اسلام، جامعه و سیاست در قرن چهاردهم خورشیدی (قسمت دوم)

حسن یوسفی اشکوری[1]

درآمد

فصول مربوط به این مبحث، که در دیباچه نوشتار پیشین ارائه شد، از این قرار است:

  1 – جنبش مشروطه خواهی تا آغاز سلطنت رضاشاه

2 – برآمدن رضاشاه تا شهریور 1320

3 – شهریور 20 تا خرداد 1342

4 – خرداد 42 تا بهمن 1357

5 – 57 تا  1401 (پایان قرن چهاردهم).

واقعیت غیرقابل انکار آن است که ایران با پیروزی جنبش مشروطه خواهی وارد عصر تازه و متفاوتی شد. شاید گزاف نباشد گفته شود که تاریخ ایران از آغاز ورود اسلام به این سرزمین و تا روزگار ما دارای چهار سرفصل مهم و تعیین کننده است: 1 – از اواسط قرن نخست هجری تا برآمدن صفویه در آغاز قرن دهم، 2 – از پایان صفویان تا جریان رخداد مشروطیت در اوایل قرن چهاردهم هجری قمری، 3 – از آن مقطع تا وقوع انقلاب ایران در سال پایان قرن چهاردهم و طلیعه قرن پانزدهم قمری 4 – و در نهایت از تأسیس جمهوری اسلامی تا کنون یعنی پایان قرن چهاردهم خورشیدی.

از آنجا که هدف اصلی از تحریر این نوشتار بررسی رخدادهای مهم دینی – سیاسی ایران در قرن چهاردهم هجری خورشیدی است، ناگزیر به بررسی این دوران بسنده شد. طبق قرار اولیه بنا بر آن بود که این مبحث در یک نوشتار به سامان برسد ولی به دلیل طولانی شدن آن در موضوع مهم گزارشی از جنبش مشروطیت و مقدمات فکری و اجتماعی و سیاسی آن در پایان قرن سیزدهم هجری خورشیدی، ترجیح داده شد که ادامه آن در نوشتاری دیگر پی گرفته شود. البته این نوشتار به دلیل ذکر حجم مطالب غیر قابل چشم پوشی، دو قسمت دیگر نیز خواهد داشت که به تدریج در شماره های بعد ارائه می شود.  

اینک بررسی تاریخی ما از گزارش فصل دوم ادامه پیدا می کند.

2 – برآمدن رضاشاه تا شهریور 1320

اسناد و قراین پرشماری نشان می دهد که جنبش مشروطه خواهی و پیروزی آن، ساختارهای کهن ایران – اسلامی را در ابعاد مختلف دچار تحول بیش و کم و مهم کرد. به ویژه این تحول را می توان در سه حوزه مشخص ملاحظه کرد: در ادبیات (بیشتر در نثر و شعر)، در سیاست و نوع حکمرانی و بیش از همه در تحول فکر دینی – شیعی که از قضا این دگردیسی مهم هم در تحول ادبی و هنری در قرن چهاردهم اثر مستقیم داشت و هم در سیاست و نوع حکمرانی (تبدیل حکومت مطلقه پادشاهی به نوع سلطنت مشروطه و به تعبیر نائینی «مقیده») و طبعا در معارف اسلام شیعی در ابعاد و موضوعات مختلف آن از فقه و حقوق گرفته تا کلام و فلسفه که این مجموعه را می توان تحت عنوان «کلام جدید» نیز یاد کرد. کلام جدید در معنای موسع آن، نسبتی پیدا کرد با دیگر اندیشه های مدرن و از جمله با ادبیات و حقوق و سیاست.

هنوز مشروطیت ایران قوام نیافته بود که جنگ جهانی اول رخ داد. این جنگ از سال 1914 تا 1918 / مرداد 1293 تا آبان 1297 خورشیدی طول کشید. کشور ایران به دلایل مختلف (از جمله اختلافات داخلی مشروطه خواهان، دخالت های خارجی، سستی و ضعف اقتدار حکومت مرکزی، ملوک الطوایفی شدن، فقر عمومی، اشغال ایران و . . .) در بحرانی همه جانبه فرو رفته بود و عملا تمامی امور به حالت تعلیق در آمده بود.

در چنین شرایطی فضای سیاسی و اجتماعی ایران با وقوع کودتای سیاسی – نظامی 1299 دچار تغییرات مهم و گسترده ای شد. گرچه رهبر کودتا فردی سیاسی و فرهنگی بود (سید ضیاءالدین طباطبایی – 1268-1348) ولی مرد قدرتمند این کودتا مرد ناشناخته ای بود به نام رضا خان میرپنج (1256-1323) که در دولت کودتا با عنوان سردار سپه سمت وزیر جنگ داشت. هدف اعلام شده این کودتا و تغییر دولت، اعاده مشروطیت و خروج کشور از بحران های برآمده از عوامل داخلی و خارجی و اجرای اصلاحات مدرن و گره گشا ذیل نظام مشروطه بود. اما به زودی مرد قدرتمند البته مستظهر به حمایت های دولت بریتانیا از پشت صحنه به عرصه آمد و خود مقام نخست وزیری را بر عهده گرفت (از سال 1302 تا 1304). او با پشتوانه اقدامات اصلاحی مهمی که انجام داد و البته با فراهم آمدن زمینه های متنوع دیگر، در نهایت با تدابیری هوشمندانه در سال 1304 از طریق رأی مجلس مؤسسان موفق شد سلطنت قاجار و شخص احمد شاه را براندازد و با عنوان «رضا شاه پهلوی» تاجگذاری کند. رضا شاه پس از آن حدود پانزده سال سلطنت کرد و در جریان جنگ جهانی دوم و اشغال مجدد ایران در سال 1320 از ایران اخراج و تبعید شد.    

در دوران پادشاهی پهلوی اول، تحولات مهمی در ایران رخ داد که عمدتا برآمده و یا تحت تأثیر مستقیم و یا غیر مستقیم اندیشه های اصلاحی عصر مشروطه بود. شمار قابل توجهی از اصلاحات رضا شاهی در گذشته و حتی از دوران ناصرالدین شاه (1210-1275) آغاز شده بود. در دوران فترت یعنی از 1287 تا 1304 و آشفتگی فراگیر اوضاع ایران، تقریبا همه چیز در تعلیق بود و از جمله اندیشه های مصلحانی چون علمای مشروطه خواه و حامیان فکری شان عملا متوقف بود. با توجه به مجموعه ی اوضاع آشفته کشور، بسیاری از مشروطه خواهان و از جمله عالمان این طیف، از اوضاع و حتی از جنبش مشروطه خواهی ناامید و حتی منفعل شد بودند. از این رو بسیاری از مشروطه خواهان از اقتدارگرایی پهلوی و به ویژه از سازندگی های دوران او استقبال کردند. حتی شخصیتی آزادی خواه و در عین حال گریزان از استبداد دینی (استبداد در پوشش توجیهات دینی) یعنی غروی نائینی صاحب کتاب مهم «تنبیه الامه» نیز در نجف به حمایت از رضا شاه برخاست و تا پایان عمر (1315) در کنار وی ایستاد. این در حالی بود که رضا شاه مهم ترین رکن مشروطیت یعنی همان سلطنت «مقیده» را رها کرده و با خودکامگی تمام فرمان می راند و چنان که امروز عموم تاریخ نگاران آن دوران (حتی کسانی که به تلویح و به تصریح از مدافعان پهلوی اول شمرده می شوند)، از اقدامات اصلاحی آن دوران با عنوان «اصلاحات آمرانه» یاد می کنند.

گفتن ندارد که دلیل اصلی چنین رویکردی، آن بود که در دوران فترت عموم ملّیون و آزادی خواهان به این نتیجه رسیده بودند که تا یکپارچگی ایران تحقق پیدا نکند و تا امنیت معقولی در قلمرو ایران زمین پدید نیاید، اهداف مهم دیگری چون آزادی و عدالت و استیفای حقوق ملت و به طور کلی سازندگی و تجدد عملی نخواهد شد. این شمار ملیون در واقع پهلوی را همان زمامدار مقتدری می دانستند که از یک سو قدرت و توان ایجاد ایران متحد و حفظ اقتدار حکومت مرکزی را دارد و از سوی دیگر می تواند با اصلاحات هرچند آمرانه اش ایران را از وضعیت مادون مدرن به ایران مدرن و توسعه یافته متحول کند. به این نوع استبداد در تاریخ معاصر «استبداد منوّر» هم گفته اند. به همین دلیل است که عموم رجال سیاسی و به ویژه دولتمردان عصر پهلوی از رهبران و یا از حامیان فکری مشروطیت بوده اند. حتی سید حسن مدرس (1249-1316)، که بعدتر با رضا شاه آشتی ناپذیر شد، در آغاز به این دلیل با سلطان شدن سردار سپه مخالفت کرد که او، البته اگر بخواهد پادشاه مشروطه باشد، نمی تواند اقدامات عملی اصلاحی در کشور دست بزند. او استدلال می کرد پادشاه شدن سردار سپه، توانایی های او را بی ثمر خواهد کرد.   

در هرحال در این دوران، به رغم این که حداقل از اواسط سلطنت رضا شاه (به طور مشخص از سال 1310 به بعد) مخالفت با اشکال مختلف نمادهای سنتی و آئینی اسلام شیعی (مانند عزاداری های آئینی و لباس روحانی مرسوم) برجسته شد، فکر دینی در جهت تغییرات محتوایی خلاف سیاست رسمی سیر کرد. البته حامیان و حاملان این تحول فکری، عمدتا اثرپذیرفتگان اندیشه های اصلاحی بزرگان مشروطیت بودند. در واقع می توان گفت شماری از مشروطه خواهان تحول خواه به هر دلیل نگاه مثبتی به سازندگی های رضا شاهی داشتند (مانند نائینی، داور، کسروی، حکمی زاده و . . .) و شماری دیگر البته همچنان بر اهمیت و اولویت آزادی (همان مشروطه بودن و به تعبیر پسین دموکراسی و حق حاکمیت ملی) بر دیگر وجوه سازندگی و اصلاحات باور داشتند و بدین دلیل با تمام قدرت در نهان و عیان با دیکتاتوری و اقدامات مستبدانه پهلوی در تمامی اشکالش مقابله و مبارزه می کردند. شاید در این دوران نامدارترین شخصیت دینی سید اسدالله خرقانی (1254-1315) باشد. او گرچه در آغاز تا حدودی از پهلوی حمایت کرد ولی به زودی در برابر سلطنت پهلوی ایستاد و از اندیشه های مشروطیت دفاع کرد. از آنجا که این اندیشه برآمده از آموزه ها و متون و منابع دینی با محوریت قرآن بود، خرقانی حول آموزه های قرآنی و اسلامی کوشید تصویری نسبتا نو و سازگار با زمان به دست دهد. با این حال وی با کشف حجاب به شدت مخالفت کرد و یکی از محورهای مخالفتش با رضا شاه نیز همان بود. البته کسان دیگری از جمله اسدلله مامقانی (1260-1350) نیز در سطح محدودتری در این مسیر تلاش کردند. به ویژه که او مرد عمل هم بود و در مقام وزارت و قضاوت نیز فعالیت می کرد و می توانست اندیشه های مذهبی اش را به عمل درآورد. و در طیف سنتگرایان و در واقع نوسنتگرایانی چون شریعت سنگلجی (1271-1322) و پیروانش نیز در این مسیر مؤثر بوده اند. به ویژه عقلگرایی آنان و خرافه زدایی از ساحت دین، در تعمیق و گسترش تجدد آن دوران بی تأثیر نبوده است. در طیف مشروطه خواهی از نوع حامی پهلوی نیز، شاید اثرگذارترین شان سید احمد کسروی (1269-1324) بوده است.     

در هر حال در دوران فرمانروایی حدود بیست ساله پهلوی اول، تا حدودی اندیشه های نو و اصلاح طلبانه دینی در ایران رشد کرد. با این تفاوت که بخشی از آن به وسیله حامیان و مدافعان پهلوی عملی شد و بخشی نیز به دست مخالفان و منتقدان حاکمیت تبلیغ شد. حتی عالمی اثرگذار چون سید حسن مدرس، به رغم این که چندان اهل نظریه پردازی نبود، از طریق مبارزاتش و در پایان قتلش به فرمان حکومت، در تحولات مثبت اندیشه های اصلاح دینی در آن روزگار مؤثر بوده است. از منظر سنخ شناسی جریان های اسلامی، شاید بتوان مدرس را در شمار نوسنتی ها قرار داد.

    3 – شهریور 20 تا خرداد 1342

با سقوط رضا شاه و فروپاشی دولت او، اوضاع داخلی کشور به کلی دگرگون شد. اشغال کشور نیز به دست بیگانگان بر وخامت اوضاع افزود. با این همه از نظر فرهنگی و اجتماعی و به ویژه سیاسی فضای نسبتا بازتری پدید آمده بود و در نتیجه جامعه و بیشتر نخبگان ایرانی اظهار رضایت بیشتری می کردند. تیغ تیز سانسور حکومتی به شدت کند شده و مطبوعات و رسانه ها با دست و زبان بازتری فعالیت می کردند. احزاب تازه و متنوعی شکل گرفته و در عرصه های سیاسی فعالیت می کردند. در هر حال بر خلاف دوران اواخر سلطنت رضا شاه، جنب و جوش زیادی در سطح کشور دیده می شد.

از منظر سیاسی می توان این دوران را به دو دوره تقسیم کرد: از شهریور 20 تا مرداد 32 و از آن زمان تا خرداد 42. در مرحله نخست، فضای بازتری وجود داشت و در دوره دوم، با وقوع کودتای 28 مرداد علیه دولت ملی مصدق و تشکیل ساواک و بازگشت استبداد و اختناق، فضای سیاسی و فرهنگی بسته تر شد و در نتیجه از فعالیت ها و تکاپوهای متنوع نیز تا حدودی کاسته شد. با این حال، از آنجا که در این نوشتار قرار بر گزارشی اجمالی از تحولات فکر دینی در حوزه جامعه و سیاست است، گذری کلی و شتابان بر این روند در این دوران بیش از بیست ساله خواهیم داشت.

در این دوران یکی از وجوه تحول در اندیشه دینی و تعامل دین و سیاست رخ داده و این رویداد هم در قلمرو دینداری سنتی بوده و هم در قلمرو دینداری نواندیشانه و بیشتر سیاسی اندیش. در دوران رضا شاه مذهب و علمای مذهبی تا حدود زیادی از نقش آفرینی در حوزه سیاست و دولت دور شده بودند ولی پس از سقوط دیکتاتوری پهلوی یک باره آتش فشانی از نیروهای دینی و روحانی آزاد شده  در عرصه های مختلف اجتماعی و سیاسی و فرهنگی کشور پدیدار شد و در همه جا خود را نشان داد.

در عرصه دینداری سنتی می توان به بازگشت حاج آقا حسین قمی از تبعیدش در نجف اندکی پس از خروج رضا شاه به کشور اشاره کرد که با استقبال پرشور شمار زیادی از مؤمنان و روحانیان و حتی شماری از دولتمردان مواجه شد. قمی (1244-1325) در قامت یک عالم  و مجتهد با نفوذ در عصر رضا شاه، برجسته ترین منتقد و مخالف پهلوی بوده است. البته مخالفت او عمدتا از موضع دفاع تام از دینداری سنتی و حمایت از شعائر مذهبی (به ویژه شعائری که در زمان رضا شاه تعطیل شده و یا محدود شده بود) بوده و نه در مقام دفاع از آزادی و احیای حقوق مردم و یا احیای مشروطیت. از این رو وقتی قمی از تبعید بازگشت، پیروزی بزرگی برای دین ورزان سنتی شمرده شد. استقبال گسترده از او در تهران، زنگ خطری برای حامیان مشروطه و آزادی خواهانی بود که، در عین طرح انتقادهایی بر سیاست های پهلوی، در مجموع از اصلاحات انجام شده دفاع کرده و آن تغییرات را به سود مردم و کشور می دانستند.

نامدارترین فردی که در این مقطع تمام قد از استقبال عمومی و حتی اقبال دولتمردان (دولتمردانی که جملگی پرورش یافته عصر رضا شاهی بودند) از قمی براشفت و صریحا به انتقاد و مخالفت دست زد، کسروی بوده است. او این بازگشت را به معنای بازگشت ارتجاع و حاکمیت ارتجاع مذهبی و از این رو به زیان ملک و ملت می شمرد و از این رو با صراحت تمام و به تندی از رجال دولتی انتقاد کرد. در واقع او از معدود روشنفکرانی بود که خطر اقتدار یافتن سیاسی طبقه عالمان مذهبی را درک کرده و نسبت به آن هشدار داد. او با شفافیت از نظام مذهبی و سیستم دینی اولی الامری و استیلای سیاسی انتقاد کرده و بیم داده است.  کسروی گرچه خود به تقلید از غربیان و تجدد فرنگی چندان خوش بین نبود ولی در مجموع از دموکراسی و تجدد ایران و آبادانی ایران و به طور کلی به عقلگرایی متعارف به شدت دفاع می کرد. او در آثارش بارها با قدرت تمام از آرمان های مشروطه و حتی از عالمان مشروطه خواه دفاع و حمایت کرده است.[2]

در این قسمت نقل چند فراز از آخرین نوشته کسروی با عنوان «دولت به ما پاسخ دهد» به عنوان نمونه ای از افکار و دغدغه های آخرینش مفید می نماید:

«این کیش [شیعی] با خرد ناسازگار است؛ با دانش ها ناسازگار است؛ با تاریخ ناسازگار است؛ با خود اسلام ناسازگار است؛ با زندگی ناسازگار است. پس از همه اینها، با مشروطه، با زندگی دموکراسی که با خون و فداکاری به دست آورده ایم،  ناسازگار است . . . ما صد ایراد به این کیش می داریم، ولی اشکال بزرگ بر سر همان بخش اخیر است، بر سر ناسازگاری با مشروطه است . . . از نگاه ملایان و پیروان ایشان، عدلیه خلاف شرع است، نظام وظیفه خلاف شرع است، مالیه خلاف شرع است، دبستان ها خلاف شرع است، دانشکده ها خلاف شرع است، هرچه بیرون از دستگاه آخوندی و شیعی گری است خلاف شرع است، میهن پرستی بت پرستی است، گفتگو از سوسیالیزم به کلی حرام است. اگر بیگانگان به کشور آمدند، چون جلوی روضه خوانی و زیارت را نمی گیرند، بسیار بهتر که بیایند».[3]

البته کسانی چون علی اکبر حکمی زاده (درگذشته 1366) نیز بودند که با کسروی کم و بیش هم نظر بودند و به طور خاص از قدرت سیاسی یافتن عالمان دینی بیم داشته و نسبت به آن هشدار می دادند. او در کتاب «اسرار هزار ساله» خود که در سال 1322 منتشر شده در این باب سخن گفته است.[4]

تحولات بعدی در حوزه دین و سیاست، درستی پیش بینی های کسروی را نشان داد. در دهه بیست و سی روند اسلام خواهی در بستر سیاست عملی و نظری بسیار رشد کرد. بخشی از اینان که عمدتا سنتی اندیش و محافظه کارتر بودند، بیشتر به اجرای بی تنازل شریعت و احکام شرعی (فقهی) گرایش داشتند و از دولت ها انتظار داشتند که مقررات شرعی از جمله اجباری کردن حجاب و یا ممنوعیت انواع مشروبات الکلی عملی و رعایت شود. اما بخش رادیکال تر این جریان در اندیشه استقرار حکومت مذهبی تحت عنوان «حکومت اسلامی» بود. گویا سید اسدالله خرقانی نخستین کسی بود که در عصر رضاشاه از عنوان «حکومت اسلامی» استفاده کرده و از آن حمایت و دفاع کرده است. در این دوران گروه «فدائیان اسلام» به رهبری یک روحانی از نجف بازگشته به نام سید مجتبی میرلوحی (نواب صفوی) (1303-1334) از نخستین حامیان و طراحان تحقق حکومت اسلامی در ایران بودند. شواهد نشان می دهد که اینان نیز تحت تأثیر سراندیشه حسن البنّا (1906-1949) و اخوان المسلمین مصر بودند. به ویژه نواب نیز خود سفری به قاهره داشته و مستقیما از البنّا اثر پذیرفته بودند.          شعار دوگانه اخوان «الاسلام دین و دوله» و «الاسلام هوالحلّ» بسیار مطلوب جریان اسلام شیعی ایرانی، که البته اکنون ذیل عنوان «بنیادگرایی» از گروه دیگر سنتی گرا متمایز می شود، بوده است. گفتن ندارد که به مصداق چون که صد آید نود هم پیش ماست، این جریان خواهان اجرای کامل شریعت به وسیله دولت ها بودند ولی این مهم را در ذیل استقرار حکومت مذهبی – فقهی ممکن می شمردند. نواب و فدائیان تحت فرمانش، برای تحقق حکومت اسلامی و حداقل التزام بی چون و چرای حکمرانان به احکام شریعت، از هر ابزاری از جمله ترور و قتل مخالفان و دگراندیشان استفاده می کردند. مخالفت با دولت مصدق و ترور وزیر خارجه اش سید حسین فاطمی (1296-1333) و در این سو و جلوتر ترور و قتل کسروی نمونه هایی از این نوع عملیات است.

البته اندیشه حکومت اسلامی به نحو عام در دهه سی مطرح شد و اختصاص به نواب و فدائیان اسلام نداشت. از جمله وفق گزارش در اوایل دهه سی تشکیلاتی در تهران پدید آمد با عنوان «سازمان فرهنگی گروه شیعیان» و نخستین نشریه آن با عنوان «راه رستگاری یا آئین پاک جعفری» در 44 صفحه در سال 1334 منتشر شد. نویسنده آن شخصی بود به نام ابوالفضل خمسی دبیر دبیرستان های تهران. در بندی از اهداف آن سازمان آمده است: «مبارزه قانونی و آرام برای پدید آمدن یک حکومت اسلامی برابر قانون اساسی به وسیله صحیحی که بر پایه برابری و آزادی استوار گردد و از هر سیاستی برکنار باشد».[5]     

اما در جناح دیگر اسلام گرایان نواندیش و غیر سنتی قرار داشتد. پس از شهریور 1320 جریانی که امروز با نام های مختلف و عمدتا نواندیشی دینی و یا نواندیشان دینی خوانده می شوند، به عرصه آمدند. هرچند اینان وامدار آموزه های اصلاحی پیشگامان مشروطیت و البته بیشتر عالمان مشروطه خواه بوده اند ولی در واقع در دهه بیست قرن چهاردهم خورشیدی این جریان و سخنگویانش آغازی تازه بوده است و زمینه های تازه ای برای زایش و باروری اندیشه ها و آموزه های اصلاح دینی در تعامل با جامعه و سیاست ایران ایجاد کرده است. گرچه این جریان در حوزه های مختلف اثرگذار بوده است ولی در اینجا به تناسب مقال بیشتر روی آرای سیاسی و اجتماعی آنان تکیه می شود.

در آغاز اجمالا به افراد و نهادهای مرتبط و اثرگذارتر با این نحله اشاره می شود. شاید بتوان نخستین فرد و نهاد مرتبط را «کانون نشر حقایق اسلامی – مشهد) و بنیادگذار آن محمدتقی شریعتی مزینانی (1286-1366) دانست که در سال 1323 در مشهد تأسیس شد. جز شریعتی، طاهر احمدزاده (1300-1396) نیز در تأسیس و مدیریت فکری و سازمانی کانون نقش فعالی داشت. هرچند در اهداف اعلام و منتشر شده کانون اشارتی مستقیم به امر سیاست و حکومت نشده است ولی مجموع اهداف و آموزه های آن در مسیر روندی بود که به سیاسی تر شدن دین و حتی به طور غیر مستقیم مجتهدان شیعه در عصر غیبت یاری می رسانده است.

نهاد اثرگذار دیگر «خداپرستان سوسیالیست» بوده که در اوایل دهه بیست (1322-1323) تأسیس شد و بنیادگذاران آن چند تن بوده اند ولی نامدارترین شان محمد نخشب (1302-1355) بوده است. این نهاد و آموزگار اصلی و اولیه آن در طول دو دهه بیست و سی، بسیار اثرگذار بوده و شخصیت های مهمی از بستر نظری و عملی آن به عرصه آمده و در قلمرو جامعه و سیاست و مبارزات سیاسی علیه استعمار و استبداد و استثمار نقش آفرین بوده اند. اینان که در تداوم اندیشه های چپ عدالت محور مشروطه فعالیت تازه ای را آغاز کرده بودند، آشکارا در طیف چپ اسلامی معاصر تعریف می‌شدند. خداپرستان که در دهه بیست و سی چند شاخه شده و در قالب نهادهای سیاسی (احزاب و سازمان ها) فعالیت می کردند و آشکارا در جریان حامیان جدی نهضت ملی و دولت ملی مصدق قرار داشتند، هرچند رسما از اندیشه هایی چون براندازی حکومت و سلطنت موجود و جایگزینی آن با یک حکومت مذهبی و فقهی سخن نمی گفتند و حتی از جهاتی با چنان دیدگاهی مخالف بودند، با این حال رویکردها و آموزه های آنان به گونه ای بود که اسلام سیاسی – انقلابی را تقویت می کرد؛ این روندی بود که در دهه چهل و پنجاه شتابان رشد کرد و در فرجام کار ولو غیر مستقیم به وقوع انقلاب اسلامی و به جاافتادن حکومت دینی با زعامت علمای مذهبی (ولایت فقیه) یاری رساند.

در این جریان شخصیت‌های اثرگذاری نقش آفریده اند که در طول دهه بیست تا پنجاه فعال بوده و با آموزه های نظری و مبارزات عملی خود در تعمیق اسلام سیاسی و انقلابی اثری تعیین کننده داشت است. به تناسب مقام در فصل بعدی از اینان یاد خواهد شد.  به دو نفر اخیر در فصل بعدی خواهیم پرداخت.  

نیز باید به یاد داشت که علمای فراکسیون نهضت ملی در مجلس و خارج از آن در دوران مصدق و پس از آن در دهه سی، به سهم خود در ترویج اسلام سیاسی با ماهیت ضد استبدادی و ضد استعماری نقش ایفا کرده اند. سهم برادران زنجانی (حاج آقا رضا – 1281-1362 و حاج سید ابوالفضل – 1279-1371) بیش از دیگران بوده است.

4 – خرداد 42 تا بهمن 1357

تحولاتی که در مقطع چهارم رخ داد در واقع از سال های 39-40 آغاز شد. در آن زمان کشورهای جهان به دو بلوک غرب و شرق تقسیم بود و دیری بود که جنگ سرد بین این دو بلوک حاکم بود. در آن سال ها جان. اف. کندی رئیس جمهور دموکرات آمریکا در کاخ سفید بود. وی از فرمانروایان نظام های تعریف شده در بلوک غرب خواسته بود تا اصلاحاتی در قلمرو جامعه و سیاست و فرهنگ و اقتصاد انجام دهند. البته انگیزه اصلی کندی جلوگیری این نوع کشورها و دولت ها از پیوستن به بلوک شرق با رهبری اتحاد جماهیر شوروی [سابق] بود. یکی از این کشورها ایران بود که به دلیل همسایگی اش با این کشور بزرگ و پهناور از موقعیت ویژه برخوردار بود. محمدرضا شاه (1298-1359) در این زمان مستقیما تحت فشار کندی و کاخ سفید قرار گرفت و به او توصیه شد که بی درنگ دست با اصلاحات جامع در ایران بزند. پادشاه ایران به دلایلی از قبول آن خرسند نبود و به ویژه می دانست که مرجع اعلای شیعه و مستقر در ایران یعنی آیت الله حاج سید حسین طباطبایی بروجردی (1254-1340) با اصلاحاتی از نوع  خلع ید از مالکان و تقسیم اراضی بین کشاورزان و یا اعطای حقوق بیشتر سیاسی و مدنی به زنان موافق نخواهد بود. در آن دوران موقعیت و نفوذ کلام رهبر مذهبی مقتدری چون بروجردی به گونه ای بود که شاه و دولت های او قادر نبودند و یا به مصلحت نمی دیدند که با آرای آنان صریحا مخالفت کنند.

اما پس از درگذشت بروجردی در بهار 1340، شاه ایران خود پیشگام شده و بانی و پرچمدار اصلاحاتی شد که خود بدان ماهیت انقلابی داد و آن را تحت عنوان «انقلاب سفید» (یا انقلاب شاه و مردم) جا انداخت. این انقلاب نوین در زمستان سال 1341 مطرح و در ششم بهمن به همه پرسی گذاشته شد و گفته شد که مردم به آن رأی مثبت داده اند. انقلاب سفید در آغاز دارای شش اصل بود که مهم ترین شان خلع ید از مالکان بزرگ و واگذاری اراضی شان به کشاورزان شاغل در همان اراضی بود[6] و نیز اعطای حق رأی به زنان (البته رأی برای انتخاب کردن و نه انتخاب شدن) اصل مهم دیگر بود. البته بعدها این اصول  انقلابی به 19 اصول افزایش یافت.

در این مقطع تحولاتی پدید آمد که در نهایت به وقوع انقلاب سیاسی بزرگی در اواخر دهه پنجاه منتهی شد. این تحولات در دو جبهه رخ داد: سیاسی – ملی و سیاسی – مذهبی. در بعد نخست، از آنجا که حدی از آزادی های سیاسی به افراد و گروه های سیاسی داده شده بود، تحرکات تازه ای در برخی جریان ها و احزاب سیاسی پیشین و البته محدود شده در دهه سی رخ داد که مهم ترین آن تشکیل جبهه ملی دوم و در تداوم آن جبهه ملی سوم در اوایل دهه چهل بود. اما اندکی بعد، به دلیل وقوع تنش حاد بین حکومت و نیروهای مخالف و منتقد و البته جدی نبودن اصلاحات سیاسی، همان فضای نیمه باز و محدود سیاسی نیز به محاق رفت و رهبران جبهه ملی و ملیون دسته جمعی بازداشت شده به زندان افکنده شدند. دلیل اصلی این تنش نیز مخالفت های نهان و عیان اغلب رهبران سیاسی با اصول انقلاب سفید و رفتارهای خودکامانه شخص پادشاه بود؛ رفتاری که نقض حاکمیت ملت و به ویژه نقض رکن رکین مشروطیت بود که مقرر می کرد شاه حق سلطنت دارد و نه حق حکومت و از این رو مقام غیر مسئول است. این شعار جبهه ملی که «اصلاحات آری، استبداد، نه» به روشنی ماهیت این مخالفت ها را روشن می کند.

اما بعد دیگر مخالفت ها در جبهه مذهبی ها بود؛ جریانی که در این نوشتار محوریت دارد و ناگزیر با تفصیل بیشتر بدان می پردازیم. در جریان تشکیل جبهه ملی دوم، شماری از شخصیت های مذهبی نیز حضور فعال بودند. از جمله شخصیت هایی چون مهندس مهدی بازرگان، آیت الله طالقانی و دکتر یدالله سحابی (1284-1381) در شورای مرکزی این جبهه حضور داشتند. این افراد در دوران نهضت ملی از حامیان جدی و مهم ملی شدن نفت و به ویژه از مدافعان وفادار دولت ملی محمد مصدق بودند. اینان بودند که پس از وقوع کودتای دربار – آمریکا – انگلیس علیه دولت ملی، نهضت مقاومت ملی را بنا نهاده و تا اوایل دهه چهل در دفاع از مصدق و در مخالفت با کودتا و عاملانش استوار ایستاده بودند. با این حال در همان آغاز در باب موضوع نگاه دینی به سیاست و فعالیت های حزبی بین رهبران جبهه اختلاف پدید آمد. اغلب سیاستمداران جبهه بر این نظر بودند که دین و سیاست و سیاست ورزی به کلی از هم جدا هستند و مفید نیست که از منظر دینی خاص به فعالیت های سیاسی نگریسته شود. اما دین ورزانی چون طالقانی و بازرگان و سحابی نظر دیگری داشتند.

اینان که عمری را در دینداری گذرانده و مهم تر در تولید اندیشه های نوین اسلامی آن هم با محوریت قرآن صاحب نام و شاخص شمرده می شدند، بر این نظر بودند که سیاست ورزی شان دینمدارانه است و در واقع از منظر قرآنی و اسلامی به سیاست ورزی و مبارزات ملی و آزادی خواهانه نگاه می کردند و این البته با فعالیت های ملی و ضد استبدادی در تعارض نیست. باید دانست که طالقانی تنها روحانی عضو رهبری جبهه ملی بود و به دلیل سوابق سیاسی نیکویش از عصر رضا شاه بعد و به دلیل وفاداری اش به نهضت ملی و پیشوای آن و نیز به دلیل تکاپوهای فکری نوگرایانه اش، در طبقات جوان و دانشگاهی و روشنفکری از محبوبیت بسیاری بهره داشت. بازرگان نیز از همین جنس و جنم بود و از جهات مدیریتی و نیز فعالیت های سیاسی و نیز تولیدات فکری در حوزه دین شناخت در جامعه و به ویژه در گروه های جوان و دانشگاهی از جایگاه برجسته تری برخوردار بود.  

به هر تقدیر این اختلاف نظر به وحدت نظر نرسید و در فرجام کار جریان مذهبی با پیشگامی این سه شخصیت دست به تأسیس نهادی تازه زدند که در اردیبهشت سال 1340 با عنوان «نهضت آزادی ایران» اعلام موجودیت کرد. از آنجا که رهبران مخالف در جبهه، این اقدام را جداسری و انشعاب و در نتیجه مغایر با فعالیت های تشکیلاتی دانستند، بازرگان با ارسال نامه ای به مصدق، که در حالت تبعید و حصر خانگی در احمدآباد می زیست، تشکیل نهاد سیاسی – دینی خود را به اطلاع او رساند. مصدق نیز، بر خلاف تصور عده ای، بدان پاسخ مثبت داده و با صراحت و شفافیت این اقدام را تأیید کرد و تبریک گفت و برای نهضتی ها آرزوی موفقیت کرد. هرچند نهضت به عنوان فراکسیونی در درون جبهه باقی ماند ولی به زودی با دستگیری رهبران جبهه و با زندانی و دادگاهی شدن و سپس محکومیت های طولانی رهبران نهضت از چهار سال تا ده سال (بازرگان و طالقانی ده سال) و ایجاد اختناق عمومی روزافزون در دهه چهل، دیگر همه چیز پایان یافت.

در این میان نکته بس مهم آن است که نهضت آزادی در مرام نامه و در نطق افتتاحیه اش به وسیله بازرگان اعلام کرد که مسلمان، ایرانی، مصدقی و ملتزم به اعلامیه جهانی حقوق بشر اند. در این متن مهم از اسلام به عنوان «ایدؤلوژی» یاد شده بود. بازرگان این رویکردها را «جنبش نوین اسلامی» معرفی کرد. 

اما تحول دیگر در جبهه اسلام گرایان سنتی و حوزوی آغاز شد. در پائیز سال 1341 برای این که زمینه های ذهنی و عملی اصلاحات آمرانه و تا حدودی دستوری شاهانه فراهم شود، در شرایطی که مجلس (به هر دلیل تعطیل بود)، هیئت دولت علم (نخست وزیر) مصوبه ای را تصویب کرد که به «تصویب نامه انجمن های ایالتی و ولایتی» شهرت یافت. این قانون که در 14 مهرماه 41 تصویب شد دارای 92 ماده و 17 تبصره بود. این مصوبه جنجالی بزرگ آفرید. گرچه اصل انجمن های ایالتی و ولایتی در قانون اساسی مشروطه آمده بود (شکلی از شوراهای محلی) ولی در این قانون مفصل جدید موادی گنجانده شده بود که مخالفت های علمای مذهبی را در پی داشت. مهم ترین آنها اعطای حق رأی (حق انتخاب کردن) به زنان و نیز ادای سوگند به جای سوگند به قرآن کتاب آسمانی آمده بود. این هر دو برای علمای مذهبی خط قرمز بود. به ویژه از تبدیل سوگند به قرآن به سوگند به کتاب آسمانی، چنین فهمیده شد که حکومت بر آن است تا بهاییت را نیز رسمی کند و از این رو کتاب آسمانی را جانشین قرآن کرده است. در پی آن جنبشی راه افتاد که در نهایت پس از حدود دو ماه شاه و دولتش را وادار به عقب نشینی کرد و رسما مصوبه را به حالت تعلیق درآوردند. در این جنبش سراسری عموم علمای ایران و عراق (در عراق با رهبری آیات حکیم – 1306-1390 قمری و سید ابوالقاسم خوی -1278-1371) و به پیروی از قاطبه علما بازاریان و غالب دینداران به ویژه مقلدان مراجع دینی از خواسته های علما و مراجع مذهبی حمایت کردند. در آن زمان در ایران دو تن از علما در سطح مرجعیت عالی یعنی آیت الله سید محمدهادی میلادی (1274-1354) در مشهد و آیت الله سید محمدکاظم شریعتمداری (1284-1365) در قم پیشگامانی رادیکال شمرده می شدند. هرچند آیت الله سید احمد خوانساری (1270-1363) نیز در تهران در رأس این نهضت قرار داشت.[7]        

اما، به رغم عقب نشینی شاه و دولتش، جدال از دو سو ادامه یافت. زیرا پادشاه که، عزمش را بر اجرایی کردن اصلاحات مورد نظر جزم کرده بود، اندکی پس از عقب نشینی اولیه، از طریق پیشنهاد اصول شش گانه اصلاحات یا همان انقلاب سفید شاه و ملت را پی گرفت. اما در این مرحله، به هر دلیل، اغلب علمای معترض عقب نشینی کرده و فقط آیت الله خمینی (1281-1368)، که البته هنوز مرجعیتش تثبیت نشده بود، پیشگام مخالفت با شاه و ایده های اصلاحی او شد. در تداوم این چالش، سخنرانی تند و خشماگین خمینی در 12 خرداد 42 به مناسبت روز عاشورا در مدرسه فیضیه قم به دستگیری وی و دو تن دیگر علمای با نفوذ در شیراز (بهاءالدین محلاتی -1360) و مشهد (حاج آقا حسن قمی -1290-1386) منجر شد. در اعتراض به دستگیری این علما واقعه 15 خرداد رخ داد که در تهران و قم و برخی جاهای دیگر شماری کشته شدند. گرچه دستگیرشدگان این ماجرا به زودی آزاد شدند ولی آیت الله خمینی مدتی در حبس و سپس حصر خانگی در تهران گذراند و در اوایل فروردین سال 1343 آزاد شد و به قم بازگشت. اما در پائیز همان سال پس از یک سخنرانی انتقادی تند علیه شاه و رژیم او در قم بازداشت و این بار به ترکیه تبعید شد.

      بدین ترتیب جنبشی آغاز شد که در طول حدود 15 سال با شتابی معقول به یک خیزش عمومی و انقلابی بزرگ و فراگیر در سال 1257 منتهی شد و به پیروزی رسید. در این انقلاب رژیم پهلوی و به طور کلی رژیم پادشاهی دیرین تغییر کرد و به رژیمی جمهوری هرچند با پسوند اسلامی تبدیل شد. البته بی تردید وقوع انقلابی با عرض و طول انقلاب ایران به دهها عامل و زمینه های ذهنی و عینی و داخلی و خارجی بستگی دارد ولی به تناسب این مقال به نقش عوامل ذهنی – عینی جریان عام مذهبی در شکل گیری این انقلاب و تأسیس جمهوری اسلامی اشارتی می شود.


[1] پژوهشگر تاریخ ایران و اسلام، نواندیش دینی ساکن آلمان.

[2] . به ویژه بنگرید به دو کتاب وی: «تاریخ مشروطه ایران» و «تاریخ هجده ساله آذربایجان» که به نوعی ادامه تاریخ مشروطه است.

[3] . این جملات در دیباچه کتاب «شیعی گری» کسروی با بازبینی و ویرایش محمد امینی، کالفرنیا، انتشارات کتاب، 2011، نقل شده است.   

[4] . کتاب کم حجم حکمی زاده که در واقع دوازده سئوال از عالمان دینی بوده با واکنش های شدید علما و روحانیان روبرو شد و نقدهای بسیاری بر آن نوشته شد. مفصل ترین و مشهورترین این نقدهای منتشر شده کتاب «کشف اسرار هزار ساله» از یکی از عالمان نسبتا ناشناخته آن زمان به نام سید روح الله موسوی خمینی (آیت الله خمینی بعدی) است که در همان زمان منتشر شد. ایشان در همان کتاب به شدت و با صراحت دعوی حکومت فقیه (سلطنت فقیه) را اتهام بی اساس و خلاف واقعیت های تاریخی شمرده و از این رو آن را مردود دانسته است. ایشان تصریح کرده است که علمای شیعه در طول تاریخ نه تنها با سلطنت و سلاطین مخالف نبوده اند بلکه همواره حامی و پشتیبان بوده و اگر هم گاه ایرادهایی گرفته اند به برخی عملکردهای شاهان بوده و نه اساس سلطنت. هرچند ایشان بعدها در سال 1348 صریحا به حرمت سلطنت در اسلام فتوا داد و اعلام کرد نظام سلطنت خلاف اسلام است.    

[5] . جعفریان، رسول، مقاله مطالعات شیعه شناسی در ایران دوره پهلوی، آئینه پژوهش، شماره 197، مهر و آبان 1401.

گفتنی این که در این متن کوتاه چهار ابهام وجود دارد. اول این که روشن نیست مراد از حکومت اسلامی و مبانی و ساختارها و وظایف آن چیست. دوم این که در چهارچوب قانون اساسی مشروطه حکومت اسلامی چگونه ممکن می شده است. سوم این که اگر مراد التزام چنین حکومتی به شریعت و فقه باشد، تحقق برابری و آزادی چگونه حاصل می شود. چهارم برکناری از هر سیاستی در این متن، چه معنای محصلی دارد. مگر این که مراد سیاست های دول خارجی باشد که آن هم در عمل چندان ممکن نخواهد بود. در هرحال چنین می نماید که به هر تقدیر مراد سلطنت فقیهان و زعامت سیاسی و حکومتی عالماتن دینی مورد نظر نبوده است.   

[6] . گفتنی این که از سال 1339 لایحه اولیه اصلاحات ارضی در مجلس به تصویب رسیده بود و پس از آن نیز در دولت های بعدی تغییراتی اعمال شده بود ولی در نهایت در زمستان 41 به صورت نهایی و تا حدودی رادیکال در آمد.

[7] . اسناد این جنبش در کتابی با عنوان «نهضت دو ماهه روحانیون ایران» با همت علی دوانی در همان سال 1341 منتشر شده و البته بعدها نیز بارها تجدید چاپ شده است.