای مجازی عموماً بیپرواترند که میتواند به انواع خشونتها در یک جامعه دامن زند.
ویژگی سوم این است که در بسیاری از پلتفرمها، اگر نه همهشان، افراد میتوانند به صورت همزمان چندین پروفایل داشته باشند که ممکن است منجر به از دست رفتن توازن قوا در یک جامعه شود. به این معنا، فضای مجازی نه تنها به علت اینکه صدای یکسان به همه افراد جامعه میدهد (که ذکرش در بخش نخست نوشته رفت) بلکه به علت اینکه کاربران میتوانند همزمان چند حساب داشته باشند، سیاست جاری در یک جامعه را دستخوش تغییر میکند. گروههای رادیکال مانند داعش از این ویژگی استفادههای بسیار میکنند[8]. افراد و گروهها با استفاده از این ویژگی میتوانند خود را در انظار عمومی پرتعدادتر و قدرتمندتر از آنچه هستند جا بزنند. و این امکان تبعات سیاسی بسیاری دارد.
نکات پایانی
در این نوشته کوشیدهام نشان دهم که شبکههای اجتماعی ممکن است چه نتایجی برای نحوه دینورزی افراد داشته باشند. در ابتدا استدلال کردم از آنجا که شبکههای اجتماعی به دموکراتیزه شدن جامعه کمک میکنند، ساختارهای موجود در ساحت اندیشه دینی احتمالاً دستخوش تغییرات بسیاری خواهند شد. اتوریتههای دینی (مثل نهاد روحانیت سنتی) لاجرم بخشی از قدرت خود را از دست خواهد داد و منابع و اتوریتههای جدیدی بروز خواهد کرد. در نظم جدید، نه تنها دگراندیشان و روشنفکران توانایی و مجال بیشتری خواهند یافت تا آرا و نظریاتشان را نشو و نشر دهند، بلکه گروههای تندرویی که صرفاً هنر بازاریابی و شبکهسازی دارند هم مجالی خواهند یافت تا توجه بخشی از مردم را به خود جلب کنند. اینکه خروجی این نظم جدید روی هم رفته به اخلاقیتر و عقلانی تر شدن اندیشه دینی کمک خواهد کرد یا نه، نیاز مند تحقیقات جدیتر و خصوصاً مطالعات تجربی در طول زمان است.
استدلال بعدی نوشته درباره رادیکالیزم و احتمال تشدید دو قطبیها در نتیجهی دین آنلاین است. به علت الگوریتم خاص عموم پلتفرمها، فضای مجازی میتواند منجر به بیشتر شدن فاصلهها، از دست رفتن همدلی و حتی در نهایت، امتناع تفاهم شود. هر چند در این نتیجهگیری باید بسیار محتاط بود. فضای مجازی البته در عین حال میتواند با نمایش شیوههای متفاوت زندگی، فضای ذهنی بسته برخی متدینین را بشکند[9]. احتمالاً همه ما افرادی را دیدهایم که به لطف حضور در شبکههای اجتماعی، علیالخصوص اینستاگرام (به خاطر محتوای تصویر محور) روادارتر شدهاند. لذا شبکههای اجتماعی احتمالاً کارکردی دوگانه دارند. از یک سو ممکن است به خاطر پدیدهی اتاق پژواک، موجب بستهتر شدن فضای فکری افراد شود و از سوی دیگر، به خاطر مواجه شدن با شیوههای دیگر زندگی، افراد را دموکراتیکتر بار بیاورد. به این معنا، تأثیر شبکههای اجتماعی بر نوع دینورزی افراد بستگی مستقیمی دارد با نحوه استفاده آنها از آن پلتفرمها. هر چه فرد آمادگی بیشتری داشته باشد تا با سبک زندگی و عقاید متفاوت دیگران مواجه شود و متعاقباً گستره بیشتری از صفحات مجازی را ورق بزند، احتمالاً رواداریاش هم بیشتر خواهد شد، و البته بالعکس، هر چه فرد متعصبانهتر با شبکههای اجتماعی مواجه شود و صرفاً صفحاتی را ورق زند که همسوترند، احتمالاً افکار و باورهایش به مرورسختتر و رادیکالتر میشود. شاید در این عرصه هم با همان عبارت مشهور مواجه باشیم که فضای آنلاین “آنچنان را آنچنانتر میکند”.
در پایان حائز اهمیت است که بدانیم نباید تکنولوژی را “جبرانگارانه[10]” تفسیر کرد. تکنولوژی، از هر نوع، شانس برخی احتمالات را بالا میبرد و برخی دیگر را پایین، اما این به معنی “متعین” ساختن پیشاپیش آینده نیست. همان طور که ذکر شد، گسترش صنعت چاپ احتمالاً موجب نتایج کاملاً متفاوتی در اروپا و ایران شده است. در همین راستا، در بخش دوم این نوشته سعی کردم توضیح دهم که شبکههای اجتماعی صرفاً “شانس” رادیکالیزم را بالا میبرند و رادیکالیزم به هیچ وجه سونوشت محتوم یک جامعه نیست.
[1] پژوهشگر فلسفهی فناوری، دانشجوی دکتری فلسفه، جمهوری چک.
[2] Friedrich A. Kittler. 1999. Gramophone, film, typewriter. Stanford University Press.
[3] در سرتاسر نوشته و خصوصا این بخش، تاکید زیادی بر استفاده از قید “امکان” وجود دارد. دلیل این امر، برجسته کردن این نکته است که شبکه های مجازی صرفا “شانس” یک پدیده را افزایش می دهند، و به این معنا رخ دادن هیچ نتیجه ای “محتوم” نیست. در بخش پایانی به این نکته باز خواهم گشت.
[4] Filter bubble
[5] Echo chamber
[6] Cass R. Sunstein. 2007. Republic.com 2.0. Princeton: Princeton University Press
[7] Customize
[8] Aldona Piwko. 2021. “Islamic fundamentalism: from ideologies to propaganda in the mass media of terrorist groups.” Journal for the Study of Religions and Ideologies Vol. 20 issue 58: 175-192; Aaron Brantly. 2017. “Innovation and adaptation in jihadist digital security.” Survival 59(1):79–102. doi:10.1080/00396338.2017.1282678.
[9] Paul.K McClure. 2016. “Faith and Facebook in a Pluralistic Age: The Effects of Social Networking Sites on the Religious Beliefs of Emerging Adults.” Sociological Perspectives 59(4):818–834. https://doi.org/10.1177/0731121416647361; Paul.K McClure. 2020. “The buffered, technological self: Finding associations between Internet use and religiosity.” Social Compass 67(3):461–478. https://doi.org/10.1177/0037768620922128.
[10] Deterministic